نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الحسین(ع)

نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الحسین(ع)

نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

وصیت های شهدا و خاطرات رزمندگان را جهت انتشار به ما بفرستید.

۱۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

بسم رب الشهدا و الصدیقین








  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین








شهید:علی زمان زارعی
نام پدر:   نظرعلی
نام مادر:   طاهره
محل شهادت:   سردشت

بیوگرافی
زارعی، علی‌زمان: بیستم مرداد ۱۳۵۳، در روستای حلال‌آباد از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش نظرعلی، کشاورزی می‌کرد و مادرش طاهره نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارگر بود. به عنوان پاسدار وظیفه خدمت می‌کرد. چهارم مرداد ۱۳۷۳، در سردشت بر اثر اصابت سهوی گلوله به پهلو، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد   آبیک - حلال آباد   تاریخ تولد   ۱۳۵۳/۰۵/۲۰
محل شهادت   سردشت   تاریخ شهادت   ۱۳۷۳/۰۵/۰۴
استان محل شهادت   آذربایجان غربی   شهر محل شهادت   سردشت
وضعیت تاهل: مجرد
تحصیلات:   سوم راهنمائی
مزار شهید:  قزوین - آبیک - حلال آباد

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2851
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,3079/%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.html








  • خادم شهدای آبیک
بسم رب شهدا و الصدیقین








شهید گل‌محمد کیان در یکم مرداد ۱۳۳۸، در روستای طالقان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش افراسیاب، کارگری می‌کرد و مادرش فیروزه نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. فروشنده بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوازدهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
محل تولد   آبیک - طالقان   تاریخ تولد   ۱۳۳۸/۰۵/۰۱
محل شهادت   خرمشهر   تاریخ شهادت   ۱۳۶۱/۰۲/۱۲
استان محل شهادت   خوزستان   شهر محل شهادت   خرمشهر
وضعیت تاهل: مجرد 
تحصیلات : اول متوسطه
عملیات:  بیت‌‌المقدس
مزار شهید: قزوین - آبیک

بخشی از وصیتنامه:
و شما برادرانم دوستتان دارم ، پشتیبان ولایت فقیه باشید ؛ چرا که او نائب امام زمان عج میباشد ؛ هیچگاه نه یک قدم عقب تر یک قدم جلوتر از ولایت فقیه حرکت نکنید ؛ که در هر دو حالت به بیراهه خواهید رفت ؛ نماز را جدی بگیرید ؛ شما را به خدا میسپارم.
و اما شما خواهرانم ؛ حفظ حجاب و امر به معروف و نهی از منکر مهمترین وظیفه شماست. حجابتان را حفظ کنید و احکام الهی را اجرا کنید ؛ نماز را سبک نشمارید و پشتیبان ولایت فقیه باشید.
پدر و مادر و برادران و خوهرانم خون هر شهید پیامی دارد که اگر پیامبری نباشد ؛ خون شهید به هدر میرود و ظالمان باقی میمانند ؛ پس مبادا شما که حامل پیام خون من شهید هستید از زیر بار این مسئولیت خطیر شانه خالی کنید و خون من را بی پیام بر گردانید.

و شما ای امت حزب الله اگر نبودیم کربلا تا به یاری ارباب بی کفنمان حضرت سید الشهدا برویم یادمان باشد خمینی کبیر از سلاله همان امام همام است پس گوش به فرمانش باشیم و بدانیم که راه او را حسین(ع) و هدف او ؛ هدف امام حسین(ع) میباشد ؛ پس به یاری او بشتابیم که راه سعادت و خوشبختی دنیا و اخرتمان همین است و پشتیبان ولایت فقیه باشید تا اسلام از گزند آسیبها در امان باشد و در ؛آخر پدر جان اگر توفیقی پیدا کردم و خداوند شهادت را نصیبم کرد مرا در گلزار شهدای آبیک و در کنار دوستان شهیدم بخاک بسپارید.


http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=592



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





سیدحسین میرنوراللهی،یکم فروردین ۱۳۳۸، در روستای اورازان از توابع شهر ساوجبلاغ به دنیا آمد. پدرش سیدولی‌محمد، کشاورز بود و مادرش سیده‌سلیمه نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. هفتم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.

وصیت نامه شهید:
مپندارید آنهایی را که در راه خدا کشته میشوند مرده اند ؛ بلکه زنده اند و ذر نزد پروردگارشان روزی میخورند ؛ درود بر حسین بن علی (ع) یکه تاز میدان جهاد و شهادت و اسوه شهامت و شجاعت و سلام بر یاران صدیقش که چون پروانه به دور شمع گرد حسین جمع شدند و عاشقانه سوختند و درود بر رهبر کبیر انقلاب امام خمینی و با درود بر تمام شهیدان راه حق و آزادی چند کلمه ای بعنوان وصیتنامه مینویسم اول از هر چیزی باید بگویم که اگر روحانیون نبودند تا چندین سال دیگر آمریکا و ابر قدرتها بر گرده ما سوار میشدند و از ما بعنوان یک برده استفاده میکردند پس قدر روحانیون را بدانید و به هر قیمتی که شده از آنان پشتیبانی کنید تا میتوانید از ارگانهای انقلابی پشتیبانی کنید چون ضد انقلاب میخواهد شما را از یکدیگر جدا کند تنها چیزی که شما را به پیروزی میرساند حفظ وحدت بوده و هست پس دست از تفرقه و جدایی بردارید در این زمان که زمان جنگ است ممکن است در جامعه کمبودهایی وجود داشته باشد پس این کمبودها ناراحت نشوید که خداوند در هر لحظه شما را آزمایش میکند امت گرامی به فرموده های امام خمینی عزیز گوش فرا دهید که پیروزی شما در اطاعت از فرموده های این مرد کبیر است و به مجالس عمومی خصوصا مجالس دعا و قرآن توجه زیاد بکیند و همیشه امام را دعا کنید ، پدر و مادر عزیز من در زندگی شما را خیلی ناراحت کردم و اکنون که عازم جبهه جنگ هستم قدر شما را فهمیده ام پدر و مادر عزیز میدانم که سخت است ولی اگر من کشته شدم از شما میخواهم که برای من گریه نکنید چون اگر خدا قبول کند شهید هستم و کسی که شهید میشود تازه اول زندگی خود را شروع کرده و آنهم در نزد خدا
پدر و مادر عزیز من در زندگی به شما خیلی زجر رساندم مرا ببخشید و از شما میخواهم که برای من از تمام دوستان خویشان و آشنایان رضایت طلب کنید خواهران و برادران عزیز از تمام شما میخواهم که مرا ببخشید خواهران عزیز مواظب فرزندان خود باشید و سعی کنید آنها را افرادی مومن و معتقد به قرآن و اسلام بار بیاورید که این فرزندان هستند که آینده ساز این انقلاب هستند و شما ای همکاران عزیز از شما میخواهم که مرا ببخشید و در سنگر محل کارتان با شیطان و اعمالش مبارزه کنید و خلاصه ای مردم شهید پرور زواره به هر صورت اگر چیزی از من دیده اید مرا ببخشید به امید پیروزی هر چه زودتر حق بر باطل ؛ از خانواده عزیزم مبخواهم که بعد از شهادتم لوازم و و وسایل خانه تعلق به همسرم دارد و حقوق و مزایای مرا به پدر و مادر عزیزم بدهید و ایشان هر طور صلاح دانستند صرف کنند
شهید حسین میرنوراللهی (1)



http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1954

سیده فاطمه میرنوراللهی: پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به واسطه‌ی کینه‌ای که امریکا از ما داشت، در گوشه گوشه‌ی این کشور، توطئه آغاز شد. غائله‌ی «کردستان» که شروع شد، پدرم داوطلبانه به این استان عزیمت کرد. مدتی در آن خطه به مبارزه با ضد انقلاب پرداخت، تا این که جنگ تحمیلی شروع شد و عمویم «سید حسن» و پدرم «سید حسین» برای دفاع از کیان اسلام و انقلاب، به جبهه‌های نور اعزام شدند. این دو سعی می‌کردند که همواره و همه جا با هم باشند، طوری که در جبهه نیز با هم بودند.  یک ماهی از اعزام این دو برادر نگذشته بود، که عمویم «سید حسن» در جبهه‌ی جنوب ـ «خونین شهر» ـ به شهادت رسید. عموی دیگرم «سیف الله» نیز با آنان بود و می‌گفت: «سید حسن پس از مجروحیت در آغوش من به شهادت رسید و به آغوش مادرمان «زهرا» (س) پرواز کرد.» در همان عملیات، پدرم بر اثر موج‌گرفتگی با جنازه‌ی عمویم به پشت جبهه انتقال می‌یابد. پس از مدتی خداوند خواهرم را به ما عطا کرد و پدرم که دوری برادرش را نمی‌توانست تحمل کند و نمی‌خواست که اسلحه‌ی او به زمین بماند، باز هوای جبهه کرد. پدرم در منطقه‌ی عملیاتی «فاو» ـ که آن روزها نامی آشنا برای رزمندگان، هم‌وطنان و حتی جهانیان بود ـ مشغول نبرد با مزدوران عراقی بود. نمی‌دانم پدرم در نماز و دعاهایش در خصوص نحوه‌ی شهادتش از خداوند چه خواسته بود؛ ولی این را می‌دانم که او حتماً خواسته بود که شهادتی هم‌چون شهادت جدش نصیبش شود. زیرا وقتی به شهادت رسید، سر نازنینش به مانند «علی» (ع) متلاشی شده بود.


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





شهید رجبعلی کاظمی

ایشان در بیست و هفتم شهریور ۱۳۵۰، در روستای عرب‌آباد از توابع شهر کرج به دنیا آمد. پدرش رستمعلی و مادرش زیبا نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و یکم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.


بسم الله الرحمن الرحیم. «ربنا افرغ علینا صبراً، اللهم حفظنا و انصرنا قائد الثوره الاسلامیه الامام روح الله، الموسوی الخمینی نصراً عزیزاً و افتح له فتحاً کثیراً و اجعل له من لدنک سلطاناً نصیراً». «بسم الله الرحمن الرحیم/ الحمد الله رب العالمین و رب الشهداء و الصدّیقین» با اقرار به وحدانیّت و بی‌همتایی خداوند متعال و یک صد و بیست و چهار هزار انبیا که اول آنها حضرت آدم (ع)و آخر آنها خاتم النّبیّین- صلوات الله و سلامه علیه- است و به جانشینان آن حضرت که اوّل آنها امام علی (ع) و آخر آنها حضرت مهدی (عج) است و با اعتقاد کامل به ولایت فقیه و رهبری قائد اعظم، حضرت امام خمینی (س) و منجی عالم بشریت، وصیت‌نامه‌ی خویش را آغاز می‌کنم. آری ما فرزندانی هستیم از تبار مولایمان حسین بن علی (ع) که در راه قرآن و اسلام، فرزند جوان خویش علی‌اکبر و طفل شش ماهه‌اش و برادر رشیدش، ابوالفضل، علمدار لشکرش و قاسم نوجوان، برادر زاده‌اش و مادرش زهرا و برادرش حسن و تمامی فرزندان و خویشان خویش را از دست داد؛ برای اینکه اسلام زنده بماند و قرآن پا بر جا باشد. و تو ای پدر، ای مرد میدان، ای حبیب بن مظاهر، فرزند خود را با رضایت خویش که همان رضای خدا است، به میدان فرستادی که از اسلام و قرآن و ناموسش دفاع کند. پدر جان! زحمت کشیدی و از من جوان ساختی و روانه‌ی میدان کردی؛ مانند آن لحظه‌ای که امام حسین، علی‌اکبرش را سوار بر مرکب کرد و شمشیر برهنه به دست او داد، امّا با قلبی مالامال از عشق به خدا به میدان فرستاد و علی‌اکبرش به شهادت رسید؛ شما هم حسین‌وار همان گونه که تا به حال زندگی کردید، بعد از شهادتم نیز حسین‌وارتر باشید و اگر از این بنده‌ی خدا، بدی دیده‌اید، عفوم کنید که با علی‌اکبر حسین(ع) در روز قیامت همنشین باشم. و تو ای مادر، ای رنج کشیده در روزگار برای فرزند خویش، شما برای تربیت‌ام که در راه و هدف الله بود، زحمت زیادی کشیدی و مرا بر دو پایم استوار کردی؛ طلب آمرزش می‌کنم؛ چون که قلبم قادر به حرکت نیست، تا رنج محبّت شما را روی صفحه آورم ان شاء الله که شما در روز قیامت با فاطمه‌ی زهرا مادر پهلو شکسته امام حسین (ع)، محشور شوید. و تو ای برادرم، ای الگو در زندگی‌ام، برایم سرمشق بودی و اگر از من در طیّ این چند سال، بدی دیدی، مرا به بزرگواریتان ببخشید تا آن قلب رئوفی که نسبت به هم مهر و وفا داشتیم، در دلها همیشه زنده بماند. از شما نیز طلب آمرزش می‌کنم و همچنین از خانم‌تان، اگر هر بدی از من دیده است، مرا عفو کند. و از خواهران تک‌تک و از همسران‌شان، طلب مغفرت و آمرزش می‌کنم، اگر کسی از من بدی دیده است، مرا ببخشد. و از طرف این حقیر از کلیّه‌ی فامیل‌ها و آشنایان و دوستان، طلب آمرزش کنید و بخواهید مرا عفو کنند. پدر جان، بعد از شهادتم درباره این فرزند کوچک هر اقدامی کردید، اختیار دارید و من کوچک‌ترم که برای شما وصیت بنویسم و همه دارایی من به دست شما باشد و در کار خیر از آن استفاده کنید، در دعاهایی که در مساجد برگزار می شود شرکت کنید. مثل همیشه قرآن بخوانید و دعاگوی رزمندگان باشید. والسلام. قربان‌تان. فرزند حقیرتان رجبعلی کاظمی


وصیتنامه شهید:

با اعتقاد کامل به ولایت فقیه و رهبری قائد اعظم، حضرت امام خمینی (س) و منجی عالم بشریت، وصیت‌نامه‌ی خویش را آغاز می‌کنم. .. تو ای پدر، ای مرد میدان، ای حبیب بن مظاهر، فرزند خود را با رضایت خویش که همان رضای خدا است، به میدان فرستادی که از اسلام و قرآن و ناموسش دفاع کند. پدر جان! زحمت کشیدی و از من جوان ساختی و روانه‌ی میدان کردی؛ مانند آن لحظه‌ای که امام حسین، علی‌اکبرش را سوار بر مرکب کرد و شمشیر برهنه به دست او داد، امّا با قلبی مالامال از عشق به خدا به میدان فرستاد و علی‌اکبرش به شهادت رسید؛ شما هم حسین‌وار همان گونه که تا به حال زندگی کردید، بعد از شهادتم نیز حسین‌وارتر باشید و اگر از این بنده‌ی خدا، بدی دیده‌اید، عفوم کنید که با علی‌اکبر حسین(ع) در روز قیامت همنشین باشم. و تو ای مادر، ای رنج کشیده در روزگار برای فرزند خویش، شما برای تربیت‌ام که در راه و هدف الله بود، زحمت زیادی کشیدی و مرا بر دو پایم استوار کردی؛ طلب آمرزش می‌کنم؛ چون که قلبم قادر به حرکت نیست، تا رنج محبّت شما را روی صفحه آورم ... اگر کسی از من بدی دیده است، مرا ببخشد. و از طرف این حقیر از کلیّه‌ی فامیل‌ها و آشنایان و دوستان، طلب آمرزش کنید و بخواهید مرا عفو کنند. پدر جان، بعد از شهادتم درباره این فرزند کوچک هر اقدامی کردید، اختیار دارید و من کوچک‌ترم که برای شما وصیت بنویسم و همه دارایی من به دست شما باشد و در کار خیر از آن استفاده کنید، در دعاهایی که در مساجد برگزار می شود شرکت کنید. مثل همیشه قرآن بخوانید و دعاگوی رزمندگان باشید. والسلام. قربان‌تان. فرزند حقیرتان رجبعلی کاظمی(تاریخ شهادت 66/1/21. در سن 16 سالگی


منابع:
http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2114
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,2303/%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%B2.html?action=form&id=1



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







سیدابراهیم حسینی در دهم خرداد ۱۳۴۱، در روستای زرجه‌بستان از توابع شهر آبیک دیده به جهان گشود. پدرش سیدحسن و مادرش قزبس نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر بود. به عنوان سرباز ارتش عازم جبهه شد. بیست و هفتم مهر ۱۳۶۱، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خدایی که تمام انسان‌ها را نعمت‌هایی فراوان داده است. ای خدای بزرگ! کارهایی که ما می‌کنیم، برای درهم کوبیدن کاخ ستمگران جهان است، که خود فرموده‌ای: «بر هر فرد مسلمان واجب است، جهاد کند» که ما هم در راه اسلام عزیز جهاد می‌کنیم، تا اسلام عزیز را به تمام جهان بفهمانیم. راهی که خدای بزرگ برای ما باز کرده است، همین راهی است که در «قرآن مجید» نوشته است: «همیشه پیروز هستند؛ چه در این دنیا و چه در روز قیامت». مردم مسلمان! گول یک عده خائن از خدا بی‌خبر را نخورید؛ این‌ها کسانی هستند که در زمان رسول اکرم (ص) هم بوده‌اند. کار آن‌ها در زمان رسول اکرم (ص) هم همین زورگویی‌ها بوده است، که رسول اکرم (ص) با زبان نرمی با آن‌ها رفتار می‌کرد و آن‌ها را به اسلام دعوت می کرد، که آن‌ها قبول نکردند. خائن‌ها، همیشه با اسلام عزیز کینه توزی و دشمنی دارند و وقتی رسول اکرم (ص) دیدند که آن‌ها با هیچ زبانی قانع نمی‌شوند، با آن‌ها جنگیدند. ای مردم مسلمان! بیدار باشید که اسلام در خطر است. من به پدر و مادرم وصیت می‌کنم که اگر من در راه اسلام عزیز شهید شدم، هیچ ناراحت نباشید و نگوییدکه چرا پسر من شهید شده است. پدر جان! پس از مرگ من، باید به شما تبریک بگویند، چرا که پسر شما در راه اسلام عزیز جان خود را فدا کرده است. پدر جان! «علی اکبر حسین» (ع)، در راه اسلام شهید شد. مگر ما از علی اکبر حسین (ع) جوان‌تر و عزیزتر هستیم؟ ما هیچ وقت از علی اکبر حسین (ع) بهتر نیستیم. پدر جان و مادر جان! اگر از من بدی دیده‌اید، حلالم کنید. پدر جان! من از شما راضی هستم که مرا به این سن رسانده‌اید، تا من هم بتوانم در چنین جنگی شرکت کنم، که آرزوی من همین بوده است، تا در راه اسلام عزیز، جان و خون خود را فدا کنم. پدر جان! اگر کسی از من ناراحت است، او را راضی کنید؛ حتی اگر یک بچه‌ی پنج ساله باشد. وصیت می‌کنم مرا در مسجد امامزاده علی‌نقی (ع) دفن کنید. من به حرف رهبر بزرگ انقلاب اسلامی گوش دادم و به سوی جبهه‌ی جنگ آمدم، تا با مزدوران امریکا بجنگم و با کمک تمام سپاه اسلام، درخت امیدبخش اسلام را با خون خود آبیاری نمایم. درود بر تمام سربازان و سپاهیان پاسدار اسلام، که با خون خود، درخت اسلام را آبیاری می‌کنند. درود بی‌پایان بر رهبر انقلاب، امام خمینی (س) و زنده باد اسلام. «تا خون در رگ ماست / خمینی رهبر ماست»
سیدابراهیم حسینی ۲۵/۱۲/۱۳۶۰



http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=815



مردم مسلمان! گول یک عده خائن از خدا بی‌خبر را نخورید؛ این‌ها کسانی هستند که در زمان رسول اکرم (ص) هم بوده‌اند.

خائن‌ها، همیشه با اسلام عزیز کینه توزی و دشمنی دارند.

  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین




شهید حسینعلی حق‌وردی، در دوم آبان ۱۳۴۵، در روستای شهرک از توابع شهر زنجان دیده به جهان گشود. پدرش علی، کارگری می‌کرد و مادرش نارخانم نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. سی‌ام آبان ۱۳۶۴، در بانه هنگام درگیری با گروه‌های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای پایین شهر زادگاهش قرار دارد.


وصیتنامه شهید:
وَ لاَ تَحْسَبَنَّ
الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ

گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شده اند مردگانند ؛ بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.

شکر خدایی را که به ما توفیق داد تا در این جنگ شرکت کنیم و شاهد پیروزی ها و دلاوریهای سپاه اسلام باشیم ؛ اکنون در ایام محرم هستیم ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد ؛ ماهی را که تاریکی ها را پس زد و نور را پیروز گردانید.
برادران و خواهران عزیزم ؛ رسالت ما در مقابل اسلام و انقلاب و همه شهیدان و کیفیت ادامه راه انان در رساندن پیام مظلومیت اسلام و مظلومیت این انقلاب که بر همه جهانیان بسی سنگین است بر عهده ماست ؛ من هم مثل برادران جان بر کف که به غیر از جان چیزی ندارم که به دین اسلام هدیه کنم ؛ لذا خواستم جان خود را در راه اسلام و عقیده ام و قرآنم قربانی کنم ایمان ما استوار و قلب ما آرام است است. ما را گریه مادران داغدیده و زاری خواهران بی برادر و اشک سالخوردگان خردسالان از راه خویش باز گرداند ؛ امیدوارم در زمره مسلمانان مومن و شهید قرار بگیرم.
بنده ای که در طول زندگی چندین ساله خود توشه ای قابل عرضه به درگاهش ندارد ؛ بنده ای گنه کار که نتوانسته بنده ای صالح یرای او باشد ؛ امید از درگاه رحمتش دارم که حداقل با ریخته شدن خونم به پیروی از آقا اباعبدالله الحسین (ع) در جهت احیای دین و ناموس کشور رضایتش را جلب نمایم
و السلام و علیمکم و رحمته الله و برکاته

منابع:
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,1331/%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D8%B9%D9%84%DB%8C.html?action=form&id=1
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1513



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین




شهید مهربان عظیم زاده

زندگینامه:
در روستای گل‌آخر از توابع شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش افضل و مادرش گوهر نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت و قرآن مجید را نیز، از بر بود. کارگر بود. سال۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک  دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۶، در حلبچه عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
مزار او در گلزار شهدای شهر ابیک قزوین واقع است.

قسمتی از وصیت نامه شهید مهربان عظیم زاده:
پدر و مادر عزیزم از این خوشحالم که شما را از روستا به شهر آبیک آوردم ودر کنار برادر هایم باشید و دیگر نگران شما  نیستم من به فرمان امام خمینی پا به این راه گذاشتم  و از کشور عزیزم دفاع کنم مادرم من شما را خیلی رنجاندم در مورد ولی پسرم که زحمت او به گردن شماست و برادر و خواهر های من مرا حلال کنید و از بچه های مرا برای خود خواهر برادر قرار دهید هر چند که همسرم برای آنها کم نمی گذارد من در بستان آباد به آقایی بدهکارم که مهدی برادرم میداند و اگر من شهید شدم نماز مرا حجت الاسلام حاج اصغر بخواند و بر بالین اول پدر و حاج اصغر بیایند  واز میرزاهای روستای گل آخر هم که من قرآن یاد دادن تشکر میکنم که قرآن همدم من در جبهه هست.


http://shohadaab1.blog.ir/post/77
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,2361/%D9%85%D9%87%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D9%86.html
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2164


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین








شهید مرتضی کنعانی در سوم خرداد ۱۳۳۸، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش حسین و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. دهم فروردین ۱۳۶۷، با سمت راننده در بمباران هوایی حلبچه عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.

http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,2822/%D9%85%D8%B1%D8%AA%D8%B6%DB%8C.html
http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2624


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین



بسم رب شهدا و االصدیقین





  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شهید علی علوی فر ؛ فرزند حاج آقا در تاریخ 1344 در روستای صالحیه (قارپوزآباد) دیده به جهان گشود
ایشان بعد از پیایان تحصیلات در کارخانه فخر ایران مشغول به کار گردید.
پس از تشکیل بسیج عضو بسیج شد و در زمان جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل اعزام و در جبهه به مبارزه با دشمنان اسلام پرداخت.
پس از 3ماه حضور در جبهه های جنگ و مبارزه با کفر جاهنی و در سن 17 سالگی مورخه 61/5/5 در عملیات رمضان و در منطقه پاسگاه زید به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

فرازهایی از وصیت نامه ایشان:
چند وقتی است دلم پرپر میکند و خبر شهادت میدهد. از خود بیخود شده ام ؛ میخواهم به انجایی بروم که جای حقیقی من است. میخواهم از این دنیای تنگ و کوچک جدا شوم و به جایی بروم که لایق انسان های حقیقی است.
دل و روح و جان من عاشق است ؛ مانند تشنه ای که به آب احتیاج دارد یا گرسنه ی که به هر دری میزند تا نانی به دست آورد.
این عشق وجودم را میسوزاند و هر روز بیشتر و بیشتر میشود و دیگر نمیتوانم طاقت بیاورم.
شهید علی علوی فر






  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید ایمانعلی کاظمی‌وناشی،در دهم بهمن ۱۳۳۰، در شهر آبیک به دنیا آمد.
پدرش مطلب و مادرش مهتاب نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. کارگر بود. سال ۱۳۵۰ ازدواج کرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.


وصیتنامه شهید:

بسم الله الرحمن الرحیم. به نام الله، پاسدار حرمت خون شهیدان

این‌جانب ایمانعلی کاظمی، شهادت می‌دهم به وحدانیّت وعدالت خداوند متعال و رسالت و خاتمیت حضرت محمدبن‌عبدالله صلی الله علیه و آله و امامت حضرت علی‌بن‌ابیطالب (علیه السلام) و یازده فرزندش حضرت حسن‌بن‌علی و حسین‌بن‌علی و علی‌بن‌الحسین و محمدبن‌علی و جعفربن‌محمد و موسی‌بن‌جعفر و علی‌بن‌موسی و محمدبن‌علی و علی‌بن‌محمد و حسن‌بن‌علی و مهدی منتظر (ع) و شهادت می‌دهم به حقّانیت مرگ و قبر و قیامت و حشر و نشر و میزان و صراط و حساب و ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ ؛ محل دفن من در مزار شهدای آبیک در کنار قبر پاک شهید رجبعلی نصیری
و دیگر آن که سلام مرا به مادر برسانید و بگویید که اگر شهید شدم برایم گریه و زاری نکنند باید قوی دل باشید، ما که هیچ وقت بالاتر از ائمه اطهار نیستیم که آن همه مصیبت‌ها را تحمل کردند و به یاد آقا سرور شهیدان باشید و یاد بچه‌های امام حسین (ع) باشید، خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی (عج)، خمینی را نگهدار. رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان. زیارت کربلا نصیب ما بگردان، درود فراوان به روان پاک شهیدان اسلام و درود فراوان به امام خمینی. از همه‌ی عزیزان خواهشمندم که هیچ وقت امام عزیزمان و رزمندگان اسلام را فراموش نکنید، این ولایت فقیه و امام خمینی بودند که دین پیامبر اسلام را زنده کرده‌اند؛ پس باید همیشه دعاگوی امام امت باشید. والسلام. ۲۶/۱۱/۱۳۶۲ ایمانعلی کاظمی وناشی

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=943



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






وصیت من این است که پیرو ولایت فقیه باشید و از آن تا سر حد جان دفاع کنید. همیشه پیرو رهروانى باشید که حق را مى‏گویند اگر چه تلخ باشد. و همیشه در مقابل سخن حق تسلیم باشید. براى ما، شهیدان گریه نکنید که خدا فرموده است: «ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل اله امواتا، بل احیاء عندربهم یرزقون.» «مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده شهید هستند، بلکه آنان زنده و نزد پروردگارشان روزى مى‏خورند.» من راهم را انتخاب کرده‏ام و از کشته شدن در راه هدف مقدسى که دارم، هراسى به دل راه نخواهم داد.
...ما در عاشوراها مى‏گفتیم: اى حسین! اى کاش در صحراى کربلا بودیم و از تو پشتیبانى مى‏کردیم و به یارى تو مى‏آمدیم و در مقابل یزید مى‏ایستادیم. حالا هم حسین است و هم کربلا و هم مبارزه. باید آنچه را که شعارش را مى‏دادیم، عمل کنیم، باید ما نشان دهیم که مقلد روح‏الله هستیم. باید ثابت کنیم که پیروان راستین مکتب اسلام هستیم.
قسمتی از وصیت نامۀ  شهیدمنصور رئیسى(زیارانی ) تاریخ شهادت ،61/1/4، محل شهادت :شوش
نقل از پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین(خط سرخ)



این شهید بزرگوار در روز پنجم تیر ماه سال ۱۳۴۴، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش اصلان‌خان و مادرش طبابه‌خانم نام داشت. دانش‌آموز دوم متوسطه بود که از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. در روز چهارم فروردین ماه سال ۱۳۶۱، در شوش بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است. فرازهایی از وصیتنامه : بسم الله الرحمن الرحیم. «هل من ناصرا ینصرنى». با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامى ایران امام خمینى و درود بر امت حزب‏الله و همیشه بیدار ایران وصیت من این است که پیرو ولایت فقیه باشید و از آن تا سر حد جان دفاع کنید. همیشه پیرو رهروانى باشید که حق را مى‏گویند اگر چه تلخ باشد. و همیشه در مقابل سخن حق تسلیم باشید. براى ما، شهیدان گریه نکنید که خدا فرموده است: «ولاتحسبن الذین قتلوا فى سبیل اله امواتا، بل احیاء عندربهم یرزقون.» «مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده شهید هستند، بلکه آنان زنده و نزد پروردگارشان روزى مى‏خورند.» من راهم را انتخاب کرده‏ام و از کشته شدن در راه هدف مقدسى که دارم، هراسى به دل راه نخواهم داد. راه من، راه مسلمانان صدر اسلام، راه حسین، و راه اصحاب حسین است. انسان باید هدف داشته باشد، چون همه موجودات به سوى هدف مشخصى در حرکتند. پس نباید بى‏هدف از دنیا برویم هدف ما الله است. راه و رسم زندگى را بر طبق دستوراتى که به وسیله پیغمبران فرستاده براى ما استوار کنیم. حسین جنگید و کشته شد، و مرگ با عزت را بر زندگى با ذلت ترجیح داد که فرمود: «لا ارى الموت السعاده» دست از روحانیت و امامتان برندارید که این روحانیت بود که اسلام را زنده نگه داشت. اگر اسلام دست ملى‏گرایان خاک پرست و لیبرال بود، تا به حال از بین رفته بود و هیچ اثرى از آن نبود. بله، ما باید به نداى حسین(ع) پاسخ دهیم. امام حسین در روز عاشورا فریاد برآورد که: «هل من ناصرا ینصرنى»: «آیا کسى هست مرا یارى کند؟» مگر او نمى‏دانست که در میان همه کفار کسى نیست تا به او کمک کند؟ پس چرا این سخن را بر زبان آورد، این سخن را صرفا به خاطر آن زمان بر زبان نیاورد، بلکه براى ما که در این قرن زندگى مى‏کنیم و براى تمام اعصار و قرون و همه مردم بر زبان آورد، که بعد از من کسى هست که دین خدا را یارى کند. پس، مخاطب ما هستیم و باید به نداى حسین، آموزگار آزادى و عدالت و مظهر حق و حقیقت پاسخ مثبت دهیم و بگوییم با همین «لبیک لبیک»که شنیدیم و براى پشتیبانى تو و دین و زمینه فراهم کردن براى ظهور حضرت مهدى(عج) برخاستیم و آماده جهاد و شهادتیم تا علیه دشمن کافر بجنگیم که همانا، موعدش فرا رسیده است. ما در عاشوراها مى‏گفتیم: اى حسین! اى کاش در صحراى کربلا بودیم و از تو پشتیبانى مى‏کردیم و به یارى تو مى‏آمدیم و در مقابل یزید مى‏ایستادیم. حالا هم حسین است و هم کربلا و هم مبارزه. باید آنچه را که شعارش را مى‏دادیم، عمل کنیم، باید ما نشان دهیم که مقلد روح‏الله هستیم. باید ثابت کنیم که پیروان راستین مکتب اسلام هستیم.پیرو مکتب بودن تنها نماز خواندن و روزه گرفتن نیست، ما نمى‏گوییم که اینها را انجام ندهیم که صد درصد باید انجام بدهیم ولى باید در کنار آن مبارزه باشد. مبارزه با جهل، مبارزه با نفس اماره، مبارزه با دشمن، مبارزه با بى‏تفاوتى که یکى از آنها که مهمترین هم مى‏باشد جدا شدن هر ملتى از بزرگانش مى‏باشد، مثلاً من بگویم: «به من چه» و آن بگوید: «به من چه» و آن دیگرى هم همین طور، و هر کس بگوید: (به عمل خودش) نه، این درست نیست. باید در جامعه امر به معروف و نهى از منکر باشد که یک وظیفه است. انسان اگر دشمن درون را کشت، دشمن خارجى کارى از پیش نمى‏برد. انسان مسلمان باید تا زنده است تلاش و کوشش کند وگر نه مى‏گندد، به مصداق این شعر که مى‏گوید: ما زنده به آنیم که آرام نگیریم/ موجیم که آسایش ما در عدم ماست. انسان مسلمان، همیشه در تلاش است کوشش، در هرمکان و زمانى که باشد برایش فرق نمى‏کند. خوب، بس است دیگر سرتان را درد نیاورم. بعد از شهادتم این وصیت‏نامه را درمجلس ختمم بخوانید، این بدان جهت است که دشمنان اسلام بدانند، من چشم و گوش بسته به دیدار مرگ نرفته‏ام، بلکه آگاهانه مرگ سرخ را برگزیده‏ام تا اسلام و مکتبم را یارى کرده باشم و اینکه به نداى امامم پاسخ داده باشم. والسلام علیکم و رحمه‏اله و برکاته. منصور رئیسى




منابع:
http://www.negahmedia.ir/mob/media/show_video/74368


مگر
امام حسین در روز عاشورا نمی‏دانست که در میان آنهمه کفار کسى نیست تا به او کمک کند؟ پس چرا (هل من ناصرا ینصرنى) را بر زبان آورد،سخن ایشان برای تمام اعصار بود، پس مخاطب ایشان ما هم هستیم و باید به نداى حسین،لبیک بگوییم.
من چشم و گوش بسته به دیدار مرگ نرفته ‏ام، بلکه آگاهانه مرگ سرخ را برگزیده ام

من چشم و گوش بسته به دیدار مرگ نرفته ‏ام، راهم را انتخاب و از کشته شدن در راه هدف مقدسى که دارم، هراسى به دل راه ندارم.
شهید منصور رئیسی زیارانی

  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید غلام رضا علی اکبری قزلجه در بیست و چهارم اسفند ۱۳۴۳، در  آبیک به دنیا آمد. پدرش محمد و مادرش گل‌تیر نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم فروردین ۱۳۶۱، در شوش بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه:
بسم ربّ الشهداء و الصدیقین. «انالله و انا الیه راجعون». من در این دنیا، از خود چیزى ندارم. و هر چه که هست، به پدرم تعلق دارد. من، از برادرانم مى‏خواهم، اینکه بعد از شهادتم، راه مرا، ادامه دهند. من، از پدر و برادر بزرگم تشکر مى‏کنم. چرا که آنها بودند، که مرا به دین اسلام راهنمایى کردند. آرى، عزیزانم، من از شما مى‏خواهم که تا وقتى که دشمنان اسلام هستند، شما نیز پایدار، در کنار امام بمانید. امیدوارم که بعد از شهادت من ناراحت نشوید. و فراموش نکنید، که من در راه اسلام عزیز شهید شده‏ام. همان چیزى که بزرگترین آرزوى هر فرد مسلمان است. مى‏دانید چرا؟ چون با اولین قطره خون شهید، تمام گناهانش بخشیده مى‏شود. (البته به جز غیبت) پس غیبت نکنید و بعد از شهادت من، خوشحال باشید و به جاى عزا، عروسى بگیرید. و از خداوند متعال براى من طلب بخشش کنید. و در پایان از شما، مى‏خواهم که مرا، پیش شهدا به خاک بسپارید. چند کلمه‏اى با مادرم: و اى مادرم، امیدوارم که شیرت را، حلالم کنى. و بعد از شهادتم، زینب وار، اسلام را یارى کنى. آرى، همانگونه که حضرت زینب «س» بعد از شهادت امام حسین «ع»، اسلام را یارى کرد. پس بعد از شهادت من، صبور و بردبار باش. مادر عزیزم! خواهرانم را، دلدارى بده و به همه تبریک بگو، مرا حلال کن و در پایان امیدوارم که خداوند متعال همه گناهانم را ببخشد. به امید پیروزى اسلام. غلام رضا علی اکبری قزلجه



منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=519
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,18/%D9%81%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%87%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF.html?action=form&id=1




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شهید علی محمددوست در پانزدهم مرداد ۱۳۴۶، در شهر کرج به دنیا آمد. پدرش حسن، فروشنده بود و مادرش زهرا نام داشت. دانش‌آموز سوم راهنمایی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم فروردین ۱۳۶۱، در دشت‌عباس توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.



وصیت نامه :

بسم الله الرحمن الرحیم.

«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون».

( آل‌عمران/ ۱۶۹).

این‌جانب «علی محمددوست»، به وحدانیت خداوند (جلّ‌جلاله) که آفریننده‌ی همه چیز می‌باشد و خداوندی که هر چه بخواهد، هست می شود و هر چه نخواهد، نیست می شود و خداوندی که از آن سوی جهان تا این سوی جهان خبر دارد و به نبوّت پیامبران الهی ـ از حضرت آدم (ع) تا حضرت محمد (ص) ـ اقرار می‌نمایم.

هدف از آمدن من به جبهه‌ی جنگ حق علیه باطل، این است که از اسلام عزیزی که پیامبر اسلام بنیان‌گذار آن بود، دفاع نمایم و از مملکت اسلامی ـ که نتیجه‌ی انقلابی بس عظیم به رهبری امام خمینی (س) بوده است ـ دفاع کنم و از ناموس خود و ناموس برادران خود دفاع کنمو به ندای امام حسین (علیه السلام) ـ که در روز عاشورا فریاد کرد و گفت: «آیا کسی هست که به یاری من بیاید؟» ـ جواب دهم. من برای لبیک گفتن به ندای حسین (ع) و به فرزند پاک او، خمینی بت‌شکن (س)، به جبهه‌ی حق علیه باطل روانه شدم. … و اما پیامی که برای خانواده‌ی عزیزم دارم، این است که: به یاری قرآن بشتابید و اسلام را یاری نمایید و به سخنان فرزند حسین (ع)، که امام بزرگوارمان است و نصیحت‌هایی که حسین‌وار می‌نماید، گوش فرا دهید.

اگر چراغی از چراغ های این دنیای بی‌کران خاموش شد، نگران نباشید که اصل روشنی خود باقی است و مپندارید که آن چراغ خاموش است. اگر من هم از این دنیای فانی رفتم و در راه اسلام به درجه‌ی رفیع شهادت رسیدم، مبادا برایم گریه و زاری نمایید که شهید باقی و زنده است.

اگر گریه و زاری کنید، روح مرا آزار می‌دهید و اجر مرا هم کم می‌کنید. … و اما ای برادر دانش‌آموز! قلم تو هم‌چون تفنگ من تیز و بُرّنده است و با آموختن تو قلب دشمن به لرزه در می‌آید. ای برادر! در سنگر مدارس از تفرقه و جدایی دوری نما، که این تفرقه باعث جنگ و جدال می‌شود. ای برادری که در سنگر مدارس هستی! به دنبال علم و دانش توأم با ایمان و یادگیری باش، نه برای گرفتن مدرک و اشغال کردن پستی؛ بلکه آموزش و پرورش به معنای واقعی آن. و اما سخنی دیگر: قرآن را حتی لحظه ای فراموش نکنید و فرموده‌های امام خمینی (س) را با جان و دل بپذیرید.

۱۴/۱۲/۱۳۶۰


http://abeyek.com/%d8%a7%db%8c-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d8%af%d8%b1-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%ae%d8%aa%d9%86-%d8%aa%d9%88-%d9%82%d9%84%d8%a8-%d8%af%d8%b4%d9%85%d9%86-%d8%a8%d9%87/


http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=615



 ای برادر دانش‌آموز! قلم تو هم‌چون تفنگ من تیز و بُرّنده است و با آموختن تو قلب دشمن به لرزه در می‌آید.به دنبال علم و دانش توأم با ایمان و یادگیری باش، نه برای گرفتن مدرک و اشغال کردن پستی




http://tashohada.ir/shohada_item/id,134/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D8%AA%D8%B9%D9%84%DB%8C.html



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





شهید رسول فرجی، در ششم تیر ۱۳۴۲، در روستای خوزنان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش امیرخان و مادرش شهره‌بانو نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارگر کارخانه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و یکم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شکم و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.




http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1336

http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,1130/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1.html?action=form&id=1




شهید رسول فرجی، (روستای خوزنان/آبیک)

در 21 بهمن سال ۶۴، در فاو  بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین








عبدالله شریفی ،در یکم فروردین ۱۳۴۳، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش رحیم، کشاورز بود و مادرش طلی نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و یکم بهمن ۱۳۶۱، در فکه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۷ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.


وصیت نامه شهید:

خدایا من از این ناراحت هستم که چرا یک جان بمن دادی؟ ایکاش صد جان میداشتم و همه را به فرمان رهبرم فدای دین اسلام و کتابم قرآن و وطنم ایران میکردم.





منبع
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=450

  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شهیدمحمد رمضانی‌زیارانی در ششم مهر ۱۳۳۹، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش نیازعلی، کشاورز بود و مادرش گلدسته نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و یکم بهمن ۱۳۶۱، در فکه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال۱۳۷۷ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

منبع:
http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=408


وصیت نامه شهید محمد رمضانی‌زیارانی:

چند سخن با برادران حزب الهی دارم ؛ شما مسئولیتی سنگین تر از خون بهشتی ها و رجائی ها و باهنر ها دارید.
از جمهوری اسلامی به تمامی معنا حفاظت و نگهبانی کنید و نگذارید که یک عده این جمهوری اسلامی را به شرق یا غرب ؛ که هر کدام از یکدیگر پست ترند وابسته کنند.
ای برادر دانش آموز درس بخوانید و علم بیاموزید که بتوانید آنرا بکار گیرید ؛ علم نیاموزید برای مدرک ؛ چون در جمهوری اسلامی مدرک ارزش ندارد ؛ امیدوارم هر چه زودتر خود را آماده شرکت در دانشگاه االهی کنید و سخنی با معلمین  ؛ وظیفه شما امانتداری است ؛ امانت شما انسان است ، دانش اموزان را همانند بهشتی ها و رجائی ها تحویل این جامعه بدهید .
خواهران از خون شهیدان به شما این پیام است ، که از حجاب خود که یک نوع سلاح دشمن شکن است نگهداری کنید و چون حضرت زینب از خون شهدا پاسداری نمایید.










  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین







شهید غفور فلاح‌زیارانی سوم شهریور ۱۳۴۳، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش لسان‌الله، کشاورز بود و مادرش نازک نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. در کارگاه آهک‌پزی کار می‌کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۳، در شرق رود دجله عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۵ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.




منابع:
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,756/%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%AE%D8%A7%D9%85%D9%88%D8%B4.html?action=form&id=1

http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,756



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید علی‌اصغر قنبری، یکم فروردین ۱۳۵۱، در روستای خاکعلی از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش محمد، کشاورز بود و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و ششم اسفند ۱۳۶۶، در حلبچه عراق بر اثر اصابت ترکش به سر و پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.


http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2205
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2205





شهید علی‌اصغر قنبری، بیست و ششم اسفند ۱۳۶۶، در حلبچه بر اثر اصابت ترکش به سر و پاها، به شهادت رسیدند
  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شهید مهراب زیارانی چهارم آبان ۱۳۴۶، در روستای حسن بکول از توابع شهر کرج به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، کشاورز بود و مادرش نرگس نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. پانزدهم مرداد ۱۳۶۶، در فکه بر اثر مسمومیت غذایی شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.


منابع:

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2430
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,2641/%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7%DB%8C%DB%8C.html?action=form&id=1



بخشی از وصیت نامه شهید مهراب زیارانی
ای کسانی که مامور دفن من هستید ؛دستان مرا از تابوت بیرون بگزارید تا منافقان بدانند چیزی با خود نبرده ام.
 چشمان مرا باز بگذارید که بدانید چشم انتظار دیدن مرقد امام حسین (ع) بودم.
و گریه بکنید نه برای من که برای امام حسین(ع) و یارنش که غریبانه به شهادت رسیدند.


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین






حمیدرضا حسینی‌نژاد، : دوم تیر ۱۳۴۶، در روستای حسین‌آباد از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش همتعلی، کشاورز بود و مادرش هاجر نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۳، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1228

  • خادم شهدای آبیک
بسم رب شهدا والصدیقین







شهید ولی اسماعیلی،
دوم مهر ۱۳۲۶، در روستای حسین‌آباد از توابع شهر کرمانشاه به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش صاحب نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم اسفند ۱۳۶۶، در حلبچه عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه و صورت، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای خاکعلی از توابع شهر آبیک قرار دارد. برادرش صفر نیز به شهادت رسیده است.


مبادا مشکلات زندگى باعث سستى ایمان شما گردد چون خداوند در قرآن مجید فرموده است که ما انسان را در سختى آفریدیم و همه اینها آزمایش الهى است

تاریخ شهادت:  66/12/24

قسمتی از وصیت نامه شهید ولی اسماعیلی
خداوندا ! تو خود مى‏دانى که من نداى «هل من ناصر ینصرنى» حسین زمان خود را شنیدم و لبیک گفتم. خداوندا! شهادت کمال انسانیت است، مرا به کمال انسانیت برسان. ...برادران و خواهران گرامى‏ام ! براى شما عزیزان چند توصیه دارم: اول اینکه خط شما باید همیشه خط اولیاء الله باشد، همانگونه که خداى متعال در قرآن کریم فرموده است: «اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولى الامر منکم». اطاعت کنید از خدا و رسول خدا و جانشینان او و اینک جانشینان برحق ولى عصر امام زمان(ع)، حضرت امام خمینى،امام عزیز امت مى‏باشند. دوم اینکه مشت محکمى بر دهان یاوه‏گویان و کسانى که درصدد تضعیف روحانیت و دولت جمهورى اسلامى هستند بکوبید. دیگر اینکه مبادا مشکلات زندگى باعث سستى ایمان شما گردد چون خداوند در قرآن مجید فرموده است که ما انسان را در سختى آفریدیم و همه اینها آزمایش الهى است، مبادا که از این امتحان سرافکنده بیرون بیاییم.
 


منبع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2184



بسم الله الرحمن الرحیم.( اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله، اشهد ان علیا ولى الله).با درود و سلام بیکران به محضر مقدس حضرت ولى عصر، حجت بن الحسن العسکرى ـ ارواحنا له الفداء ـ که به حق، منجى عالم بشریت است و اوست که راهنماى ماست تا ما را از منجلاب گناه و بدبختى برهاند و با سلام به نایب بر حقش امام امت، خمینى بت‏شکن، او که به کمک جدش طاغوت را شکست و چراغ هدایت را به دست گرفت تا ما بتوانیم راه حق و باطل را تشخیص دهیم و انسان باشیم و در کمال انسانیت زندگى کنیم. سلام من به روان پاک شهداى اسلام که رفتند و بار سنگین مسئولیت دفاع از اسلام و میهن اسلامى را به دوش ما گذاشتند؛ باشد که خداوند این توفیق را به ما عنایت بفرماید تا توان کشیدن این بار سنگین را داشته باشیم. اینک که من به فرمان رهبر عزیز و ولى فقیهم قدم به جبهه‏هاى نبرد حق علیه باطل گذاشتم از خداى خود کمال تشکر را دارم که مرا به این راه هدایت فرموده است. خداوندا ! تو خود مى‏دانى که من نداى «هل من ناصر ینصرنى» حسین زمان خود را شنیدم و لبیک گفتم. خداوندا! شهادت کمال انسانیت است، مرا به کمال انسانیت برسان. پروردگارا ! براى خانواده‏ام داغ من مشکل و توانفرساست، از تو مى‏خواهم به همه آنها صبر جزیل عطا بفرمایى؛ هر چند که پدر و مادرم مى‏دانند امانتى که خداوند به آنان سپرده، باید روزى به صاحبش که خداوند متعال مى‏باشد برگردانند؛ چون مرگ روزى گریبان هر کس را خواهد گرفت. این راهست که باید طى شود، همانگونه که حسین بن على(ع) فرمودند: «اگر این بدنها براى مرگ و نیستى آفریده شده‏اند، پس اى شمشیرها در بر گیرید مرا» که شاعر در این‏باره مى‏گوید: بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است که مرگ سرخ به از زندگى ننگین است و راه من نیز راه حسین(ع) است. برادران و خواهران گرامى‏ام ! براى شما عزیزان چند توصیه دارم: اول اینکه خط شما باید همیشه خط اولیاء الله باشد، همانگونه که خداى متعال در قرآن کریم فرموده است: «اطیعو الله و اطیعو الرسول و اولى الامر منکم». اطاعت کنید از خدا و رسول خدا و جانشینان او و اینک جانشینان برحق ولى عصر امام زمان(ع)، حضرت امام خمینى،امام عزیز امت مى‏باشند. دوم اینکه مشت محکمى بر دهان یاوه‏گویان و کسانى که درصدد تضعیف روحانیت و دولت جمهورى اسلامى هستند بکوبید. دیگر اینکه مبادا مشکلات زندگى باعث سستى ایمان شما گردد چون خداوند در قرآن مجید فرموده است که ما انسان را در سختى آفریدیم و همه اینها آزمایش الهى است، مبادا که از این امتحان سرافکنده بیرون بیاییم. همسرم ! مى‏دانم که در خانواده زحمات زیادى براى من و بچه‏ها کشیده‏اى، من اجر تو را به خداوند متعال واگذار مى‏کنم. ان شاء الله که بچه‏ها در دامان پرمهر مادرى مهربان چون شما پرورش اسلامى بیابند تا ادامه دهنده راهم باشند.آنها باید طورى پرورش پیدا کنند که در هر زمان و مکان دشمن دین و قرآن را بشناسند. به فرزندان عزیزم نیز سفارش مى‏کنم که درسشان را خوب بخوانند و در سنگر مدرسه با قلمهایشان قلب دشمنان جمهورى اسلامى را نشانه بگیرند همانگونه که من با تفنگم قلب صدامیان را نشانه گرفته‏ام. در آخر از کلیه فامیل و وابستگان و دوستان و آشنایان طلب مغفرت دارم و براى همه آرزوى موفقیت میکنم. به امید اینکه پرچم جمهورى اسلامى بر سراسر گیتى به اهتزاز درآید ـ ان شاء الله. اجرکم عند الله. نصر من الله و فتح غریب و بشر الصابرین و لعنت الکافرین و عزت المسلمین.خدایا خدایا تا انقلاب مهدى، خمینى را نگهدار، از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا،منتظرى نستوه محافظت بفرما.۳۰/۱۱/۶۶. ولى‏ اسمعیلی



خاطرات از شهید:


یوسف حسین‌پور: عملیات «والفجر۱۰» بود. رزمندگان حدود چهارده ساعت در سرمای بسیار شدید منطقه توانسته بودند ارتفاعات صعب‌العبور «حلبچه» را پشت سر گذاشته و تمامی پایگاه‌های دشمن را به تصرف خود درآورند. من به همراه یکی از دوستانم، وارد یکی از پایگاه‌ها شده و با صحنه‌ی بسیار عجیبی روبرو شدیم. «اسماعیلی» فرمانده گروهان را دیدم که در کنار جنازه‌ی یکی از شهدا نشسته است. وقتی ما را دید، با لبخند و خوشرویی خاصی، از ما استقبال کرد. پرسیدم: «این شهید کیست؟» با لبخند در پاسخم گفت: «یکی از نیروهای گروهانم بود، که شب گذشته در درگیری با دشمن شهید شده است.» بعد از کمی صحبت با ایشان، خداحافظی کرده و راهی پایگاهی دیگر شدیم. در بین راه سؤالی ذهنم را مشغول خود کرده بود که: «چرا فرمانده کنار آن جنازه نشسته بود؟» از برادری که همراهم بود، موضوع را پرسیدم. ایشان گفت: «مگر شما متوجه نشدید؟» گفتم: «متوجه چی؟» گفت: «آن دو با هم برادر بودند و آن که شهید شده بود، برادر بزرگ‌تر فرمانده بود و «آرپی‌جی»زن گروهان!» خشکم زده و اشک در چشمانم حلقه زده بود و به این همه صبر و استقامت غبطه می‌خوردم. جالب‌تر این که هنوز چهلم شهادت برادر بزرگ‌تر فرا نرسیده بود، که برادر کوچک‌تر (فرمانده)‌ هم در عملیاتی در ارتفاعات «شیخ محمد» به شهادت رسید.
علی رشوند‌آوه: عملیات «والفجر۱۰» در شُرف انجام بود و بر و بچه‌ها هم پس از گذراندن آموزش‌های لازم به مُرغداری «کرمانشاه» انتقال یافته بودند و به خاطر این که دشمن پی به عملیات نَبَرَد، روزها را در مرغداری استراحت می‌کردند و شب‌ها هم به رزم شبانه می‌رفتند. تعدادی از فرماندهان برای شناسایی به منطقه‌ی عملیاتی رفته بودند، که یکی از آنان «صفر» بود. پس از چند روز که برگشتند، جای خالی «صفر» به وضوح دیده می‌شد. تعدادی از بچه‌ها پیش خود زیر لب می‌گفتند: «مبادا در حین شناسایی برای «صفر» اتفاقی افتاده باشد؟» همه مضطرب و پریشان بودند و زمان برای ما به کُندی می‌گذشت؛ اما، برادر کوچک‌تر او ـ که همراه ما بود ـ مانند کوهی استوار و به دور از هیجان و نگرانی، مشغول کار خود بود. ظاهراً نگرانی بچه‌ها بی‌دلیل نبود؛ زیرا در عملیات «کربلای ۸» هم تعدادی از فرماندهان برای شناسایی به منطقه اعزام می‌شوند، که یکی از عزیزترین آن‌ها به نام شهید «حسین فلاح‌انبوهی» با ترکش تنها خمپاره‌ی دشمن به شهادت می‌رسد و بچه‌های گروهانش به اصطلاح خودمان یتیم می‌شوند. خلاصه دقایق به کُندی می‌گذشت و گویی عقربه‌های ساعت میلی به جلو رفتن نداشتند. بالاخره پس از مدتی سر و کله‌ی «صفر» پیدا شد و بچه‌ها دست‌های خود را بالا برده و از این‌که اتفاقی برای او نیفتاده بود، خدا را شکر کردند.  دستور حرکت صادر شد. بچه‌‌ها را به داخل کامیون‌ها هدایت کردند و چادر کامیون‌ها را محکم بستند. برای گول‌زدن دشمن، با پلاکاردهایی جلوی کامیون‌ها را آذین‌بندی کردند، که روی آن‌ها نوشته شده بود: «اهدایی ملت شهید‌پرور ایران به رزمندگان اسلام!» حرکت آغاز شد. راه، بسیار طولانی و صعب‌العبور بود. تا جایی که ممکن بود، با کامیون می‌رفتیم و بقیه‌ی راه را هم پیاده طی می‌کردیم. ظهر فردای آن روز، پای کوهی رسیدیم. دستور استراحت دادند و بچه‌ها هم هر کدام به فراخور حال خود، در گوشه‌ای به راز و نیاز مشغول شدند. بعد از ظهر آن روز فرماندهان، بچه‌ها را جهت آشنایی با منطقه‌ی عملیاتی جمع کردند و سپس برای صرف غذا حرکت کردیم. راه بسیار دشوار بود. شب فرا رسید. تاریکی شب، چون چادری سیاه روی منطقه را گرفته بود. باد تندی همراه با باران شدید، صورت بچه‌ها را نوازش می‌داد. پیشروی به کُندی صورت می‌گرفت و از شدت تاریکی، چشم، چشم را نمی‌دید. کل گُردان به ستون یک حرکت می‌کردند و دست‌های‌شان را به هم گره کرده بودند، تا مبادا از راه منحرف شده و به اعماق دره سقوط کنند. تعدادی از بچه‌ها بین راه بُریدند و نتوانستند خود را به مقصد برسانند و آن‌هایی هم که توانایی بیش‌تری داشتندؤ خود را به روستایی به نام «مردین» رساندند. طول راه، بسیار زیاد بود و حدود بیست و چهار ساعت طول کشید تا خسته و گرسنه به روستای مورد نظر رسیدیم. شور و شعف بر و بچه‌ها وصف‌ناپذیر بود. شوق عملیات همه‌ی خستگی راه را تحت‌الشعاع خودش قرار داده بود.  عملیات «والفجر۱۰» ـ در منطقه‌ی «حلبچه» ـ ساعت دو نیمه شب آغاز شد و بچه‌ها هم دلاورانه به طرف سنگر مزدوران عراقی حمله کردند. تعدادی از بچه‌ها به پای سنگرهای دشمن رسیده بودند و تعدادی هم هنوز به علت سختی و دوری راه نرسیده بودند، که ناگهان سنگی از زیر پای یکی از بچه‌ها لغزید و غُرش‌کنان به ته دره سرازیر شد! با این اتفاق، دشمن پی به وجود بچه‌ها بُرد و از سنگرهای خود بی‌هدف و دیوانه‌وار شروع به تیراندازی نمود. چاره‌ای نبود جز درگیری و گرفتن ابتکار عمل از دشمن. طولی نکشید که دشمن زبون شکست خورد و سریع به عقب‌نشینی تن داد؛ اما این بار «ولی» با خدای خود قرار دیگری داشت. او پس از نبردی جانانه، در شب عملیات، به شهادت رسید و گویی خبر داشت که او زودتر از برادرش ـ «صفر» ـ به معبود ازلی‌اش می‌رسد.  «صفر» ـ برادر بزرگ‌تر ـ روزها برای هدایت نیروهای تحت امرش به مجموعه‌ی گُردان می‌پیوست و شب‌ها برای این‌که تن خونین برادرش تنها نباشد، کنار برادر برمی‌گشت و آن را در آغوش می‌کشید و در جوارش تا صبح به راز و نیاز می‌پرداخت؛ زیرا امکان انتقال جسد به پشت خط، وجود نداشت. اما پس از چند روز ـ با وجود تمام مشکلات ـ جنازه‌ی مطهر «ولی»، به پشت جبهه انتقال یافت.  بعد از عملیات «والفجر۱۰»، نیروهای گُردان برای اعزام به منطقه‌ی دیگری آماده شده و به طرف غرب کشور حرکت کردند. محل مورد نظر، قله‌ی سر به فلک کشیده‌ی «شیخ محمد» بود. این قله پیش از این در دست منافقین بود، که از آن‌جا شهر «بانه» و اطراف آن را با توپ هدف قرار می‌دادند و این شهر را نا امن کرده بودند. مسؤولین، طرح عملیات بزرگی را برای منطقه‌ی «اربیل» و «کرکوک» پی‌ریزی کرده بودند، که بدون در دست داشتن ارتفاعات «شیخ محمد»، مقدور نبود. به همین دلیل مسؤولین قصد تصرف آن منطقه را داشتند. با توجه به سرمای شدید و برف فراوان، منافقین قله‌های مورد نظر را تخلیه نموده و به دامنه‌های آن پناه برده بودند؛ لذا از این فرصت مناسب استفاده کرده و تعدادی از نیروها را با «هلی‌کوپتر» به قله انتقال داده و در آن جا مستقر نمودند. ارتفاع زیاد و سوز و سرمای شدید بر آن منطقه حاکم بود؛ ولی سربازان اسلام با امید به خداوند و مدد گرفتن از امدادهای غیبی‌اش و یاری «امام زمان» (عج)، گرمی خاصی به قله بخشیده بودند. هنوز بیش از ده روز نگذشته بود که متوجه شدیم کسی پشت بی‌سیم با فرمانده‌ی گُردان سلام و احوالپرسی می‌کند. با کمی دقت، دریافتیم که او کسی نیست، جز «صفر اسماعیلی»! عجبا! چه مردی. برادرش تازه به شهادت رسیده و هنوز چهلمش نگذشته بود. این چه نیرویی است که قرار را از «صفر» گرفته و او را با این روحیه و در این شرایط، راهی منطقه کرده است؟ آری! «صفر» خودش بود، که به زبان مادری‌اش به فرمانده‌ی گُردان گفت: «دادا! من گَلدِم.» (پدر! من آمدم) فرمانده‌ی گُردان، برادر «خلیلی» متعجب و مبهوت بود. با کمی لحن درشت به او اعتراض کرد؛ ولی این اعتراض‌ها در برابر عزم راسخ او کاری از پیش نمی‌برد و او بی‌درنگ به یکی از پایگاه‌های قله روانه شد و به دیگر هم‌رزمان خود پیوست. روز پانزدهم و پس از استقرار، برای تعویض نگهبانان، ساعت سه نیمه شب بلند شدم. شهید «کاظم کوچک‌تبار» ـ که در همان قله به شهادت رسید ـ گفت: «امشب پای قله‌ها و روی برف، چراغ عراقی‌ها دیده شده است، به نگهبانان تذکر بده که هوشیار باشند! ...» بی‌قرار بودم و در فکر این که پای قله چه خبر است، مُدام به نگهبانان سر می‌زدم. ساعت، پنج صبح را نشان می‌داد. نگهبانان جدید را جایگزین کردم و سفارش‌های لازم را به شهید «مرتضی جلالیان» ـ که در همان قله مظلومانه به شهادت رسید ـ گوش‌زد کردم. گفت: «برای وضو چه کنیم؛ آب نیست؟» گفتم: «تیمم کنید و با چکمه نماز بخوانید.» گفت: «چه کسی این دستور را داده است؟» گفتم: «چون آب نیست و منطقه آلوده است، دستور فرماندهی چنین است ...» خودم روی تخته سنگی رفته، تیمم کردم و با چکمه شروع به نماز خواندن کردم. اذان و اقامه را گفتم و قامت بستم. هنوز نمازم را شروع نکرده بودم، که صدای «جلالیان» به فریاد بلند شد که: «پاسبخش! ... پاسبخش!» با صدای او، چاره‌ای جز شکستن نماز ندیدم. نمازم را شکستم و نزد «جلالیان» رفتم و گفتم: «چه خبر شده؟ … چرا داد و هوار می‌کشی؟» پایین قله را نشانم داد و گفت: «این جمعیت از کجا دارند می‌آیند؟!» با کمی دقت دیدم حدود سی، چهل نفر مرد مسلح، به صورت دایره‌وار به طرف ما در حال حرکتند. با تلفن سنگری تماس گرفتم و پرسیدم که این نیروها کی هستند؟ بی‌سیم‌چی گفت: «نیروها خودی هستند.» ولی من باور نکردم؛ چون نیروهای خودی امکان نداشت آن موقع صبح آن‌جا باشند، مگر این که ساعت دوازده شب حرکت کرده باشند. «نارنجک»ی در دست گرفتم و برای هدایت آن‌ها جلو رفتم و فریاد زدم: «از این مسیر بیایید ... مسیرهای دیگر پرتگاه و خطرناک است.» کمی جلو رفته بودم، که ناباورانه شنیدم یکی از آن‌ها به زبان عربی می‌گوید: «العراقی! … العراقی!» یک‌باره متوجه شدم، نیروهایی که به طرف ما می‌آیند، عراقی هستند که دیگر به ما خیلی نزدیک شده‌ بودند. درگیری شروع شد. سینه‌کش قله، با گلوله‌های رسام دشمن، چهره‌ی زیبایی به خود گرفته بود. چند ساعتی از درگیری گذشته بود، که متوجه شدم «صفر اسماعیلی» هم به مانند برادر رشیدش، بار سفر را بسته و شربت شهادت را نوشیده و به دیدار یار شتافته است. جالب این‌که، تاریخ شهادت و مراسم تشییع آن شهید سعید، با چهلم برادرش یکی شد.




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و.الصدیقین






منابع:

http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1576

http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,1700



شهید  عبدالرضا زرجام
نام پدر: عباس
نام مادر: حاجیه خاتون
تاریخ تولد: 1333-12-01
محل تولد: آبیک - قشلاق
تاریخ شهادت: 1364-11-25
محل شهادت: فاو
مقطع تحصیلی: ششم ابتدائی
محل مقبره: قزوین - آبیک - قشلاق
وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم. ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم جنه یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون.(توبه/۱۱۱). خداوند، جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده و آنها در راه خدا جهاد می‌کنند که دشمنان دین را به قتل رسانند و یا خود کشته شوند. این وصیت‌نامه را در سر مزارم و یا در مسجد بخوانید. درود و سلام به یگانه منجی عالم بشریت و نایب بر حقش امام امامت و سلام به ارواح پاک شهدا و درود به خانواده‌های معظم شهدا و اسرا و معلولین و مفقودین. این‌جانب عبدالرضا زرجام، وصیت خود را با حمد و ستایش خدای یکتا و سلام بر پیغمبر خدا آغاز می‌کنم. در زندگیم دوازده امام و چهارده معصوم الگوی خود قرار می‌دادم و اگر خواست خدا باشد و من لیاقت آن را داشته باشم که به فیض شهادت برسم، تبعیت از آن بزرگواران کرده‌ام و امر امام، مرجع و رهبرم را لبیک گفتم. برادرانم! بدانید و آگاه باشید که من خودم می‌دانم که بنده‌ نالایقی هستم و با دست خالی به پیش خدا می روم که در دنیا توشه‌ای برای آخرتم برنداشتم. برادران و خواهران گرامی! ما چشم امیدمان به شما و دعاهای خیرتان می‌باشد و امیدوارم که خداوند متعال به واسطه‌ دعاهای توام با عمل شما، گناهان ما را ببخشد. و اما سخنی با خواهران حزب الله: خواهرم! آنان که رفتند کاری حسینی کرده‌اند و آنان که مانده‌اند باید کار زینبی کنند، یعنی به زینب (س) اقتدا کنید و زینب‌وار عمل کنید و در سختی‌ها صبور و استوار بایسید و استقامت کنید؛ همان طوری که زینب سلام الله علیه از خون حسین(ع) پاسداری کرد و همان طور که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین.(قصص/۵) ما اراده کردیم و بر آن طایفه ضعیف و ذلیل در آن سرزمین منت گذاشته و آنها را پیشوایان خلق قرار دهیم و وارث ملک جاه فرعونیان گردانیم. بله خداوند بر مستضعفان قول داده است که مصداق آیه می‌فرماید ما هم باید راه حسین(ع) را برویم و حسین‌وار در جهت حفظ خون شهدا و قرآن و اسلام پیشرو باشیم که در روز حساب از شفاعت حسین (ع) بهره‌مند شویم. آری علی (ع) امام اول شیعیان جهان که در وصایای خود به اباذر می‌فرماید: ای اباذر هر که با ذره‌ای تکبر بمیرد بوی بهشت به مشام او نرسد و بیشترین کسانی که به دوزخ می‌روند متکبرانند، و می‌فرماید: ای اباذر بسیار به مساجد رفتن هم جهاد می‌باشد، و می‌فرماید: ای اباذر مردمی از امت من که در ناز و نعمت زاییده و بزرگ شوند و همه اش در خور و خواب باشند و چرب زبانی می‌کنند آنها بدترین امت من هستند، و می‌فرماید: ای اباذر ایمان به خدا و جهاد در راه او از همه اعمال نزد خداوند محبوبتر است؛ آری برادران! ما هم باید علی‌وار زندگی کنیم و آن گونه که اماممان می‌فرماید عمل کنیم و جبهه‌ها را خالی نگذاریم که اسلام مظلوم واقعه شده. با کافرانی چون امریکا و شوروی و اسرائیل یهود و غاصب بعثی بجنگید و اسلام را یاری کنید. چند کلمه‌ایی هم با پدرم گفتگو می‌کنم؛ پدر عزیزم! اگر من شهید شدم، در مرگم ناراحت نباش و اقتدا به امام حسین (ع) بکن و حسین‌وار استقامت بکن، چون منم سعادت پیدا کردم که در راه حسین (ع) بروم و به شهادت برسم؛ در سختی‌ها شکیبا باش و افتخار بکن که فرزندت را در راه اسلام که امانت خداست داده‌ایی. و چند کلمه‌ایی هم با مادر مهربانم: مادر جان! اجر شما با حضرت فاطمه سلام الله علیها که در آغوشت فرزندی را پرورش دادی و در راه اسلام به خدا تحویل دادی. مرا ببخش که فرزند خوبی برایت نبودم؛ مرا حلال کن و اگر شهید شدم در سر جنازه‌ام گریه مکن و چون روزی که خدا مرا به شما عطا کرد، امانتی بودم که خداوند مرا نزد تو گذاشت و خودش هم از تو گرفت. مادر جان! خداوند، شماها را از اهل بهشت سازد و به شما صبر و اجر دهد و در قیامت روسفید نماید. مادرم! انسان در هر کجا که باشد رفتنی است؛ امروز، فردا ندارد؛ مرگ این ساعت و آن ساعت، پیر و جوان، کوچک و بزرگ را نمی‌شناسد؛ هر لحظه ممکن است به سراغ آدم بیاید؛ چه بهتر است که مرگ در بستر نباشد، بلکه شهادت در راه خدا باشد. پس مادر جان تو هم به حضرت زینب(س) اقتدا کن و در سختی‌ها شکیبا باش و صبر را پیشه کن و از خدا پیوسته صبر و استقامت و رضایت بطلب و اگر اسیر یا مفقود شدم بچه‌هایم را دلداری بده که خدا بچه‌های یتیم را دوست می‌دارد. خداحافظ مادر جان. همسرم! صبر کن؛ صبر در ناملایمات دنیا برای رضای خدا عاقبتی بس خوب دارد. تو به وعده‌ الهی خدا ایمان داری پس بی‌صبری چه معنی دارد؛ عاقبت صبر و شکیبا بودن در برابر سختی‌های دنیا، رضایت خدا و بهشت جاویدان است. در تربیت بچه‌هایم بکوش تا وقتی بزرگ شده‌اند بتوانند راه مرا که راه حسین(ع) است، ادامه بدهند و در تربیت یک یک آنها کوشا باش و در شبهای جمعه بچه‌هایم را به سر مزارم بیاورید؛ اگر پرسیدند به ایشان بگو که: پدرتان در راه اسلام شهید شده است. خدایا، معبودا، پروردگارا! از وقتی که چشم به این جهان گشوده‌ام خود را در میان گناه دیدم. بارالها! همواره خود را در میان معصیت می‌بینم. خدایا! معصیت کارم. و اما برادران بسیجی! ان شاء الله که مرا می‌بخشید و برایم دعا کنید. حضورتان را در جبهه‌های حق بر علیه باطل ثابت نگهدارید. دعاها را از یاد نبرید که بهترین درمان برای دردهاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید که دشمنان بین شما تفرقه نیاندازند و شما را از روحانیت متعهد جدا نکنند؛ اگر چنین باشد روز بدبختی مسلمانان است و روز جشن ابرقدرتهاست و وحدت را حفظ کنید و متکی به خدا باشید. فرزندان عزیزم داود، ربابه و مصطفی! من شما را وصیت می‌کنم به تقوی و ترس از خدا و ملازمت به زمان او. بدانید که شما برای آخرت آفریده شده‌اید، نه برای دنیا. همیشه به یاد خدا باشید و از خدا یاری بجویید. امام را دعا کنید. از کلیه مؤمنین و مؤمنات عاجزانه التماس دعا دارم. والسلام. علی من التبع هدی.
 ۱۳/۱۱/۱۳۶۴. عبدالرضا زرجام

آنان که رفتند کاری حسینی کرده‌اند و آنان که مانده‌اند باید کار زینبی کنند


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین







شهید علی سلیمانی ها

این شهید بزرگوار در روز دهم مهر ماه سال ۱۳۴۸، در روستای قشلاق از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش ولی‌الله، کشاورزی می‌کرد و مادرش معصومه نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. کارگر بود که از سوی یگان بسیج استان در جبهه حضور یافت. در روز دوازدهم اسفند ماه سال ۱۳۶۶، در کرمانشاه دچار سانحه رانندگی شد و بر اثر ضربه مغزی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

فرازهایی بر وصیت نامه شهید بزرگوار: بسم الله الرحمن الرحیم. ای زمان! شاهد باش و ای زمین! گواه باش، که من رفتم تا ندای «حسین» (ع) را ـ که در دشت «کربلا» و در میان آن خاموش پست و در غوغای چکاچک شمشیرها و نیزه‌ها و از پس تمام مظلومیت‌های تاریخ برآمد ـ جواب گویم و خون بی‌ارزشم را در التزام رکاب فرزند برومندش «روح الله» به درگاه احدیت هدیه بَرَم و بگویم: «اگر دین «محمد» (ص) با خون من قوام می‌یابد، پس ای شمشیرهای آخته! مرا در برگیرید و به سوی دیار عاشقان سوقم دهید؛ آن‌جایی که فقط پرواز است و پرواز.»

اینک که این وصیت‌نامه را می‌نویسم، حالتی دیگر دارم. روحم در پرواز است. به امام «حسین» (ع) می‌اندیشم؛ به آموزگار شهادت. به آن که با قیامش درس آزادگی به ما داد، که بیایید مرا از این زندان برهانید، تا به سان مرغی سبک‌بال، آزاد و رها از تعلقات دنیوی به سوی او پر کِشم؛ کسی که از اویم و عشقم این است که به سویش بروم. من با شهادتم، غاصبان «قدس»، «حرمین شریفین»، «عتبات عالیات» و تمامی امکنه‌ی مقدسه و کاخ‌نشینان شرق و غرب را به زنجیر خواهم کشید؛

همان سان که مولایم «حسین» (ع) تمامی ظالمین را به محاکمه کشید. تو ای تاریخ و ای کربلای ایران! شاهد باش که من با خونم به سالارم عرض کردم: «یا ابا عبدالله! انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم الی یوم القیامه» آری! شهادت، زینت «محمد» (ص) و آل اوست و میراث گران‌بهای ما است و چه باک از شهادت، که خود تولدی نوین است. «خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی (عج)، خمینی را نگه‌دار». ۰۴/۱۲/۱۳۶۶. علی سلیمانی‌ها


منابع:

http://qazvin.irib.ir/-/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%87%D8%A7

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2111


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






اباصلت بهاری دهم بهمن ۱۳۴۰، در شهر زنجان به دنیا آمد. پدرش غلامحسین (فوت۱۳۷۶) و مادرش جواهر نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت و به اسارت درآمد. پنجم اسفند ۱۳۷۷، بر اثر بیماری روحی و عصبی ناشی از دوران اسارت به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.


منابع:

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2876

http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,3106/%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%D8%AF%D9%88%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%B2.html?action=form&id=1






  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین








نام
سلیمان نجاران
نام پدر رجبعلی
نام مادر زهرا
محل شهادت فاو

بیوگرافی
نجاران، سلیمان: ششم اردیبهشت ۱۳۴۰، در روستای خاکعلی از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش رجبعلی، کشاورز بود و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر کارخانه بود. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهارم اسفند ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

در بخشی از وصیت‌نامه شهید آمده است، «گریه بر سیدالشهدا آسان‌ترین راه برای رسیدن به خدا و سعادت دنیا و آخرت است و امیدوارم همواره در راه ولایت و امام خود باشیم».
در این روز های سخت امتحان الهی کسانی سربلند خواهند بود که به ندای هل من ناصر ینصرنی امام خود لبیک گفته و از زن و فرزند و پدر و مادر گذشته و در راه دفاع از اسلام و انقلاب جانش را سپر بلا میکنند و هر کسی در راه دفاع ولایت کشته شود پیروز است.

http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1415



  • خادم شهدای آبیک
  • خادم شهدای آبیک
  • خادم شهدای آبیک
  • خادم شهدای آبیک
  • خادم شهدای آبیک
  • خادم شهدای آبیک
  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






نشر آثار شهدای آبیک

شهیدان امیدعلی و ایرج آموخت

نحوه شهادت به نقل از خانواده این شهدا:
پدر آرپی جی زن بوده و پسرش کمک او و حمل کننده مهمات ؛ پسر بزرگوار بر اثر ترکشی که میخورد دچار آتش سوزی میشود(خرج ار پی جی) ؛ پدر مشغول خاموش کردن فرزند میشود که بر اثر اصابت ترکش و گلوله هر دو مجروح شده و یا به شهادت میرسند ؛ سپس دشمن منطقه را با بمب شیمیایی مورد هدف قرار میدهد ؛ مدتی بعد همان منطقه به دست دشمن میافتد و با حضور دشمنان بر بالای پیکر شهدا اقدام به زدن تیر خلاص بر پیشانی این شهدا مینمایند.

شهید ایرج آموخت در روز بیست و هشتم شهریور ماه سال ۱۳۴۷، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش امیدعلی ( شهادت ۱۳۶۴) و مادرش شاه‌صنم نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. از سوی یگان بسیج استان در جبهه حضور یافت. در روز بیست و پنجم بهمن ماه سال ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به قلب، شهید شد. مدفن او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.

وصیت نامه شهید بزرگوار :

بسم الله الرحمن الرحیم درود بر رهبر کبیر اسلام امام خمینی اسلام در همه جای دنیا و در همه‌ی کشورها پیاده کنید و بیرق اسلام را به اهتزاز درآورید. سرانجام ما به مرگ منتهی می‌شود و این بدنها از بین خواهد رفت؛ پس کشته شدن مرد به شمشیر در راه خدا گرامی‌تر و برتر است .شهادت ای آغوش پر مهر خدایی، ای تو ای ناله‌های دردمند شیعه ،تو را دیدم و تو را می‌شناسم، تو را در محراب کوفه دیدم که مظلومیتت را نثار قدم علی (ع) کردی، تو را در قتلگاه دیدم که پیکر پاره پاره‌ی فرزند زهرا (س) را به آغوش کشیدی و تو را در فیضیه و میدان شهدا دیدم که سراسیمه به یاری اسلام آمده بودی، تو را در قتلگاه ۷۲ تن کربلای ایران دیدم که با بیرق‌های پاره پاره سوخته شده به جنگ کفر و نفاق رفتی، تو را بر بالین سر شهید مظلوم بهشتی دیدم که بر مظلومیتش خون گریستی، تو را در جبهه‌های نبرد خیابانها، کوچه‌ها در وجب به وجب خاک میهن اسلامی دیدم وهرگز فراموشت نخواهم کرد؛ بار خدایا! این قطره خون ناچیز و ناقابل مرا در راه گسترش اسلام از من حقیر بپذیر و اگر جان ما این ارزش را دارد که برای اسلام فدا شود و انقلاب به پیش رود پس صدها بار به ما جان بده تا مبارزه کنیم و شهید شویم، بار خدایا! اگر با ریختن خون ما اسلام و انقلاب به پیش خواهد رفت پس ای گلوله‌ها ببارید به سینه‌های ما، بار خدایا، پروردگارا! اینک تو را شاهد می‌گیرم که آگاهانه به مشهد خویش می‌روم. و اینک سخنی چند با پدر و مادرم. شما ای عزیزانم! بعد از شهادتم لباس عزا بر تن نکنید و در مجلسم عزاداری آن چنانی نکنید که مردم خیال بکنند که مرده‌ام، نه ؛در مجلسم شاد باشید و بگویید او زنده است، چون که شهید قلب تاریخ است اگر جسم و جان من پیش شما نیست روحم در نظرتان است بعد از شهادتم لباس سیاه بر تن نکنید من به معشوقم رسیده‌ام عشقم الله است و من بنده او هستم و حجله‌ی عزای من حجله‌ی دامادی من است.
پسر شهید شما ایرج آموخت ۱۸/۱۱/۱۳۶۴

http://shohadaab1.blog.ir/post/41
http://www.negahmedia.ir/media/show_pic/38900


شهید امید علی آموخت
وصایا
بسم رب الشهداء و الصدیقین «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و الائمه المعصومین» قال الله (عز و جل) من القرآن العظیم: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» (آل‌عمران/۱۶۹) گمان نکنید آنان که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده‌اند؛ بلکه زنده‌اند و در پیش خداوند روزی می‌خورند. این‌جانب «امیدعلی آموخت» ـ فرزند «علی»، متولد ۱۳۲۰، به شماره‌ی شناسنامه‌ی ۳۵۹ ـ در حال صحت و سلامتی کامل، در سنگر مقدس دفاع از حریم اسلام عزیز و در جوار رزمندگان کفر ستیز اسلام ـ در تاریخ ۱۳/۱۱/۶۴ ـ این وصیت‌نامه را نوشته تا به وظیفه‌ی شرعی خود عمل کرده باشم. پس از ایمان و اقرار به وحدانیت حضرت باری تعالی و به نبوت ۱۲۴ هزار پیغمبر (ع) و ایمان به عدل پروردگار و امامت بلافصل حضرت علی (ع)، مولای متقیان و یازده فرزند گرامی آن حضرت و اعتقاد کامل به «ولایت فقیه»، در هر زمان تا ظهور حضرت بقیه الله (عج) و ولایت امام امت [و رهبر مستضعفان جهان و ایمان به عالم قبر، برزخ، صراط، بهشت و جهنم و اعتقاد به روز معاد ـ روزی که روز گرفتن پاداش نیک یا بد اعمال دنیایی انسان‌هاست ـ سخنی با امت عزیز و شهیدپرور همیشه در صحنه‌ی حزب الله دارم، که با عمل به وظیفه‌ی خود و دادن شهید در راه خدا، دین خود را به اسلام ادا نموده و علاوه بر این کشور اسلامی خود را بر بال ملائکه الله نشانده و آن را از هر گونه حادثه‌ای بیمه نمود‌ه‌اند. قبل از هر چیز شما را به تقوا و دوری از گناه سفارش می‌کنم و این درس را از امام اولم حضرت علی (ع) آموختم که در وصیت‌نامه‌اش فرزندانش و سایرین را به تقوا و نظم سفارش فرمودند. «وحدت» ـ عامل پیروزی امت اسلام ـ را فراموش نکنید. شما سبب شکست حتمی دشمنان اسلام خواهید بود. یاران صدیق امام را به هر وسیله‌ی ممکن با مال، جان و زبان یاری کنید و امام را تنها نگذارید، که اگر مردم زمان حضرت علی (ع) این کار را کرده بودند، امیرالمؤمنین بیش از بیست سال خانه‌نشین نمی‌شد و اجرای احکام الهی تعطیل نمی‌گشت. جامعه نیاز زیادی به رهبر شایسته و دلسوز به اسلام دارد و این محبت را خداوند بزرگ به ملت شهیدپرور ما ارزانی نموده است. بدانید دنیا زودگذر و آخرت همیشگی و جاودان است. همه برای آخرت مخلصانه کار کنید تا در روز معاد خجل و شرمنده نباشید. من برای جلب رضای خدا به جبهه آمدم و قصد دیگری نداشتم؛ لذا از هیچ کس و هیچ ارگانی چشم داشتی ندارم و از همه‌ی فامیل، آشنایان و خانواده‌ام می‌خواهم مرا حلال کنند و برای رضای خدا برایم طلب مغفرت و آمرزش نمایند. در شهادتم صبور باشید و آن چنان نگریید که به ضرر اسلام باشد. جبهه‌ها را جوانان جامعه پر کنند. سنگرها، مخصوصاً سنگر مقدس نماز جمعه و جماعت را خالی نگذارید. به خانواده‌ی معظم شهدا سر بزنید و از آنها دلجویی کنید، که آنها بیش از نیاز مادی به محبت خواهران و برادران حزب اللهی نیازمندند. با منافقین و دو رویان به طور جدی برخورد کنید و با زبانی نرم، به بی‌تفاوت‌های جامعه بفهمانید که راه‌شان اشتباه است. قال علی (علیه السلام): «اشرف القنا ترک المنا» علی (علیه سلام) فرمود: «بهترین ثروت‌ها ترک آرزوهاست. و اما، می‌خواهم چند کلمه ای با جوانان پرشور و انقلابی ام صحبت کنم: امیدوارم ـ ان شاء الله تعالی ـ جوانان عزیز و انقلابی، «پایگاه ثارالله» را با رفتن به آنجا همیشه گرم و پرشور نگه دارند، تا باشد که ان شاء الله با این عمل‌شان هم ارواح طیبه‌ی شهدا را شاد کرده و هم دل داغ دیده‌ی خانواده‌های شهدا، مفقودین، اسرا و مجروحین را شاد نموده باشند و در آخر از تمامی جوانان عزیز می‌خواهم همیشه در صحنه بوده و مبادا میدان را برای فرصت‌طلبان از خدا بی‌خبر خالی نمایند. و چند کلمه هم با مادر عزیزم صحبت می‌نمایم: خدمت مادر عزیزم سلام می‌رسانم. پس از سلام، سلامتی و سربلندی شما عزیزان را خواستارم. مادر عزیزم! امیدوارم که ان شاء الله مرا ببخشی. مادر جان! اگر خداوند به این بنده‌ی حقیر توفیق شهادت داد و به لقاء الله پیوستم، امیدوارم شما هم صبر داشته و استقامت کنید. مادر جان! مبادا در پیش دشمنان اسلام و به خصوص در مقابل منافقین خائن ـ که همیشه بدخواه اسلام و مسلمین بوده و هستند ـ بی‌تابی نمایی. امیدوارم خداوند به شما صبر عنایت فرماید. و اما همسرم؛ همسر عزیزم! امیدوارم شما هم در تربیت فرزندانت بکوشی و آنها را پیرو خط قرآن و ولایت فقیه به بار بیاوری و با این عمل خود بتوانی خدمتی به اسلام عزیز کرده باشی. دیگر این که بعد از من اسلحه‌ی مرا زمین نگذارید و این مبارزه‌ی مقدس و دفاع از کیان اسلام و قرآن را به نحو احسن به انجام رسانده و به پیروزی برسانید. دیگر این که می‌خواهم چند کلمه ای هم با برادران عزیزم سخن بگویم و آن این که: خدمت شما برادران عزیزم یکایک سلام می‌رسانم و بعد از سلام از شما عزیزان می‌خواهم که همیشه طرفدار انقلاب بوده و راه شهدا را تا پیروزی کامل حق بر باطل ادامه دهید و همیشه یار وفادار امام عزیز باشید. و یک توصیه‌ی مهم: در طول زندگی‌تان مبادا پیش هر کس و ناکسی رفته و آه و ناله سر دهید. ان شاء الله خداوند شما عزیزان را از هر جهت غنی بگرداند. توجه! ، بهتر است یکی از دخترانم بخواند و اگر نتوانست، «حاج‌آقا طباطبایی» بخواهد و اگر او هم نشد، هر کس شد بخواند. و دیگر این که: می‌خواهم وصیت‌نامه‌ی مرا زمانی که هنوز جنازه‌ام روی زمین است، بخوانید و بعد مرا به خاک بسپارید. و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته . امیدعلی آموخت
خاطرات
همسر و مادر شهید: آخرین باری که همسر و فرزندم به مرخصی آمدند، شبی همسرم هیأت قرآن شهر را دعوت کرد منزل و پس از پذیرایی به آن‌ها گفت: «این آخرین دیدار ماست و من می‌دانم که به همراه پسرم «ایرج» از بین شما خواهیم رفت.» فردای آن شب، آن‌ها هر دو عازم جبهه شدند و چند ماهی هم هیچ خبری از آن‌ها نداشتیم. حتی نامه‌ای هم برای‌مان نمی‌فرستادند، طوری که کم‌کم نگران شدیم. من که از بقیه‌ی افراد خانواده نگران‌تر بودم، یک شب در خواب دیدم که در به صدا در آمد. سراسیمه خود را پشت در رساندم. وقتی در را باز کردم، همسرم «امیدعلی» را دیدم، در حالی که دسته گلی در دست داشت. آن را به من داد و گفت: «این‌ها را ببر آب بده تا خشک نشوند.» بعد خداحافظی کرد و رفت. من در حالی که نگران و دست‌پاچه بودم، گفتم: «کجا می‌روی؟» گفت: «ایرجم دارد به شهادت می‌رسد؛ می‌روم به او کمک کنم.» هراسان از خواب بیدار شدم و بسیار گریه کردم. بعد از گریه، کمی آرام شدم. دوباره خوابم برد و بار دیگر «امید» را در خواب دیدم. این بار لباس‌های بسیجی‌اش را از من می‌خواست؛ در حالی که لباس‌هایی که به تن داشت، پاره پاره شده بود. من هر چه از احوال «ایرج» می‌پرسیدم، او فقط می‌گفت: «ایرج» دارد شهید می‌شود!» این بار هم از من خداحافظی کرد و رفت. به دنبال او، تا چند خیابان آن طرف‌تر دویدم؛ اما دو تا خانم محجبه، راه مرا سد کرده و گفتند: «تو هرگز به آن‌ها نخواهی رسید؛ برگرد و برو!» باز هم در حالی که کاملاً مضطرب و نگران بودم، از خواب پریدم.  صبح بود و در سطح شهر «آبیک» ولوله‌ای به پا شده بود. همه‌ی اهل شهر به گرد خانه‌ی ما جمع شده بودند، تا خبر شهادت همسر و فرزندم را به ما بدهند.

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1469

همسر و مادر شهیدان  آموخت: آخرین باری که همسر و فرزندم به مرخصی آمدند، شبی همسرم هیأت قرآن شهر را دعوت کرد منزل و پس از پذیرایی به آن‌ها گفت: «این آخرین دیدار ماست و من می‌دانم که به همراه پسرم «ایرج» از بین شما خواهیم رفت.» فردای آن شب، آن‌ها هر دو عازم جبهه شدند و چند ماهی هم هیچ خبری از آن‌ها نداشتیم. حتی نامه‌ای هم برای‌مان نمی‌فرستادند، طوری که کم‌کم نگران شدیم. من که از بقیه‌ی افراد خانواده نگران‌تر بودم، یک شب در خواب دیدم که در به صدا در آمد. سراسیمه خود را پشت در رساندم. وقتی در را باز کردم، همسرم «امیدعلی» را دیدم، در حالی که دسته گلی در دست داشت. آن را به من داد و گفت: «این‌ها را ببر آب بده تا خشک نشوند.» بعد خداحافظی کرد و رفت. من در حالی که نگران و دست‌پاچه بودم، گفتم: «کجا می‌روی؟» گفت: «ایرجم دارد به شهادت می‌رسد؛ می‌روم به او کمک کنم.» هراسان از خواب بیدار شدم و بسیار گریه کردم. بعد از گریه، کمی آرام شدم. دوباره خوابم برد و بار دیگر «امید» را در خواب دیدم. این بار لباس‌های بسیجی‌اش را از من می‌خواست؛ در حالی که لباس‌هایی که به تن داشت، پاره پاره شده بود. من هر چه از احوال «ایرج» می‌پرسیدم، او فقط می‌گفت: «ایرج» دارد شهید می‌شود!» این بار هم از من خداحافظی کرد و رفت. به دنبال او، تا چند خیابان آن طرف‌تر دویدم؛ اما دو تا خانم محجبه، راه مرا سد کرده و گفتند: «تو هرگز به آن‌ها نخواهی رسید؛ برگرد و برو!» باز هم در حالی که کاملاً مضطرب و نگران بودم، از خواب پریدم. صبح بود و در سطح شهر «آبیک» ولوله‌ای به پا شده بود. همه‌ی اهل شهر به گرد خانه‌ی ما جمع شده بودند، تا خبر شهادت همسر و فرزندم را به ما بدهند.


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین









شهید محمد رجبی
 محمد رجبی،دهم فروردین ۱۳۴۲، در روستای صالح‌آباد از توابع شهر کرج به دنیا آمد. پدرش حبیب‌الله، کشاورز بود و مادرش نجیبه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن ۱۳۶۱، در خوزستان به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۶۹ پس از تفحص در گلزار شهدای روستای حاج‌تپه از توابع شهر آبیک به خاک سپرده شد.

وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم. «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» (آل‌عمران/ ۱۶۹) البته مپندارید که شهیدان راه خدا مرده‌اند؛ بلکه زنده [و] به حیات ابدی پیوسته‌اند و نزد خدا روزی می‌خورند. ای مقصد، معبود، مطلوب و آرزوی من! قسم به عزت‌ات که من کسی را که گناهانم را ببخشد، غیر از تو نمی‌دانم و آن که درهم شکستگی‌ام را جبران کند، جز تو نمی‌بینم. به من رحم کن، هنگامی که از میان شعله‌های آتش دوزخ فریادی برآید: «جواد بن شفیع» کجاست؟ همان کسی که به واسطه‌ی آرزوهای دراز ـ با امروز و فردا کردن ـ وقت گذرانی کرد و در کارهای زشت عمر خود را تلف نمود.» نهایت آرزویم آن باشد که بمیرم؛ ولی از مرگ خبری نباشد!! ای خدای من! با چنین حال و احوالی که در پیش دارم به که پناه برم، تا مرا یاری کند [و] گناهانم را ببخشاید؟ این بنده‌ی ضعیف، ذلیل، حقیر، مسکین و مستکین [و] از همه جا نا امید، فقط رو به سوی تو دارد. دوست دارم که همیشه به یاد تو باشم. دوست دارم که همیشه مطیع تو باشم. دوست دارم که همیشه مجری احکام تو باشم. دوست دارم که همیشه قبل از آن که سخنی بگویم و عملی انجام دهم، کاملاً بیندیشم که: «آیا تو نیز راضی هستی، یا نه؟» بارها تصمیم می‌گیرم و اراده می‌کنم که چنین باشم؛ اما چه کنم که شیطان مرا گول می‌زند و فریب می‌دهد و از راه بِدَرم می‌کند و اگر تو دستم را نگیری، باز بیشتر سقوط می‌کنم. ای خدا، ای پروردگار! کمکم کن. خودت می‌دانی [که] اگر لحظه‌ای رحمتت را از بندگانت قطع کنی، نابود نابود خواهیم شد. من به ناله و [با] کمال خضوع به درگاهت آمده‌ام و به خواری و ذلت به سویت رو آورده‌ام؛ پس اگر تو [مرا] از در بِرانی، دیگر به [که] رو آورم؟ اگر تو رد[م] کنی از حضورت، پس به که پناه برم؟ پس، آه [و] تأسف و حسرت، از خجلت و افتضاح من و وای [و] اندوه و غم، از مصایب و کردار زشت و جنایت بزرگ من. «هوای نفس‌پرستی»، مرا دل‌مرده ساخته است؛ تو ای خدا! از رجوع به لطف و کرم‌ات، باز این دل مرده‌ام [را] زنده گردان. خدایا! شهادتم را در راه اسلام و قرآن ـ که خاری در چشم دشمنان است ـ بپذیر. ای مادر مهربان و عزیزم! سلام مرا بپذیر [و] حلالم کن. مبادا در فقدان من گریه کنی. اگر من شهید شدم، در [سردر] خانه‌مان پرچم‌های سبز [برافراش] و افتخار کن که فرزندت در راه خدا به این مقام بزرگ رسیده است. ای پدر ارجمندم! مرا حلال و با استقامت، صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کن. مبادا روحیه‌ی خود را ببازی و گریه کنی؛ چون گریه‌ی تو باعث ناراحتی من است. به دعای خیر پاسداران و رزمندگان اسلام ـ در هر کجای جهان ـ [مشغول] باش. ای خواهران مسلمانم! شما نیز زینب [(س)] زمان باشید و در راه خدا مبارزه کنید. ای خواهر کوچکم! شما از من خواسته بودی، که [برایت] جگر صدام را [بیاورم] و یک تانک. [چه کنم که] جگر صدام نجس [و] کثیف است و تانک هم بزرگ [و] نمی‌شود با آن بازی [کرد]! ولی ـ ان شاء الله ـ [اگر] پیروز شدیم، برایت نابودی صدام و پیروزی اسلام [را هدیه می‌آورم] و به زیارت امام حسین [(ع)] می‌روم [و] برایت یک گلوبند می‌گیرم [و] سوغاتی می‌آورم و اگر شهادت نصیبم شد، بدان نابودی صدام و پیروزی نهایی اسلام [بر] کفر جهانی [را] ارمغان آورده‌ام؛ چون این حمله، آخرین حمله و مرگ صددرصد صدام و صدامیان است. برادران عزیزم! راه خدا بهترین راه‌هاست. «جهاد اکبر»، همان [جهاد با] نفس است، که انسان را برای نزدیک شدن به خدا وا می‌گذارد؛ پس اول باید با نفس جنگید و بعد «جهاد اصغر» کرد. اگر شهید شدم، [یکی‌ از شما] اسلحه‌ی مرا برگیرد و [به] صف رزمندگان [بپیوندد]. از خدا خواهانم [که] پوینده و کوشنده‌ی این راه باشید. ... و ای امت شهیدپرور ایران! تنها راه نجات اسلام و رهایی مستضعفین و پیروزی نهایی، پشتیبانی قاطع و بی‌دریغ از دولت جمهوری اسلامی و پیوستن به خط امام ـ که همان خط اصیل اسلام و محمد (ص) است ـ [می‌باشد]. در هر کجا هستید از روحانیت مبارز دفاع کنید و امام عزیز [و] رهبر انقلاب را تنها نگذارید. مرا هر کجا که [می‌خواهید] دفن کنید. این را [هم] بدانید: «اگر شهید شدم، امام حسین [(ع)] را می‌بینم و اگر زنده ماندم، قبر او را می‌بینم و با ادب [و] احترام زیارت می‌کنم». شنبه. ۲۱/۱۲/۱۳۶۰ . محمد رجبی

منابع:
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,216/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF.html
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=389


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






 14 بهمن سالروز شهادت این شهید است:، نصرالله بختیاری چهارم فروردین ۱۳۳۵، در روستای یانس‌آباد از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش لطف‌الله، کشاورز بود و مادرش بتول نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. کارمند اداره پست بود. ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. چهاردهم بهمن ۱۳۵۹، در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.


http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=81





  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین






شیرمحمدی نودوزی، حسن: سوم فروردین ۱۳۴۳، در روستای نودوز از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش ذکریا، کشاورز بود و مادرش حدیقه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. یازدهم بهمن ۱۳۶۳، در سومار توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به کمر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1279



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین







نام   داود یوسفعلی
نام پدر   رمضان
نام مادر   طوبی
محل شهادت   بانه

بیوگرافی
یوسفعلی، داود: سوم فروردین ۱۳۴۳، در شهر ری به دنیا آمد. پدرش رمضان، کشاورز بود و مادرش طوبا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هفتم بهمن ۱۳۶۳، در بانه بر اثر اصابت سهوی گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای روستای حصار خروان از توابع شهر آبیک قرار دارد.

منابع:
http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1205




  • خادم شهدای آبیک
بسم رب شهدا وصدیقین






وصیتنامه شهید، حاجعلی حضرتی:
اینجانب، حاجعلی حضرتی، فرزند اسمعلی، ساکن فعلی قشلاق، دارنده ی شناسنامه ی شماره ۱۲۳۲، به خداوند یکتا و به یک صد و بیست و چهار هزار پیامبر -که اولین آن ها حضرت آدم(ع) و آخرین آن ها حضرت محمد (ص) می باشد- و به دوازده امام -که اولین آن ها حضرت علی(ع) و آخرین آن ها حضرت بقیه الله (عج) است، که در پسِ پرده ی غیبت یاری دهنده ی رزمندگان در جبهه می باشد- اعتقاد دارم و معتقد به امر ولایت و روز قیامت می باشم و امروز هم با آگاهی کامل به امر مبارک حضرت امام -که لب های پیامبرگونه ی خود را به حرکت در آورده و می فرمایند: «امروز حضور در جبهه ها از اهم واجبات است.»- بر خود تکلیف دانسته، در میدان نبرد با کفار حاضر شده ام، تا دِینِ خود را به اسلام و قرآن ادا نمایم، تا در روز قیامت خجالت زده نشوم و باعث سرافکندگی شما خانواده ی محترمم نگردم. برادر جان! پیام من هم بعد از شهادتم این است: امام را یاری کنید و پشت جبهه را خالی نگذارید و مسجدها را پُر نگه دارید و دعاهای کمیل و توسل را پُر شُکوه برگزار کنید و نمازها را به جماعت به پا دارید، تا رحمت خداوند شامل حال شما شود.۱ (۱۲۴۲۰۷۲) حاجعلی حضرتی



منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2013


نام

حاجی علی حضرتی
نام پدر اسمعلی
نام مادر معصومه
محل شهادت شلمچه

بیوگرافی
حضرتی، حاجی‌علی: چهارم فروردین ۱۳۴۷، در روستای قشلاق از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش اسم‌علی، کشاورز بود و مادرش معصومه نام داشت. او نیز کشاورز بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم بهمن ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش و سوختگی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد آبیک - قشلاق تاریخ تولد ۱۳۴۷/۰۱/۰۴
محل شهادت شلمچه تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۱/۰۲
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت خرمشهر
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات نامشخص رشته -
عملیات
سال تفحص
محل کار
بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - آبیک - قشلاق



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین







http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2846

در سالروز شهادت شهید حسن حمزه دسته گلی از صلوات نثارش می کنیم.حسن حمزه،: یکم فروردین ۱۳۵۲، در روستای لیا از توابع شهر بوئین‌زهرا به دنیا آمد. پدرش حمزه‌علی، کشاورز بود و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. به عنوان سرباز وظیفه در نیروی انتظامی خدمت می‌کرد. بیست و نهم دی ۱۳۷۲، در مریوان هنگام درگیری با قاچاقچیان بر اثر اصابت گلوله به شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای کهوان تابعه شهر آبیک واقع است.


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و صدیقین






امیدوارم خداوند قصور وگناهان مرابا شهادت ببخشد

نگذارید جبهه ها خالی بماند تااین صدام لعنتی را ازعراق ریشه کن نموده تاملت عراق را آزاد ومسلمانان موفق به زیارت وپابوس امامان خود شوند.
(شهید بهلول اسدی)







درود بر پیغمبران پاک سرشت و فرستادگان و رسولان حق و سلام بر خاتم آنان و بر ولی و وصی او و فرزندش که آخرین آنان مهدی موعود عج است و سلام بر امام خمینی رهبر عالیقدر ایران و سلام بر رزمندگان و سلام بر شهیدان راه حق ؛ اینجانب بهلول اسدی که در جنگ تحمیلی در جبهه ها شرکت کرده و عنقریب با کفر بعثی ستیز خواهم کرد و اگر چنانچه در این رهگذر به فیض شهادت نائل آمدم به خانواده ام میگویم راه مرا اگر توانستید با کمک به جبهه و جنگ ادامه دهید. نگذارید جبهه ها خالی بماند تا این صدام لعنتی را از عراق ریشه کن نماییم و ملت عراق را آزاد و مسلمانان به زیارت و پابوس امامان خود موفق شویم.
امیدوارم خداوند به قصور و گناهان من مرا با شهادت ببخشد و برای شما از خداوند جزای خیر مسئلت دارم. خداحافظ

نام: بهلول
نام خانوادگی: اسدی
نام پدر: عیسی
نام مادر: ام البنین خانم
تاریخ تولد: 1344-06-05
محل تولد: زنجان - قاضی کندی
تاریخ شهادت: 1365-10-19
محل شهادت: شلمچه
مقطع تحصیلی: سوم راهنمائی
محل مقبره: زنجان - زنجان - قاضی کندی

http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,2230/%D8%A8%D9%87%D9%84%D9%88%D9%84.html


  • خادم شهدای آبیک


بسم رب شهدا و الصدیقین








  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و صدیقین










برادران و خواهرانی که این جملات را پس از شهادت من میخوانید این را بدانید که حرکت من حرکتی با اراده و با آگاهی و توام با عشق به معبود است و راضی نیستم هیچ کس مرا با الفاظی چون جوان ناکام ؛ حیف و ... یاد کند.چون من به زندگی اصلی و واقعی رسیدم بلکه برای شما غصه میخورم که چگونه در زندگی دنیا غرق شده اید.
اینجا چگونه انسان شدن را اموختم ؛ نداشتن دلبستگی به دنیا را که حضرت علی(ع) شرط نجات میداند را در اینجا اموختم.

اینجا زاهدان واقعی را دیدم  اینجا هر که نگاه میکنم یاد خدا را در من زنده میکند ؛ حال شما حکم کنید چگونه میتوانم اینها را رها کنم و به خانه و به شهر برگردم ؛ شهری که قدم به قدم ان گناه است و معاصی و دیدن انها مرا به یاد غیر خدا میاندازد.

مادرم هیچ ناراحتی به خود را نده که فرزندانت در راه اسلام به شهادت رسیدند و این بسی مایه افتخار است ؛ هر گاه میخواهی گریه کنی برای حضرت اباعبدالله گریه کن.

سلام بر تو ای پدر بزرگوارم تو بر گردن من خیلی حق داری چرا که با دستهای پینه بسته ات برای ما رزق حلال آوردی

و شما ای خواهران و برادرانم ار شما حلالیت میطلبم و از شما میخواهم زینب گونه صبر و استقامت داشته باشید و پیام شهیدان را به تمام جهانیان برسانید.

بخشی از وصیت نامه شهید فریبرز حاج سیاری

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2374

برادران و خواهرانی که جملات مرا پس از شهادت میخوانید بدانید؛ حرکت من با آگاهی و عشق به معبود است.من به زندگی اصلی و واقعی رسیدم بلکه برای شما غصه میخورم که چگونه در زندگی دنیا غرق شده اید.

وصیتنامه شهید فریبرز حاج سیاری:

شهید، فریبرز حاج سیاری: خدایا! شهادت میدهم که تو یکتایی و بی همتا؛ تو خالقی و قادر؛ تو احدی و صمد و تو لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد. خدایا! به مخلوق ضعیف خود و به این عبد روسیاه، رحم کن؛ نکند با عدالتت با من رفتار کنی. بار خدایا! خجل و شرمگینم، از این که با کوله باری از گناه و معصیت به سوی تو می آیم؛ یک عمر در ظلمت و خواب بسر بردم و نپنداشتم که تو نظاره گر اعمال مَنی و جز نافرمانی چیز دیگری از این بنده نمی بینی. خدایا! تو چه نعمته ایی به من دادی و من شایستگی و لیاقت آن را نداشتم و از میان ادیان کاملترین دین را برای من قرار دادی؛ یعنی اسلام را و از میان فرق اسلام، شیعه را و از میان تشیع، شیعه دوازده امامی را و از میان شیعه دوازده امامی، خط ولایت و خط اصیل اسلام و خط امام و از میان زمانها، زمان انقلاب اسلامی ایران را و در این زمان بهترین سن را انتخاب کردی؛ یعنی جوانی را و از میان رهبرهای دنیا بهترین رهبر را به من عطا کردی و از میان مشاغل، بهترین شغل را که همان شغل سید الشهدا(ع)است، یعنی پاسداری و از میان مکانها، بهترین مکان را، مکانی که محل عبور ملائکه خدا و اولیاء خدا است، یعنی جبهه ها و از میان خانواده ها بهترین خانواده را، یعنی خانواده شهیدپرور و از میان مرگها، بهترین مرگ را. یعنی کشته شدن در راه خودت را انتخاب کردی. خدایا! من قطره ای از اقیانوس بیکران نعمتهایی هستم که تو به من دادی که نه قدرت فکر و تصور آنها در ذهنم وجود دارد و نه قلم، قدرت نگاشتن آن را؛ اما از این طرف من با این همه نعمت چه کردم؟ آیا در جهتی که باید استفاده کنم، استفاده کرده ام؟ نه، نه، هرگز! خدایا! چه کنم؟ آیا مرا با این حال قبول میکنی یا نه؟ اگر قبولم کنی، شرمنده و سرافکنده ام و نمیدانم با چه رویی میتوانم به جنت تو داخل شوم، زیرا جنت تو بالاتر از آن است که شخص گناهکاری همچون من وارد آن شود و اما اگر قبولم نکنی کجا بروم؟ اما وقتی به یاد سخن امام چهارم میافتم مقداری آرامش خاطر برایم حاصل میشود و هر گاه به خطای خودم پی می برم، ترس و هراس میگیرم و چون به کرم تو نظر میکنم، امیدواری پیدا میکنم. در این لحظاتی که در فضای عرفانی و آماده برای جهاد در راه خدا هستم، این وصیتنامه را مینویسم و امید است که راهگشای بندگان صالح و هدایت کننده گمراهان باشد؛ کسانی که پس از گذشت بیش از ۷ سال از انقلاب خونین اسلامی، هنوز توانایی بازکردن چشمان خویش را بر حقایق نورانی این انقلاب ندارند و با نا امیدی چشم به راه به حقیقت پیوستن افکار پوچ خویشند. برادران و خواهرانی که این جملات را میخوانید! این را بدانید که حرکت من حرکتی با اراده و با آگاهی و توأم با عشق به معبود است؛ راضی نیستم هیچ کس مرا با الفاظی چون جوان ناکام، حیف و غیره یاد کند؛ چون که من با شهادتم به زندگی اصلی و واقعی رسیدم. من غصه میخورم برای شما که چگونه در زندگی دنیا غرق شده اید، مثل کودکانی که به هر چیز رنگی و زیبایی که تمایل پیدا میکنند، حاضر به جدا شدن از آن نیستند، منتهی با کیفیتی بهتر و بزرگتر؛ مانند: ماشین و خانه و غیره. خدا را گواه میگیرم که در اینجا صدق و صفا در میان بندگانش دیدم؛ اینجا عشق به خدا را یافتم و اینجا چگونه انسان شدن را آموختم و نداشتن دلبستگی به دنیا را که حضرت علی(ع)شرط نجات افراد میداند. افرادی که دارای فرزند هستند؛ ولی برای این که یاد آنها ایشان را از جهاد باز نگرداند حتی نظر به عکس فرزند هم نمیکنند. اینجا دیدم عاشق بسیجی را که بیش از ۱۸ سال ندارد؛ ولی بیش از ۴ سال در جبهه است و اینجا دیدم عاشقان به معبود را، اینجا دیدم زاهدان واقعی را و اینجا هر که را نگاه میکنم یاد خدا را و خدا را در من زنده میکند. حال شما فکر کنید که چگونه میتوانم اینها را رها کنم و به خانه برگردم... به شهر برگردم؛ به شهری که قدم به قدم آن گناه است. آری، ای شمایی که این وصیتنامه را میخوانید و شما خویشاوندان و پدر و مادر عزیزم! آیه قرآن در مورد مرگ میفرماید: زمانی که مصیبتها به آنها میرسد، میگویند انا الله و انا الیه راجعون. حال شما نیز بعد از شنیدن خبر شهادت من، بگویید که همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم. مبادا با جمله ای و عملی موجب خشم و غضب مرا در قبر فراهم کنید. نمیگویم که گریه نکنید؛ بلکه مادرم! هرگاه میخواهی گریه کنی، برای حضرت ابا عبدالله الحسین(ع)گریه کن. سلام و درود بیکران بر شما خانواده ام باد و سلام بر تو ای پدر بزرگوارم. تو بر گردن من خیلی حق داری. تو زحمتها کشیدی و عرقها ریختی تا رزق حلال برای ما به دست آوری تا وجود ما با نان حلال رشد کند که دستهای پینه بسته تو گواهی بر آن میدهد و من دستهای تو را می بوسم و گرد لباس تو را سرمه چشم خود میکنم. پدر جان! هر بدی از من دیدی مرا ببخش و برای من طلب مغفرت فرما. ...و تو ای مادر مهربان! هیچ ناراحتی به خود راه نده که فرزندت در راه اسلام به شهادت رسیده و این یعنی مایه افتخار و از تو عاجرانه میخواهم که شیر خود را بر من حلال کنی و برایم طلب مغفرت نمایی. ...و شما ای خواهران و برادرانم! از شما حلالیت میطلبم و از شما خواهرانم میخواهم زینبگونه صبر و استقامت داشته باشید و پیام شهیدان را به تمام جهانیان برسانید. ...و در پایان از امت حزب الله و شهیدپرور میخواهم که جبهه ها را خالی نگذارید و پشتیبان و یاور امام بزرگوار باشید که ما هر چه داریم از این امام بزرگوار است





  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین




نام: سید اسماعیل
نام خانوادگی: طباطبایی
نام پدر: سید علی محمد
تاریخ تولد: 1333-11-05
محل تولد: سواد کوه
تاریخ شهادت: 1365-10-27
محل شهادت: عملیات کربلای 5
مقطع تحصیلی: حوزوی




مادر بزرگوارم مرا ببخش ای کسی که از ضعف مرا به قوت رساندی و با وضو شیرم دادی و نماز شب در دوران حمل و شیر خوارگی ام برپا نمودی

بخشی از وصیت نامه شهید اسماعیل طباطبایی




وصیت نامه شهیدسید اسماعیل طباطبائی

چه کنم همه مطالبی که نوشتم از عمق وجودم بر می آید ولی می ترسم صبرتان بسر آید والا تمام وصیتم را از خدا یاری می خواستم همه اش وصف صفات خدا وپیامبرانش وامامانش وجانشینانش وبزرگ نائب مهدی می گفتم. خدایا تو با قدرتت عظمت خود وپیامبران ومردان راستین به ما بشناسان اسلام برملت شهید پرور ایران واسلام، آفرین بر شما که هیچ پیامبری آن قدر یارویاور نداشت .آفرین بر شما هیچ امامی این قدر امت نداشت .آفرین برشما درود ملائک الله برشما وامید است سربلندی شما استمرار داده وشما افتخار حاکمیت دین خداویاری حجت ابن الحسن ونائبش را هیچ داشته باشید وصیت بنده به پدر بزرگوار ومادر پاک دامن مومنه من در زندگی فرزند خوبی برای شما نبودم وهیچ گاه نتوانستم به وظیفه خود عمل کنم. امیدوارم همانطوری که خودتان بار ها فرمودید: مرا سرباز امام زمان کردید وخدمت اسلام قرار دادید. امید است به یاری خدا اینگونه باشم وشماهم مرا مورد عفو قرار دهید که اگر شما بزرگواران مرا نبخشید می دانم خدایم مرا مورد عفو قرار نخواهد داد. سخت به عفو شما وخداوندیکتا محتاجم .پدر جان همانطور برای هدایت ما دعا می کردی امید است دعایت را در حق ما بعد از شهادت هم فراموش نکنید وهمان طور با نام حسن(ع) اشک می ریختی حال هم به یاد مظلومیت حسین(ع) اشک بریز همانطور که در شهادت برادرم حمد خدا را درجمع مردم گفتی در جمع مردم تشیع جنازه من بگو ومن می دانم آن چه حق توست در گردن من بود عمل نکردم باز هم می گویم. مرا  ببخش مادر بزرگوارم ای کسی که از ضعف مر ا به قو ت رساندی و با وضو شیرم دادی ونماز شب در دوران حمل وشیر خوارگی ام نمودی . بیش از پیش حق راستی سلام فرزند حقیرت را از جبهه جهاد در راه خدا بپذیر ومرا ببخش که سخت به عفو تو محتاجم امیدوارم همچون حضرت زینب(س) که  پسرش را در راه حسین(ع)به شهادت گاه آورد صبر استقامت بورزی تا اجر او را بدست آوری من به شما خانواده محترم قول می دهم من  و برادر شهیدم سید ابراهیم در روز قیامت منتظر هستیم تا شمارا به جایگاه بهشتیان ببریم. به یاری خدا انشا الله همانطور که تا به حال علاقه به روحانیت را ازدست نداده اید؛ بلکه به بنده لطف داشتید امید وارم همینطور پیش بروید .اما برادران وخواهرانی که درتشیع جنازه من شرکت می کنید امیدوارم علاقه به اسلام و روحانیت را دردلها یتان زیادکنید که اسلام و روحانیت یعنی حافظ قرآن بودند که این همه عظمت به بار آوردند چه در گذشته تاریخ سیدجمال ها و مدرس ها و شهید نوری ها ونواب صفوی ها وهمه کوشیدند تا مردم را هدایت و از  بوغ استعمارگران نجات بدهند.  امام را تنها نگذارید او در بین نائبان عام وامام زمان (عج) کاملترین و بارز ترین آنهاست .همانطور که دربین پیامبران کاملترین پیامبر خاتم انبیاء است واو کاملترین نائب مهدی است. اوست که مارا از بدبختی وبیچار گی ها وظلم نجات داده است. امید است قلبش را از خودتان خوشحال کنید تااین انقلاب به انقلاب امام زمان(عج) متصل گردد. از همه کسانی که به  شکلی از من بدی دیدند امیدوارم مرا عفو کنید خدا یار همه شما باشد . والسلام علی عبادالله الصالحین

 سید اسماعیل طباطبائی




چرا آب یک قزوین به نام یک شهید سوادکوهی است؟

مردم آب یک به احترام این شهید بزرگوار یادبودی از وی در مصلای او ساختند و امروز خیابان اصلی شهر و پادگان آب یک قزوین به نام پادگان شهید سید اسماعیل طباطبائی مزین است.

چرا آب یک قزوین به نام یک شهید سوادکوهی است؟

به گزارش سوادکوه آنلاین، شهید اسما عیل طباطبائی در سال1333 در روستای دودانگه واقع در ساری دیده به جهان گشود .این شهید بزرگوار از نظر اخلاقی یک معلم برای دوستان بود . وی دوران ابتدایی و راهنمایی را در پل سفید گذراند و بعد از آن به دلیل علاقه اش به روحانیت به حوزه های علمیه شهمیرزاد و بهشهر رفت و در آنجا توانست روحانی شود . در 24 سا لگی ازدواج کرد و صاحب 4 فرزند شد. شهید ابراهیم طباطبائی در دوران قبل از انقلاب به همراه برادر شهیدش سید اسماعیل همواره علیه نظام طاغوت در حال مبارزه بود . وی بارها از سوی ساواک مورد تعقیب و حتی چند بار دستگیر شد که بعد از مدت کوتاهی به خاطر ندانستن هویت واقعی اش آزاد شد. این روحانی جلیل القدر بعد از انقلاب به عنوان امام جمعه شهر آب یک قزوین مشغول فعالیت شد. روحیه جهادی و بشاش او سبب شد تا در مدت کوتاهی ارتباط عاطفی عمیقی میان او و مردم این شهر به وجود بیاید به طوری که هنوز بعد از گذشت سالها از شهادتش هر ساله در روز شهادتش عده ای از آب یک به ملاقات پدر این شهید بزرگوار می آیند. شهید طباطبائی موجب تغیرات شگرفی در آن منطقه شد. باشروع جنگ تحمیلی و بعد از شهادت برادر کوچکترش سید ابراهیم، سید اسماعیل بار سنگینی را بر روی دوش های خود احساس می کرد چرا که سید ابراهیم تربیت شدۀ او بود و همواره می گفت«انصاف نیست من خود راه سعادت را به این کودک آموخته ام و حالا که او رفته من از سعادت باز بمانم»، سید اسماعیل بعد از شهادت برادر بارها به عنوان یک بسیجی از قزوین به سوی مناطق جنگی اعزام شد و با وجود داشتن 4 دختر و علی رقم توصیه های مکرر اطرافیان مبنی بر نداشتن وظیفه برای رفتن به جبهه تا لحظه شهادت این واجب را ترک نگفت. این شهید بزرگوار سرانجام  در تاریخ 27/10/65  در مشهد شلمچه به علت اصابت ترکش شهد شیرین شهادت را نوشید. پیکر مطهرش پس از تشیع در آب یک قزوین به سوادکوه منتقل شد و در گلزار شهداء پل سفید به خاک سپرده شد .البته ناگفته نماند که اهالی آب یک تلاش کردند تا این شهید در شهر آب یک به خاک سپرده شود ولی فاصله زیاد محل سکونت پدر و مادر شهید با شهر آبیک باعث شد از این امر منصرف شوند. مردم آب یک به احترام این شهید بزرگوار یادبودی از وی در مصلای او ساختند و امروز خیابان اصلی شهر و پادگان آب یک قزوین به نام پادگان شهید سید اسماعیل طباطبائی مزین است.

منبع:
http://www.savadkoohonline.ir/news/1915

                    

(روحش شاد و یادش گرامی باد)








وصیتنامه:

من این را فهمیدم که جهان برای بشر آزمایشگاه است و آزمایش ها مشکلاتی را در پی دارد کسی که از آزمایش ها پیروز بیرون می آید که از او یاری بخواهد، که (( ایاک نعبد و ایاک نستعین)).

همه ی مطالبی را نوشتم از عمق و وجودم بر می آید و همه اش وصف صفات خدا و پیامبرانش و امامانش و جانشینانش و بزرگ نایب مهدی تنها سخنی است که دوست دارم بنویسم. خدایا! تو با قدرت و عظمت خود راه پیامبران و مردان راستین را به ما بنشاسان. 

خواهر صابر و متقی ام! امید است خداوند صبر و زینب کبری را به ما عنایت کند و تو پیام رسان خون شهیدان باشی و در هر کجا می توانی، تفاوت بین شهدا و مرگ را برای همه بازگو کن که شهادت فقط از آن اولیاء خداست و جهاد چنین است که علی (ع) فرمود: (( إن الجهاد باب من ابواب الجنه فتح الله بخواص اولیاء )). 

برادر بزرگوارم! هم فکر و هم اندیشه ام! امید است بتوانی ادامه دهنده راه هر دوی ما باشی. بار مسئولیت شما بیشتر شده است. امید است به یاری خدا بار عظیم مسئولیت را به سر منزل مقصود برسانی. 

همسرم!... مسلماً شهید از خانواده اش اننتظار دارد که خودشان را آماده کنند برای هم نشینی او. پس حرکتی را که از اول با من شروع کردی تشویق می کنم. به یاری خدا این حرکت را ادامه بده تا زودتر به من بپیوندی. 

امیدوارم علاقه به اسلام و روحانیت را در دل هایتان زیاد کنید که اسلام و روحانیت، حافظان قرآن بودند که این همه عظمت به بار آوردند.
  سمیه، دخترم نام تو را هم نام اوّلین شهید اسلام گرفتم که جز به پیامبر و اسلام به هیچ چیز فکر نکنی . سمانه من نامت را نام مادر امام نهم(ع) گرفتم تا فرزندانت همچون فرزندان امام هشتم گردند. صفیه جان وقتی بزرگ شدی، وصیت نامه مرا خواندی بدان زن برگزیده شوی.


http://tashohada.ir/shohada_item/id,28622/%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B3%D9%85%D8%A7%D8%B9%DB%8C%D9%84.html






  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین










  • خادم شهدای آبیک

بسم الرب شهدا و صدیقین










  • خادم شهدای آبیک

بسم الرب شهدا و صدیقین








گزارش خبرگزاری فارس از آبیک، مردم و مسئولان دستگاه‌های اجرایی، قضایی و انتظامی در شهرستان آبیک ظهر امروز با حضور باشکوه در استقبال از پیکر مطهر شهید سجاد عفتی، شهید 29 ساله مدافع حرم حضرت زینب(س)، به مقام والای این شهید ادای احترام کردند.

مردم و مسئولان شهر آبیک که پیش از ساعت تعیین شده در بلوار آیت‌الله طالقانی حضور داشتند، پس از ورود خودروی حامل پیکر مطهر شهید مدافع حرم به بدرقه این شهید رفته و چهار تن از سبزپوشان سپاه ناحیه امام صادق(ع) پیکر شهید را بر دوش خود قرار دادند.

مردم و مسئولان از مقابل پایانه شهر آبیک تا گلزار شهدای گمنام این شهر واقع در بوستان شهید رجایی، پیکر مطهر شهید را تشییع و بدرقه کردند.

همسر شهید سجاد عفتی در گلزار شهدای گمنام شهر آبیک، ضمن قدردانی از حضور مردم و مسئولان شهرستان آبیک اظهار کرد: با افتخار و عزت بیان می‌کنم که توفیق و عنایت الهی بود که شهید عزیزمان را به امام عصر(عج) تقدیم کنیم که امیدواریم شفیع ما در روز قیامت باشد.

سعیده جمالی افزود: اگر آیه 154  سوره مبارکه بقره را به خوبی درک کنیم متوجه می‌شویم که شهدا همواره زنده هستند و در سفره الهی روزی می‌خورند که افتخاری بس بزرگ است.

وی ادامه داد: خدا را شاکر هستیم که دخترم ثنا تا ابد سربلند است و از خدای متعال می‌خواهیم که توفیق شهادت نصیب همه کند.

این همسر شهید خاطرنشان کرد: همه باید به آیات الهی در خصوص زنده بودن شهدا یقین قلبی داشته باشیم و بدانیم که ناظر بر اعمال ما هستند به ویژه مسئولان که باید بدانند که شهدا ناظر بر اعمال آنان هستند.

جمالی تصریح کرد: همسر شهیدم ادامه دهنده راه امام حسین(ع) و شهدای هشت سال دفاع مقدس بود و نمی‌خواست حرم اهل بیت(ع) به دست نااهلان بیفتد.

وی اضافه کرد: در پیشگاه الهی دعا می‌کنیم که نسل کفار و داعش و شمرصفتان از روی زمین ریشه‌کن شود.

به گزارش فارس، شهید سجاد عفتی از مدافعان حرم حضرت زینب(س) ساکن شهر آبیک و دارای یک دختر چهار ساله به نام ثنا است که در تیپ فاطمیون سپاه شهرستان شهریار مشغول به خدمت بود.

این شهید بزرگوار چهار تا پنج مرتبه به منطقه حلب سوریه اعزام شده بود که پس از خارج کردن اتوبان سوریه از دست متصرفان در حین مقابله با دشمنان حرم عقیله بنی‌هاشم، شربت شهادت را نوشید.

یکی از دوستان صمیمی شهید سجاد عفتی در گفت‌و گو با خبرنگار فارس در آبیک گفت: این شهید بزرگوار فردی بسیار مومن و معتقد بود و حاضر به ماندن در کشور نمی‌شد و همیشه تأکید داشت که ما نباید بمانیم بلکه باید برویم و از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنیم.

محمد بیابانی افزود: به شهید این مطلب را اظهار کردیم که چندین بار به منطقه رفته‌ای و دیگر اصرار به انجام مستمر این اقدام نداشته باش که وی می‌گوید، منطقه دست ما است که باید از تصرف دشمن درآوریم که همین امر نیز تحقق یافت.

وی ادامه داد: شهید عفتی وصیت کرده بود که پس از شهادت، ایشان را به منزلشان در آبیک ببرند ولی تدفین و تشییع پیکر مطهر ایشان در شهرستان شهریار صورت می‌گیرد.

گفتنی است، در این مراسم که امام جمعه موقت شهر آبیک، سرپرست فرمانداری، فرمانده سپاه ناحیه امام صادق(ع)، دادستان عمومی و انقلاب شهرستان آبیک و جمعی از مردم و مسئولان این شهرستان حضور داشتند، با سر دادن شعارهایی همچون مرگ بر آمریکا، مرگ بر آل‌سعود ملعون، لبیک یا حسن، لبیک یا حسین و لبیک یا زینب از پیکر مطهر شهید سجاد عفتی مدافع حرم حضرت زینب(س) را تا گلزار دو شهید گمنام شهر آبیک استقبال کردند.


فیلم: تشییع پیکر شهید سجاد عفتی مدافع حرم (آبیک + شهریار)



پخش فیلم مربوطه:

http://www.aparat.com/v/a13Sh


دانلود فیلم مربوطه:

http://h1.asset.aparat.com/public/user_data/flv_video_new/1198/fbbfc6183d2b96cec5c0128ad8b2239c3593524-360p.mp4





شهید سجاد عفتی و دفع فتنه 88

خاطره پدر شهید مدافع حرم سجاد عفتی از حضور فرزندش در دفع فتنه 88

مشاهده:
http://www.aparat.com/v/2uEHm

دانلود:
http://h1.asset.aparat.com/public/user_data/flv_video_new/1210/93145fd862d681b647c4a902d44029913629875-240p.mp4







  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین







  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین



یادواره شهدای صفر خواجه با حضور اقشار مختلف مردم و خانواده شهدا در این روستا برگزار گردید(95.6)

abyeknews.blog.ir/post/74









  • خادم شهدای آبیک
بسم رب شهدا و الصدیقین
ی صالحیه (قارپوزآباد) در سال95 با حضور اقشار مختلف مردم و خانواده شهدا در این روستا با سخنرانی حجه الاسلام سید حسین مومن و مداحی حاج مرتضی طاهری برگزار گردید.








  • خادم شهدای آبیک