شهید سید حسین میرنورالهی
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۴۱ ق.ظ
بسم رب شهدا والصدیقین
سیدحسین میرنوراللهی،یکم فروردین ۱۳۳۸، در روستای اورازان از توابع شهر ساوجبلاغ به دنیا آمد. پدرش سیدولیمحمد، کشاورز بود و مادرش سیدهسلیمه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.
وصیت نامه شهید:
مپندارید آنهایی را که در راه خدا کشته میشوند مرده اند ؛ بلکه زنده اند و ذر نزد پروردگارشان روزی میخورند ؛ درود بر حسین بن علی (ع) یکه تاز میدان جهاد و شهادت و اسوه شهامت و شجاعت و سلام بر یاران صدیقش که چون پروانه به دور شمع گرد حسین جمع شدند و عاشقانه سوختند و درود بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی و با درود بر تمام شهیدان راه حق و آزادی چند کلمه ای بعنوان وصیتنامه مینویسم اول از هر چیزی باید بگویم که اگر روحانیون نبودند تا چندین سال دیگر آمریکا و ابر قدرتها بر گرده ما سوار میشدند و از ما بعنوان یک برده استفاده میکردند پس قدر روحانیون را بدانید و به هر قیمتی که شده از آنان پشتیبانی کنید تا میتوانید از ارگانهای انقلابی پشتیبانی کنید چون ضد انقلاب میخواهد شما را از یکدیگر جدا کند تنها چیزی که شما را به پیروزی میرساند حفظ وحدت بوده و هست پس دست از تفرقه و جدایی بردارید در این زمان که زمان جنگ است ممکن است در جامعه کمبودهایی وجود داشته باشد پس این کمبودها ناراحت نشوید که خداوند در هر لحظه شما را آزمایش میکند امت گرامی به فرموده های امام خمینی عزیز گوش فرا دهید که پیروزی شما در اطاعت از فرموده های این مرد کبیر است و به مجالس عمومی خصوصا مجالس دعا و قرآن توجه زیاد بکیند و همیشه امام را دعا کنید ، پدر و مادر عزیز من در زندگی شما را خیلی ناراحت کردم و اکنون که عازم جبهه جنگ هستم قدر شما را فهمیده ام پدر و مادر عزیز میدانم که سخت است ولی اگر من کشته شدم از شما میخواهم که برای من گریه نکنید چون اگر خدا قبول کند شهید هستم و کسی که شهید میشود تازه اول زندگی خود را شروع کرده و آنهم در نزد خدا
پدر و مادر عزیز من در زندگی به شما خیلی زجر رساندم مرا ببخشید و از شما میخواهم که برای من از تمام دوستان خویشان و آشنایان رضایت طلب کنید خواهران و برادران عزیز از تمام شما میخواهم که مرا ببخشید خواهران عزیز مواظب فرزندان خود باشید و سعی کنید آنها را افرادی مومن و معتقد به قرآن و اسلام بار بیاورید که این فرزندان هستند که آینده ساز این انقلاب هستند و شما ای همکاران عزیز از شما میخواهم که مرا ببخشید و در سنگر محل کارتان با شیطان و اعمالش مبارزه کنید و خلاصه ای مردم شهید پرور زواره به هر صورت اگر چیزی از من دیده اید مرا ببخشید به امید پیروزی هر چه زودتر حق بر باطل ؛ از خانواده عزیزم مبخواهم که بعد از شهادتم لوازم و و وسایل خانه تعلق به همسرم دارد و حقوق و مزایای مرا به پدر و مادر عزیزم بدهید و ایشان هر طور صلاح دانستند صرف کنند
شهید حسین میرنوراللهی (1)
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1954
سیده فاطمه میرنوراللهی: پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به واسطهی کینهای که امریکا از ما داشت، در گوشه گوشهی این کشور، توطئه آغاز شد. غائلهی «کردستان» که شروع شد، پدرم داوطلبانه به این استان عزیمت کرد. مدتی در آن خطه به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت، تا این که جنگ تحمیلی شروع شد و عمویم «سید حسن» و پدرم «سید حسین» برای دفاع از کیان اسلام و انقلاب، به جبهههای نور اعزام شدند. این دو سعی میکردند که همواره و همه جا با هم باشند، طوری که در جبهه نیز با هم بودند. یک ماهی از اعزام این دو برادر نگذشته بود، که عمویم «سید حسن» در جبههی جنوب ـ «خونین شهر» ـ به شهادت رسید. عموی دیگرم «سیف الله» نیز با آنان بود و میگفت: «سید حسن پس از مجروحیت در آغوش من به شهادت رسید و به آغوش مادرمان «زهرا» (س) پرواز کرد.» در همان عملیات، پدرم بر اثر موجگرفتگی با جنازهی عمویم به پشت جبهه انتقال مییابد. پس از مدتی خداوند خواهرم را به ما عطا کرد و پدرم که دوری برادرش را نمیتوانست تحمل کند و نمیخواست که اسلحهی او به زمین بماند، باز هوای جبهه کرد. پدرم در منطقهی عملیاتی «فاو» ـ که آن روزها نامی آشنا برای رزمندگان، هموطنان و حتی جهانیان بود ـ مشغول نبرد با مزدوران عراقی بود. نمیدانم پدرم در نماز و دعاهایش در خصوص نحوهی شهادتش از خداوند چه خواسته بود؛ ولی این را میدانم که او حتماً خواسته بود که شهادتی همچون شهادت جدش نصیبش شود. زیرا وقتی به شهادت رسید، سر نازنینش به مانند «علی» (ع) متلاشی شده بود.