نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الحسین(ع)

نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الحسین(ع)

نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

وصیت های شهدا و خاطرات رزمندگان را جهت انتشار به ما بفرستید.

۱۴۱ مطلب با موضوع «معرفی شهید (وصایا و خاطرات)» ثبت شده است

بسم رب شهدا والصدیقین






روح پاک «محمد صالح ک زارع» در اولین اعزام و اولین حضورش در جبهه های حق علیه باطل، قفس تن را تاب نیاورد و به دیدار معشوقش شتافت.
کد خبر: ۲۲۸۵۰۵
تاریخ انتشار: ۰۵ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۰ - 23February 2017

 به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، شهید «محمد صالح تک زارع» در سال 1341 در روستای قارپوز آباد در یک خانواده متوسط چشم به جهان گشود و در سن 7 سالگی وارد مدرسه شد. پس از اتمام دوره ابتدایی به علت نبودن مدرسه راهنمایی ترک تحصیل کرد و پس از آن در زندگی کمک حال پدر در کار کشاورزی شد.

با فرارسیدن دوره مقدس سربازی 2 سال به خدمت سربازی مشغول شد. بعد از اتمام دوره سربازی در همان روستا به کشاورزی و مغازه داری اشتغال داشت.


در سن 23 سالگی ازدواج کرد. اما با این که فقط 3 ماه از عروسی اش گذشته بود، به فرمان حضرت امام خمینی (ره) لبیک گفت و عازم جبهه های حق علیه باطل شد.


 

«محمد صالح تک زارع» در عملیات غرور آفرین والفجر 8 حضور یافت که با رشادت رزمندگان منجر به آزاد سازی فاو گردید. روح پاک محمد صالح در همین اولین اعزام و اولین حضورش در جبهه های حق علیه باطل، قفس تن را تاب نیاورد و به دیدار معشوقش شتافت.

از خصوصیات برجسته شهید «محمد صالح تک زارع» مداومت به قرائت قرآن، شجاعت، خوش خلقی و خوش رفتاری با خانواده و همسایگان بوده است، به طوری که به خوش اخلاقی شهره گردیده بود.


شهید «محمد صالح تک زارع» هنگام اعزام به جبهه، در دفترچه خاطراتش نوشته است:

شمشیر عشق بر سر سنگ مزار ماست

ما عاشقیم حسین

کشته شدن در راه معشوق افتخار ماست

* نام شهید: محمد صالح تک زارع/* نام پدر: احمد علی/* تاریخ تولد: 7 مهر 1341 /* وضعیت تأ هل :متاهل/* شغل شهید: آزاد/ * محل کار: قارپوز آباد/ * تاریخ شهادت : 4 اسفند 64/* نام عملیات: والفجر 8 /* نحوه شهادت: اصابت ترکش/* محل شهادت: فاو /* نشانی مزار: روستای قارپوزآباد/ * تاریخ آخرین اعزام : 27 بهمن 64 /* ارگان اعزام کننده: سپاه /* دفعات اعزام : 1 مرتبه  

https://defapress.ir/fa/news/228505/
https://yadcode.ir/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C/ad/,7348.html
https://vahidmajidi.com/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B5%D8%A7%D9%84%D8%AD-%D8%AA%DA%A9-%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B9-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B9%D9%84%DB%8C




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین











شهید عبدالحمید قاضی میرسعید
شهید دکتر عبدالحمید قاضی میرسعید در مرداد ماه سال 1339 در شهرستان طالقان متولد شد، او فرزند چهارم خانواده بود، ‏پس از اتمام موفقیت‌آمیز دوران ابتدایی و دبیرستان در سال   135در دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ‏اصفهان پذیرفته شد. ‏

شهید حمید در مبارزات انقلاب اسلامی حضوری فعال داشت ‏که پس از انقلاب وارد جهاد سازندگی شد و در اکیپ‌های اعزامی به مناطق محروم، مسئولیت امور فرهنگی و ‏درمانی را بر عهده گرفته بود. با شروع جنگ، به جبهه‌های نبرد شتافت و همزمان، ‏عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد، پس از مدتی به بهانه شهادت دوستش وارد سپاه پاوه شد، به عنوان مسئوول روابط عمومی سپاه پاوه و سپس قائم مقام فرماندهی مسئوولیت پذیرفت تا این که با عزیمت فرمانده سپاه پاوه ، سردار رشید اسلام شهید حاج همت به جبهه های جنوب در بهمن ماه سال 1360 ، به عنوان فرمانده سپاه پاوه مشغول خدمت شد .

شهید سید عبدالحمید قاضی با ازدواج خود در سال 62 گامی دیگر در جهت تعالی و تکامل برداشت ، ازدواجی که در مسجد انجام شد و حاصل این ازدواج تنها فرزندی که به عشق حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) حسین نامگذاری شد . آن شهید با تمام علاقه ای که به یگانه فرزندش داشت همیشه برای او آرزوی شهادت می کرد.

حمید علاوه بر حضور در مناطق جنگی و شرکت در عملیات‌ها به تحصیلش نیز اهمیت می ‏داد و در امدادرسانی در نزدیکترین منطقه به خط مقدم، فعالیت داشت. ‏

با شروع عملیات پیروزمند و الفجر 8 از سوی رزمندگان اسلام در بهمن سال 1364 بار دیگر دکتر سید عبدالحمید قاضی میر سعید با آن چهره شکفته و مهربان و آن لبخند صمیمی و به یاد ماندنی و سخنان بلیغ و امید بخش و پر محتوایش که همیشه لبریز از عشق به امام ، شهیدان و شهادت و مدافع ارزشهای اصیل انقلاب اسلام بود همانند اکثر عملیات های دیگر ، به سوی جبهه عزیمت کرد.

او لحظه ای آرامش نداشت و چون پروانه ای گرد شمع وجود مجروحان می گشت تا این که روز شنبه 26 بهمن ماه 64 به همراه جمعی دیگر از همرزمان عاشق و فداکارش ، می‌خواست نماز بخواند که متوجه می‌شود دکتر کرباسچی ، دوست شهید حمید ‏زخمی شده است ، حمید مشغول بستن جراحات و مداوای وی می‌شود، ناگهان به همراه جمعی از همرزمانش ‏که در اورژانس خط مقدم بودند به فیض شهادت نایل می‌شوند. و روح بلندش در بیکران آسمان خداوندی طیران یافت . او عاشق شهادت بود و این عشق در تمام وجودش مشهود بود

https://alborz.navideshahed.com/fa/news/408571


https://defapress.ir/fa/news/467660


شهید دکتر سید عبدالحمید قاضی میرسعید از زبان همسرش

https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5737/5747/57477



https://www.golzar.info/29298



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین








شهید سید هاشم حسینی فرزند حاج سید جلال در تاریخ 1342 در روستای صالحیه قارپروزآباد) در خانواده ساداتی که مورد احترام همه بود ؛ خانه ای که همیشه در آن صدای قرآن و ذکر خدا شنیده میشد ، دیده به جهان گشود ، شهید سید هاشم حسینی پس از پایان تحصیلات در کارخانه فخر ایران مشغول به کار گردید قبل از تشکیل بسیج روستا در بسیج سپاه آبیک فعالیت مینمود ، پس از تشکیل بسیج روستا عضو آن شده و به جبهه اعزام گردید و سپس وارد سپاه پاسداران شد. شهید سیدهاشم تقوای بسیار بالایی داشت. در زمان جنگ تحمیلی 4 بار به جبهه های حق علیه باطل اعزام و در مناطق خرمشهر ، طلائیه و در عملیات های بیت الامقدس (آزادسازی خرمشهر) خیبر و به عنوان آر پی جی زن در جبهه به مبارزه با دشمنان اسلام پرداخت و پس از 10 ماه حضور در جبهه و مبارزه با کفر جهانی و در سن 20 سالگی و در مورخه 62/12/7 در عملیات خیبر و در منطقه طلائیه به درجه رفیع شهادت نائل آمد

فرازهایی از وصیتنامه شهید:
خدایا اگر هزار بار در جبهه بمیرم راضی هستم ولی نمیخواهم در رختخواب بمیرم. خدمت کلیه عزیزان عرض میکنم ؛ من این راه را کورکورانه نرفتم ، بلکه با چشمی باز و دلی پر شور این راه را انتخاب کرده ام.


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شما نسبت به خون این شهیدان مسئول هستید. مگر این شهیدها برای چه کسانی به جبهه رفته اند برای شما ملت که زیر ظلم و زور نباشید.

نویدشاهد البرز؛ شهید «سیف الله یکه فلاح» در هفدهم بهمن سال 1364؛ در روستای «قارپوز آباد» ساوجبلاغ دیده به جهان گشود و او دوره ابتدائی را در این روستای به پایان برد.  وی برای امرار معاش در کارخانه فخر ایران مشغول به کار شد و بعد از سه ماه کار کردن در فخر ایران به صورت داوطلب از طریق بسیج به جبهه رفت تا با دشمنان بجنگد و  مدت سه ماه در منطقه «پل ذهاب» مشغول به نبرد با دشمن متجاوز شد و بعد به روستا باز گشت و باز هم به مدت سه ماه مشغول به کار کارخانه فخر ایران شد و بعد به صورت داوطلب از طریق بسیج به جبهه رفت و پانزده روز از رفتن شهید نگذشته بود که در تاریخ پانزدهم مرداد ماه 1362، در بند عراق و در منطقه «تپه کله قندی» به درجه رفیع شهادت رسید. تربت پاک شهید در گلزار شهدای «قارپوزآباد» نمادی از ایثار و شهادت در راه وطن است.

شهید «سیف الله یکه فلاح» در وصیت نامه خود چنین می نگارد:

بسم الله الرحمن الرحیم

با عرض سلام سوره مبارکه الأحزاب آیه ۲۳
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا ﴿۲۳﴾
در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)، و بعضی دیگر در انتظارند؛ و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند ...

از مومنان بزرگ مردانی هستند که به خدای خود وفا کرده و شهید شدند و «برخی دیگر که به این عهد پای بند هستند منتظر شهادت نشسته اند و عهدشان را هیچ تغییری نمی دهند.»  با سلام و درود بیکران بر امید تمام مستضعفان جهان و امام زمان ابن الحسن (ع) و با درود و سلام بر نائب بر حقش این روح خدا خمینی عزیز و بر تمامی رزمندگان اسلام و تمامی شهیدان اسلام از صدر اسلام تا کنون و حسینیان و یاران ایشان که روح و روانشان پاک و راهشان همیشه پر رهرو باد با عرض سلام به امت شهید پرور «قارپوز اباد» و وصیتم به پدران و مادران این است که اگر پسران به جبهه می آید از آمدن آنها جلوگیری نکنید. مگر پسران شما از حضرت قاسم و علی اکبر، عزیزترند.

عزیزان! برادران! شما نسبت به خون این شهیدان مسئول هستید. مگر این شهیدها برای چه کسانی به جبهه رفته اند برای شما ملت که زیر ظلم و زور نباشید.



منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری




https://www.golzar.info/163011/
https://alborz.navideshahed.com/fa/news/435111
https://yadcode.ir/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C/ad/,7659.html






  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین











شهید فریدون یکه فلاح فرزند الله قلی
متولد 1347 در روستای صالحیه که پس از پایان تحصیلات  راهنمایی در کارخانه فخر ایران مشغول کار گردید .
پس از عضویت در بسیج به خدمت سربازی اعزام و در دفاع مقدس حضور پیدا کرد.
 پس از 21 ماه خدمت در تاریخ 67/3/23 در سن 20 سالگی  و در عملیات مرصاد به شهادت رسید.






نام :فریدون
نام خانوادگی : یکه فلاح
نام پدر : اله قلی
تاریخ تولد : 1347/01/01
محل تولد : البرز - ساوجبلاغ - شهرجدیدهشتگرد
مذهب : اسلام - شیعه
تاریخ شهادت : 1367/04/21
محل شهادت : دهلران

https://www.golzar.info/163008/

https://www.shohadanaja.com/shahid-gallery/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D9%8A%D8%AF%D9%88%D9%86-%D9%8A%D9%83%D9%87-%D9%81%D9%84%D8%A7%D8%AD

https://yadcode.ir/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C/ad/,7658.html

https://iporse.ir/5012889



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین








شهید مصطفی تکزارع فرزند حاج ابوالقاسم در تاریخ ۱۳۴۶ در روستای صالحیه دیده به جهان گشود شهید مصطفی تکزارع پس از تحصیلات به شغل خیاطی پرداخت بعد از تشکیل بسیج عضو آن شد در طول جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل اعزام و در ادامه به عنوان پاسدار وظیفه در تیپ نینوا مشغول خدمت گردید و در مناطق حاج عمران خرمشهر شلمچه جزیره مجنون با عنوان خدمه ۱۰۷ و مسئول قبضه ۱۰۷ فرمانده دسته و در عملیات های کربلای ۲ کربلای ۴ کربلای ۵  در جبهه به مبارزه با دشمنان اسلام پرداخت و پس از ۱۵ ماه حضور در جبهه های جنگ و مبارزه با کفر جهانی در سن ۱۹ سالگی مورخه 65/10/15 و در عملیات کربلای ۵ و در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

فرازهایی از وصیت نامه شهید مصطفی تک زارع:
خدایا میدانم من شایسته شهادت یعنی راه سرخ مردانه پاک و مجاهد نیستم اما به لطف و عظمت بیکرانت و بخشایش بی اندازه امیدوارم. همه را لیاقت و شایستگی شهادت نیست اما امیدوارم که خداوند روز شهادت را نصیب این بنده گنهکار بنماید شهادت مقطعی از حرکت تکاملی است که انسان به وجود مطلق می پیوندد و از زبونی در می آید تا بتواند به ملاقات حق که منتهای تلاش اوست نائل گردد انسان وقتی بر سر دوراهی قرار می گیرد باید یک راه را انتخاب کند عزت و ذلت؟ حسین علیه السلام با یزید؟ شهادت در راه خدا یا کفر؟ ای کاش هزاران جان داشتم و در راه خدا هدیه می گردم. من راه خود را آگاهانه انتخاب کردم و اگر شهادت نصیبم شود به هدفم رسیده ام. برادران استغفار و دعا را از یاد نبرید که بهترین درمان برای درد هاست همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بگذارید. مواظب باشید دشمن در بین شما تفرقه نیندازند و شما را از روحانیت جدا نکنند که اگر چنین کنند روز بدبختی مسلمانان و روز جشن ابرقدرت هاست اگر فیض شهادت نصیبم شد آنانکه پیرو ولایت فقیه نیستند برمن نگریند و در تشییع جنازه من حاضر نشوند از شما مردم انقلابی می خواهم هیچگاه از ولایت فقیه جدا نشوید از خواهران می خواهم که حجاب خود را حفظ کنند چون حجاب آنها پاسدار خون شهدا است.

سلام را به رهبر عزیزم برسانید و بگویید تا اخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد با خداوند پیمان می بندم  که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین همراه باشم و سنگر او را خالی نکنم تا هنگامی که همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان به اجرا دراید هدفم  از رفتن به جبهه ادا تکلیف بود شما باید پاسدار خون شهیدان باشید

شهیدمصطفی تک زارع/نام پدر: ابوالقاسم/محل تولد:روستای قارپوز اباد/تاریخ تولد:1346/مدرک تحصیلی:پنجم ابتدایی/شغل شهید:خیاط/محل کار:قارپوزاباد/تاریخ شهادت :19/10/65/نام عملیات :کربلای 5/محل شهادت:شلمچه/نشانی مزار:گلزار روستای قارپوز اباد



http://mahtabi-nazanin.blogfa.com/post/1745
https://www.golzar.info/163007/



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین








شهید بزرگوار نعمت اله دشتگرد در روستای صالحیه در خانواده ای مذهبی در سال 1347 دیده به جهان گشود. او روحی پاک و اخلاقی حسنه داشت و نسبت به پدر و مادر خویش مهربان و دلسوز بود. برای انجام خدمت مقدس وظیفه به جمع سربازان غیور اسلام پیوست و پس از اینکه به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد ، در حالی که فقط بیست بهار زندگی را به تجربه نشسته بود ، وی با کارنامه ای خورشیدی به آسمان بیکران ابدیت پیوست و جسم مطهرش مفقود گردید. از خاطرات خواهر محترم شهید : در خواب دیدم شهید گفت ؛ من به شهادت رسیدم و اگر به شما خبر دادند قبول کنید. محل شهادت و آرامگاه ایشان در دارالاسلام نجف بود. با لباس رزمی و چهره ای بسیار نورانی و خندان
ایشان در سن 20 سالگی و در تاریخ 1367/6/11 در عملیات مرصاد مفقود الاثر شدند.

https://www.shohadanaja.com/shahid/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%86%D8%B9%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%AF%D8%B4%D8%AA%DA%AF%D8%B1%D8%AF
https://www.golzar.info/163010/
https://yadcode.ir/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C/ad/,7654.html




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید «مرادعلی دهقان‌کار» که نام پدرش « قربانعلی» و مادرش «عذرا» است. در بیست و نهم اردیبهشت ماه سال 1347، در «قارپوزآباد» از توابع « نظرآباد» چشم به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد و در دوران دفاع مقدس مقدس به عنوان رزمنده پاسدار به حراست از خاک وطن برخاست و در منطقه جنگی شلمچه در عملیات کربلای پنج در اول مرداد ماه 1367، با اصابت ترکش به بدن به درجه شهادت نایل آمد. تربت پاک شهید در گلزار شهدای «قارپوز آباد واقع است.

شهید مرادعلی دهقانکار فرزند قربانعلی در تاریخ ۴۷ به شماره شناسنامه ۳ در روستای صالحی دیده به جهان گشود شهید دهقان پس از پایان تحصیلات در دبیرستان آبیک مشغول تحصیل گردید پس از تشکیل بسیج عضو بسیج شد در زمان جنگ به مبارزه با دشمنان اسلام پرداخت در جبهه‌ها حضور داشت تا اینکه به عنوان پاسدار وظیفه در تیپ نینوا مشغول خدمت شد. در عملیات های کردستان ، عاشورای ۳ ، والفجر ۸ کربلای ۳،۴،۵،۸ در مناطق خرمشهر جزیره مجنون شلمچه با عناوین خدمه و مسئول قبضه ۱۰۷ (فرمانده دسته) پس از ۲۴ ماه حضور در جبهه در سن ۲۰ سالگی مورخه ۶۷/۵/۱ در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

فرازهایی از وصیت نامه شهید مرادعلی دهقانکار:
سپاس خداوند بزرگ که مرا مسلمان آفرید و امروز این لیاقت را نصیبم کرده که با آگاهی و اختیار راهی جبهه‌های حق شوم و گم شده خود را در آنجا پیدا نمایم گمشده من اسلام است خداوند است حسین و مهدی و فاطمه است که شده من کربلا است شکر ایزد ای را که پیامبر و جانشینان او را برای هدایت ما فرستاد امروز روز عاشورا است و زمین های این سرزمین کربلا است  این های این سرزمین کربلا است و امام امت پیر جماران و نائب امام زمان در صحنه کربلا و فرمانده جبهه ها است.
 امروز روز غلبه مستضعفین بر مستکبرین و روز غلبه اسلام بر کفر است. ای امت شهید پرور و بیدار دل جبهه‌ها را یاری نمایید و به فرمان امام امد لبیک بگوید و خود را به آن قافله برسانید و از آن عقب نمانید که فردا دیر است و شما راه را رستگاری و شما راه رستگاری این است خدایا به مقربان درگاهت سوگند یاد می کنم که این مسائل را از روی هوای نفس نوشتم اگر بچه های پاک شهید می شوند برای تحکیم موقعیت عده ای مقام پرست نیست. ای کسانی که امروز برای مقام خود احکام اسلام را زیر پا می‌گذارید حالا دیگر بس است از این خونه های پاک از این سرهای از بدن جدا شده از این پارچه های قلم شده از این دل های سوخته و از این گیسو ها و محاسن آغشته به خون شهدا شرم کنید که دیر یا زود چهره شما برای این مردم نمایان خواهد شد و جواب خونهای عزیزان فدا شده در راه خدا را نتوانید داد آخر مگر این بچه ها برای اجرای احکام شهید نمی شوند؟ پس چرا شما برای رسیدن به مقام های پست دنیایی و حفظ موقعیت ناچیز دنیا احکام اسلام را زیر پا می‌گذارید و توجه نمی کنید؟

https://defapress.ir/fa/news/463817/

https://alborz.navideshahed.com/fa/news/484960
https://www.golzar.info/163393/

https://yadcode.ir/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C/ad/,7276.html











  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید نادعلی دهقانکار
 فرزند محمدعلی در سال 1346 در روستای صالحیه دیده به جهان گشود شهید نادعلی دهقانکار پس از پایان تحصیلات راهنمایی در کارخانه فخر ایران مشغول به کار گردید پس از تشکیل بسیج عضو بسیج شد در تاریخ 1363/6/15 به خدمت سربازی اعزام و در جبهه به مبارزه با دشمنان اسلام پرداخت. در سال ۶۴ در عملیات والفجر ۸ شرکت نمود. پس از ۲۱ ماه حضور در جبهه های جنگ و مبارزه با کفر جهانی و در سن ۲۰ سالگی مورخه 1365/6/11 مفقودالاثر و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
.

https://www.golzar.info/163369/








  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





شریفی، غلامرضا: چهارم بهمن ۱۳۴۸، در روستای خاکعلی از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش قدرت‌الله، کشاورز بود و مادرش حسنی نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. او نیز کشاورز بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۸۰ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

به گزارش خبرگزاری فارس از آبیک، محمد گشتاسبی سرپرست حوزه قضایی بخش بشاریات شهرستان آبیک به همراه امام جمعه موقت شهر خاکعلی، بخشدار بخش بشاریات، فرمانده حوزه مقاومت بسیج شهید مفتح شهر خاکعلی، شهردار و اعضای شورای این شهر و رئیس شورای روستای نودوز از توابع بخش بشاریات صبح امروز با خانواده شهید غلامرضا شریفی از شهدای شهر خاکعلی دیدار کرد.

در این دیدار که به مناسبت هفته قوه قضائیه صورت گرفته بود، امام جمعه موقت شهر خاکعلی گفت: هر چه نعمت در نظام اسلامی وجود دارد به برکت زحمات امام خمینی(ره) و شهدا است و به فرمایش مقام معظم رهبری حتی مدیون همسران  و مادران شهدا هستیم.

حجت‌الاسلام علی حسین‌لو افزود: شهادت چند تن از هموطنان ما در ترور اخیر در مرقد امام راحل و مجلس شورای اسلامی موجب اتحاد و همدلی و نزدیکی مردم به یکدیگر شد که بیانگر این است که فرهنگ شهادت همچنان در جامعه جاری و سازی بوده و امیدواریم خدا از ما این فرهنگ را نگیرد.

محمد گشتاسبی سرپرست حوزه قضایی بخش بشاریات شهرستان آبیک هم هم امنیت موجود در کشور را مرهون خون شهدا بیان کرد و برای پدر این شهید آرزوی صبر جمیل کرد.

وی افزود: نامگذاری هفته قوه قضائیه هم با شهادت شهید بهشتی و یاران ایشان صورت گرفته و این هفته به نام این شهدا مزین است.

پدر شهید غلامرضا شریفی در این دیدار گفت: فرزندم هیچ‌گاه نمازش ترک نمی‌شد و همرزمانش اذعان می‌کردند که شب‌ها خارج از جبهه‌ها و سنگرها به نماز شب می‌پرداخته و گریه و ناله و دعا می‌کرد تا شهید شود.

قدرت شریفی افزود: اخلاق پسر شهیدم بسیار متفاوت بود و هیچ‌گاه خواب ایشان را ندیدم تا زمانی که پس از 12 سال جاویدالاثری به خوابم آمد.

وی ادامه داد: در خواب به من گفت من از قم می‌آیم و خوابم تعبیر شد و پس از 12 سال در سال 80 استخوان‌های فرزندم آورده شد.

این پدر شهید اضافه کرد: تیر به یکی از چشمان فرزندم اصابت کرده بو پیراهنی که تنش بود نو مانده بود.


http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2119
https://ostan-qz.ir/content/ostan/news/46967
https://www.farsnews.ir/news/13960401000787
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/459109




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین









شهید علی مراد قجری پنجم مهر ۱۳۴۷، در روستای خوزنان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش محمدیار، بنا و کشاورز بود و مادرش گلدسته نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. کشاورز بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سیزدهم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1808

وصیتنامه شهید، علی مراد قجری:
 با سلام به رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی که برای بار دیگر اسلام را در ایران پیاده کرد و ستایش خدایی را که مرا به این مقام راهنمایی کرد، که اگر لطف او نبود، هرگز نمی توانستم به این مقام برسم و امروز افتخار کنم که توانسته ام در جبهه های حق علیه باطل برای رضای خداوند حاضر شوم و در راه او کار کنم. از خداوند متعال تشکر می کنم که مرا از جهل و نادانی نجات داد. این قدر پایم را در چکمه می کنم و این قدر جان فشانی و در راه خدا ایثارگری می کنم، تا شاید خداوند منان گناهانم را ببخشد؛ چون بزرگ ترین واجب از واجبات من، جهاد است و جهاد، بزرگ ترین افتخاری است که شامل حال همه کس نمی شود. ای پدر و مادرم و ای عزیزان بهتر از جانم! هرگز نمی توانم رنج و زحمت های شما را جبران کنم و امیدوارم فردای قیامت نزد زینب(س) روسفیدتان کنم. مادرم! سال ها مرا به آغوش خود گرفتی و رنج کشیدی و شیر دادی، تا مرا برای حفظ اسلام بزرگ کردی. امیدوارم مانند مادر «وهب» باشی، که وقتی سر فرزندش را به مادرش دادند، سر را به سوی شان پرتاب کرد و گفت: «من سری را که در راه خدا داده ام، پس نمی گیرم!» آفرین بر شما مادرانی که با هزاران رنج و مشقت، فرزندان تان را بزرگ کردید و در اختیار اسلام گذاشتید. ...و ای پدر مهربانم! سال ها برای من زحمت کشیدی و مرا تحویل اسلام دادی؛ تشکر می کنم از خدایی که چنین پدری به من داده است. ...و اما ای برادران و خواهرانم! امیدوارم راه مرا -که راه اسلام است- ادامه دهید. امیدوارم در برنامه های مسجد شرکت کنید و به جبهه بروید و راه مرا ادامه دهید. خواهرانم! باید حجاب تان نمونه باشد، تا دیگران از شما درس بگیرند و همیشه به یاد خدا باشید. پیامی که برای مردم دارم: همیشه به یاد اسلام باشید و همیشه کمک های خود را در راه خدا، یعنی جبهه ها به مصرف برسانید. ای کوردلان! راه من، راه حسین(ع) است و راه من، راه دل است و راه من، راه اسلام است. افتخار می کنم که امروز چنین سعادتی پیدا کردم که در دیار عاشقان باشم و به سوی خدا پرواز کنم. ...و ای مردم حزب الله! درود و رحمت خداوند بر شما باد که تا الآن و از این به بعد، به اسلام کمک کرده و می کنید. پشتیبان ولایت فقیه عالی قدر و ادامه دهنده ی راه شهدا باشید.۱ (۱۵۸۵۵۲۹) علی مراد قجری ۰۶/۰۲/۱۳۶۵







  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






اسماعیلی، رضا: سی و یکم اردیبهشت ۱۳۴۵، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اسحاق، کارمند سازمان آب بود و مادرش سکینه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و نهم خرداد ۱۳۶۵، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت گلوله توپ به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای خوزنان از توابع شهر آبیک واقع است.

https://monaadi.org/fa/news/795-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%A7%D8%AD%D8%AA%DB%8C%D8%A7%D8%AC-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%AC%D8%A7%D9%86%D8%A8%D8%8C-%D8%AA%D8%B5%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%B4%DB%8C%D8%B7%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A7%D8%B3%D8%AA

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1793

  • خادم شهدای آبیک







تا فراموش نکرده ام مینویسم که بر طبق نظر علما حتی بر شهدا حق الناس بخشیده نمیشود پس از همه دوستان اقوام بستگان و نمازگزاران مسجد برایم حلالیت طلب کنید.




بیست ‌و یکم خرداد ۱۳۴۰، در شهرستان ملایر به دنیا آمد. پدرش حسین، کارگری می‌کرد و مادرش آهو (فوت۱۳۵۳) نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. خیاط بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. پنجم مهر ۱۳۶۰، با سمت تک‌تیرانداز در دارخوین بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سر، شهید شد. پیکر او را در بهشت‌زهرای شهرستان تهران به خاک سپردند. برادرش عبدالحسین نیز به شهادت رسیده است.



وصیتنامه شهید

بسمه تعالی
وصیتنامه شهید ملک حسین معروف
پس از سلام خدمت پدر عزیزم ، از خداوند بزرگ برای شما پدر عزیز و رنج دیده طول عمر و سلامتی خواهانم .
پدر جان من به یاری خداوند بزرگ وارد جبهه جنگ حق علیه باطل می شوم و امیدوارم قبل از آنکه من شهید شوم خداوند بادست من دشمنان اسلام را به نابودی بکشاند و پدر عزیزم در این نبرد که فرمانده ما حضرت بقیه ا.. اعظم امام زمان (عج) است این پیام را خود حضرت برای ما به وسیله یکی از برادران پاسدار که سید هم هست و یکی از سربازان امام زمان (عج) است فرستاده است این برادرمان امام را خواب دیده بود امام خمینی (ره) را گفته بود آقا بچه ها می خواهند حمله کنند . امام زمان (عج) به امام خمینی (ره) فرموده بود من خودم از حمله خبر دارم و از اینکه چند روز عقب افتاده ناراحتم و در حمله من و سرورم امام زمان (عج) هستیم . آری پدر جان من در رکاب امام زمان (عج) به شهادت می رسم و می دانم در آخرین لحظه عمرم امام زمان (عج) بالای سرم می آید و ما که امام زمان (عج) داریم هیچ غمی نداریم ، پدر عزیز آیا افتخار نمی کنی که فرزندی در رکاب امام زمان (عج) شهید بدهی پدر عزیزم اگر ممکن است برای من گریه هم نکنید و بجای اینکه برای من گریه کنید برای امام و سرورم حسین و یارانش گریه کنید برای این همه زنهای شوهر از دست داده و برای بچه های پدر از دست داده و نیز برای فرج هر چه زودتر امام زمان (عج) گریه کنید برای بهشتی ، مطهری ، منتظری ، رجایی ، باهنر و برای دل سوخته رهبر گریه کنید برای یاران پیامبر در ایران که بدست ضد خدا در آتش زنده زنده می سوزانند گریه کنید .
پدر جان به جان امام زمان (عج) وقتی دارم این نامه وصیت را می نویسم خیلی خوشحالم پدر جان می دانم دارم بسوی خدا می روم پدر عزیز من هر وقت در جبهه هستم خیلی بیشتر به خدا نزدیکتر می شوم ای کاش بودی و از این همه عشق که برای امام زمان (عج) می ورزند برخوردار بودی پدر جان دیگر تمام می کنم اما خیلی چیزها هست که دیگر وقت نیست بنویسم .
مرا در بهشت زهرا کنار شهیدان به خاک بسپارید و بجای اسمم محمد حسین روی سنگ تاریخ بنویسید می خواهم اسم بزرگوار حضرت پیامبر را داشته باشم با سلام به شما برادرانم و زن برادرانم و برادر زاده هایم و خواهرانم امیدوارم که از من ناراحتی نداشته باشید و مرا حلال کنید و برایم از خداوند بزرگ طلب آمرزش کنید و برای اسلام خدمتگذار باشید و برای فرج امام زمان (عج) دعا کنید و نماز را سبک نشمارید و لحظه ای از آن غافل نباشید و برای از دست دادن من و امثال من سستی بخودتان راه ندهید بلکه هدفتان اسلام باشد و خودتان را کاملاً برای بازگشت به سوی خدا آماده کنید . نکند خدای نا کرده مال دنیا یا چیزهای دیگر شما را فریب دهد همچنین از تمام دوستانم حلال خواهی می طلبم و امیدوارم که مرا می بخشید و برادرانی که گول این سازمانهای منافق را خورده اند می خواهم که برگردند به دامن پر مهر اسلام و کمی فکر کنند و بدانند انا لله و انا الیه راجعون دیگر عرضی ندارم در ضمن من دو سال نماز و دو سال و نیم روزه قضا دارم اینطور که معلوم است ارتش مقداری پول می دهد البته طلبکار می باشم وقتی آن پول را آوردند یک نفر را اجیر بگیرید و به آن پول بدهید تا جبران کند تا آنجا که ممکن است والسلام علیکم و رحمه ا.. و برکاته . محمد حسین معروف
ما برای اسلام می جنگیم و مکتب ما و هدف ما اسلام است رهبر ما هم امام زمان (عج) است کسانی که مکتب و هدفشان اسلام باشد و رهبرشان امام زمان (عج) شکست نخواهند خورد. ان شاءا..
من خودم با کمال رضا و با کمال میل قدم به میدان جنگ و جهاد می گذارم امیدوارم خداوند مرا لایق شهادت بگرداند ای اهل ایمان در پیشرفت کار خود صبر و مقاومت پیشه کنید و به ذکر خدا و نماز توسل جوئید که خدا یاور صابران است و آن کس را که در راه خدا کشتند مرده نپندارید بلکه او زنده ابدی است و لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت و البته شما را به سختیها ، جان ترسی و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازمائیم و بشارت و مژده آسایش از آن صابران است آنانکه جان به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبوری پیشه سختیها گرفته و گویند بفرمان خدا آماده و به سوی او رجوع خواهیم کرد آن گروهند مخصوص بدرود و الطاف الهی و رحمت خاص خداوند و آنها به حقیقت هدایت یافتگانند . سوره مبارکه بقره آیه 152 تا 157
والسلام علیکم و رحمه ا.. و برکاته .





  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین










جعفر فرجی، هشتم خرداد ۱۳۴۰، در روستای خوزنان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش امامقلی، کارگر بود و مادرش فرنگ نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم فروردین ۱۳۶۱، در محور دزفول ـ شوش بر اثر اصابت ترکش به سر و گردن، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:

زندگینامه شهید جعفر فرجی

جعفر فرجی، هشتم خرداد ۱۳۴۰، در روستای خوزنان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش امامقلی، کارگر بود و مادرش فرنگ نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم فروردین ۱۳۶۱، در محور دزفول ـ شوش بر اثر اصابت ترکش به سر و گردن، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.






http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=541#

http://www.shahidfaraji.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=1&Itemid=2

  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین









شهید طاهر عاشوری، پانزدهم مهر ۱۳۳۷، در روستای خوزنان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش منصور، کشاورز بود و مادرش کافیه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=499

https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/494605

شهید، طاهر عاشوری: من، سربازطاهر عاشوری، فرزند منصور، علاقه ی زیادی به خدمت در راه وطنم دارم. سال ۵۸ به سربازی رفتم؛ اما بعد از ۸ ماه خدمت، دست هایی که در کار بود، من و هم دوره ای هایم را از خدمت زیر پرچم معاف کرد و من با برگه ی پایان خدمت به خانه برگشتم. همیشه آرزوی این را داشتم که روزی دوباره لباس مقدس سربازی را به تن کنم و در یک چنین شرایط مهمی از مرز و بوم کشورم پاسداری کنم، تا این که جنگ چندین کشور توسط نوکران و مزدوران آمریکا، به خصوص صدام یزید -این نوکر حلقه به گوش آمریکا- به ملت ما تحمیل شد و دیری نگذشت و من به آرزوی خود رسیدم. از طریق بخش تبلیغات رادیو از متولدین ۳۷ خواسته شد که خود را به ژاندارمری معرفی نمایند و من با مسؤولیتی که در راه خدا و دفاع از میهن عزیزمان حس کرده بودم و با تمام شوق و علاقه ای که داشتم، خودم را به ژاندارمری معرفی کردم و مجدداً بعد از یک ماه آموزش در پادگان ۰۶ تهران، با تعدادی از برادران سربازبه جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم. من تحت رهبری امام و با هدفی مشخص و آگاهانه به جنگ علیه ضد انقلاب و ضد خدا پرداختم و شرکت در این راه خدایی را افتخار می دانم و در این راه، دشمنان را با همکاری دیگر نیروهای اسلام به شکست حتمی خواهم رساند و پیروز خواهیم شد و اگر در این راه کُشته شدم، این مایه ی افتخار من است که در این راه به درجه ی شهادت برسم. با فریادی بلند می گویم: ای آمریکا و سایر کشورهای حلقه به گوش و مزدوران آمریکا! شما که از داخل و خارج مرزها علیه انقلاب ما بر می خیزید، باید بدانید که ما سربازان امام زمان(عج) به رهبری نایب بر حقش، نقشه های شوم شما را خنثی می کنیم و با کمترین و اولین فرصت نوکران شما را به دَرَک واصل می کنیم و همان طور که تاکنون دیدید، تمامی فعالیت ها و همکاری های تان با صدام یزید -چه از طریق نیروی انسانی و چه از طریق ادوات و سلاح ها- با حملات اسلام متلاشی شده اند. شما باید بدانید تا خون در رگ ما است، تقاص خون شهیدان مان را از شما خواهیم گرفت و به راه شان -که راه حسین(ع) و راه خدا است- ادامه خواهیم داد و اگر هم کشته شویم، افتخار می کنیم و شما می دانید و باید بدانید که با رهبری قلب مستضعفان و مسلمانان ایران، خمینی -بت شکن زمان- بت های دنیا را خواهیم شکست و با همکاری دیگر مستضعفان و مسلمانان دنیا، انقلاب اسلامی را به تمامی کشورهای اسلامی صادر خواهیم کرد. ...و ای خدا! مرا جزو سربازان امام زمان(عج) قرار بده و به آرزوی دیگرم یعنی این که بعد از پیروزی جنگ -برای اولین بار- در کشورهای خارج جمهوری اسلامی پیاده شود، برسان. ...و ای مزدوران! ما در راه حق مبارزه می کنیم و با شرافت و افتخار برای پدران، مادران، خواهران و برادران خود میراث می گذاریم. ...و شما ای برادران بسیجی! باید بدانید که نزد پروردگار هیچ قطره ای با ارزش تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته می شود، نیست. آرزوی دیگرم این که به زودی و با پیروزی در جنگ، انقلاب اسلامی در کشور عراق پیاده شود تا ملت ها بتوانند به زیارت قبور متبرکه ی ائمه اطهار بروند. درود خدا بر شما ای مادرم؛ با تمام زحماتی که برایم کشیدی، در آخر مرا یک سرباز بار آوردی تا بتوانم در راه خدا با دشمنان الله بجنگم. چون کوه استقامت کن و از نام و یاد خدا غافل نشو و در راه دین بکوش و قامتت را بالا گیر و ندای «الله اکبر، خمینی رهبر» سر بده و فریاد شهیدان راه خدا را به گوش مردم برسان که همانا پیروی کردن از خدا، قرآن و خمینی است. امکان دارد اتفاقی واقع شود و جنازه ی من به دست شما نرسد؛ لذا به یاد شهدای کربلا باشید و ناراحتی به خود راه ندهید. در آخر می خواهم همگی پیرو ولایت فقیه باشید و علیه ظلم و ستم و تمامی قدرت های شیطانی بجنگید و در نمازهای تان دعا کنید که نیروهای اسلام به هدف شان برسند و دعا کنید و بگویید: خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگه دار. (۱۴۹۳۷۱۸) با نهایت احترام؛ سرباز احتیاط ۳۷ طاهر عاشوری




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین









در اولین روز سال 1342 در یکى از روستاهاى شهرستان طالقان خانواده افتخارى هدیه‌اى خداى دریافت کردند و نام او را که از تبار حسین (علیه السلام) بود، سید شهاب‌الدین نهادند، سید تحت تعلیمات قرآن کریم بزرگ شد و ضمن تحصیل، به فعالیت‌هاى قرآنى روى آورد. در همان دوران، نوجوانى شایسته سربازى روح‌الله (س) شد و علم نهضت سبز خمینى (س) را در زادگاهش بر دوش گرفت و با عشق و ارادت به علمدار کربلا در این مسیر پیش رفت. آشنایى با اندیشه هاى خمینى کبیر (س) او را به دنیایى جدید وارد کرد. پس از پیروزى انقلاب، با هدف حفظ دستاوردهاى انقلاب و پاسدارى از خون شهدا، فعالیت‌هایى را در شهرهاى هشتگرد، کرج و تهران دنبال کرد. همزمان با تحمیل جنگ نابرابر به میهن، تحصیل را رها کرد و به جهاد پرداخت. وى در این دوران، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد. و مسوولیت اتاق جنگ سپاه هشتگرد را به عهده گرفت. افتخارى براى مدتى نیز در سپاه ناحیه ساوجبلاغ و کرج فعالیت کرد وآن گاه از طرف لشکر 10 سیدالشهدا (علیه اسلام) به عنوان معاون گردان به جبهه‌هاى نبرد حق علیه باطل شتافت. سید شهاب‌الدین در زمان حضور در شهر، براى اعتلاى فرهنگ زادگاهش، به تأسیس کتابخانه و انجمن اسلامى مبادرت کرد. رشادت‌ها و دلاورى‌هایش در عملیات‌هاى بسیارى در سمت فرماندهى گردان، باعث شد که دشمن بعثى، انگشت نشانه روى او بگذارد و او را هدف کینه‌هایش قرار دهد. سرانجام یکى دیگر از فرزندان زهرا (علیها السلام) در تاریخ 1362/12/10 در جزیره مجنون سر بر دامان مادر نهاد و شهد شیرین شهادت در کامش ریخته شد و با اصابت گلوله‌اى از سوى دشمن، به دیدار معبود شتافت

https://alborz.navideshahed.com/fa/news/422979/

https://www.golzar.info/163174/

https://rasekhoon.net/mashahir/show/581280/

https://vahidmajidi.com/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%DB%8C%D8%AF%D8%B4%D9%87%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86-%D8%A7%D9%81%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C

سردار شهید «سیدشهاب الدین افتخاری» فرزند « سیدعلی» در سال 1343، در «پراچان» طالقان چشم به جهان گشود. وی تا مقطع سوم راهنمایی ادامه تحصیل داد و این پاسدار رزمنده بعد از مجاهدت ها و رشادت ها در حالیکه فرماندهی لشکر شیدالشهدا را بر عهده داشت در عملیات خیبر در جزیره مجنون بر اثر اصابت تیر به بدن در دهم اسفند ماه 1362، در گلزار شهدای امامزاده محمد حصارک در جوار شهدای دیگر این مرز و بوم آرمیده است.

از سردار شهید «سید شهاب الدین افتخاری» وصیت نامه ای در دست است که فرازی از این وصیت نامه نورانی را که در ابتدا با کلام پروردگار در آیه 76 سوره نساء آغاز شده است و در ادامه در وصیت نامه خود پیام هایی برای ملت شهید پرور ایران را در ادامه خبر می خوانید.

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره مبارکه النساء آیه ۷۶
«الَّذینَ آمَنوا یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ ۖ وَالَّذینَ کَفَروا یُقاتِلونَ فی سَبیلِ الطّاغوتِ فَقاتِلوا أَولِیاءَ الشَّیطانِ ۖ إِنَّ کَیدَ الشَّیطانِ کانَ ضَعیفًا﴿۷۶﴾»
کسانی که ایمان دارند، در راه خدا پیکار می‌کنند؛ و آنها که کافرند، در راه طاغوت. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید! (و از آنها نهراسید!) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است
.

پروردگارا ! به روان مقدس محمد و آل محمد رحمت فرست و مرزهای اسلام را از حمله دشمنان در پناه خود مصون و محفوظ بدار و مرزبانان ما را در ایفای وظایفی که به عهده دارند، حمایت فرما.

با عرض سلام و درود بیکران به پیشگاه حضرت بقیه الله اعظم امام زمان ارواحنا فداه.

با سلام و درود بیکران به پیشگاه نائب آن حضرت امام امت موسی زمان بت شکن دوران، پیر جماران و همچنین با سلام و درود بیکران به روان پاک شهیدان.

این حقیر شهادت می دهم خدا یکی است و شریکی ندارد و شهادت می دهم که حضرت محمد (ص) پیامبر و فرستاده خدا و آخرین پیامبر اسلام است و شهادت می دهم که دوازده امام اول حضرت علی (ع) و آخر آن امام زمان مهدی موعود جانشین حضرت محمد (ص) می باشند که آن حضرت مهدی غائب است امید است روزی ان شاء الله ظهور کنند و عالم را پر از عدل و عدالت نماید.

اینجانب سید شهاب الدین افتخاری فرزند سید علی با کمال میل تشخیص به جبهه حق علیه باطل رفتم تا از اسلام و قرآن دفاع نمایم اگر در این راه مقدس شهادت نصیبم شد چه بسیار خوب و چه چیزی بهتر از شهادت و اما مسائلی را که باید بیان کنم این است که ای امت عزیز و قهرمان ایران همانطوری که تا حال در صحنه بودید باشید و امام امت را تنها نگذارید که می دانم نمی گذارید.

قدر امام را بدانید و به حرفهای او جامه عمل بپوشانید که رضای خدا در آن است دنبال روحانیت مبارز باشید که روحانیت بود که ما را از جهل و گمراهی نجات داده است. به جبهه بروید و جبهه ها را پر کنید که راه قدس از کربلا می گذرد با شایعه سازان و منافقین و آنهائیکه به هر نحوه ای می خواهند به انقلاب ضربه بزنند بجنگید که رستگار خواهید شد.

چنان پا به عرصه جنگ نهید که گویا مانند جد بزرگوارمان امام حسین (ع) وارد جنگ شدید و به گفته امام امت چه بکشید و چه کشته شوید در هر دو صورت پیروزید.

ما چنان سیلی به صدام خواهیم زد که دیگر از جایش بلند نشود و دیدید چطور سیلی می زنیم و خواهیم زد اما پیامم به جوانان حزب الله؛ ای جوانان چنان اسلحه شهیدان را به دست گیرید که خانواده شهیدان این احساس را نکنند که اگر فرزندشان شهید شد کسی نیست که راهشان را ادامه دهد.

شما جوانان با غیرت به دیدار خانواده شهیدان بروید و به خانواده هایشان نوید پیروزی دهید که پیروزی نزدیک است.

ای برادران حزب الهی، ای جوانان، ای پیرمردان، ای خواهران، ای برادران، ای مادران مبادا که در بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین و با هدف شربت شهادت نوشید.

ای مادران و پدران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی توانید جواب امام حسین و حضرت زینب را بدهید که تحمل 72 شهید از یک خانواده را نمود.

ای وصیت من به تو ای پدر و مادر گر چه می دانم وظیفه فرزندی را ادا نکردم ولی امیدوارم که مرا ببخشید و امیدوارم که خداوند اجرتان دهد اما در شهادت من گریه و زاری نکنید و خدا را شکر کنید که فرزندتان در چنین راهی به آرزویش که همین شهادت بود، رسید.

می دانم مادر جان! تحملش برایت مشکل است ولی خودت را به جای آن مادرانی قرار بده که پنج تا از فرزندانش شهید شدند و در خانه کسی را ندارد و می گوید: اگر فرزند دیگری داشتم آن را هم در راه خدا می دادم. مادر جان! اگر برای شهادتم دلتنگ شدی به «امامزاده محمد حصارک» و به بهشت زهرا سر مزار شهیدان گمنام برو.

امیدوارم فردای قیامت پیش فاطمه زهرا (س) سربلند و رو سفید باشی. اما برادران و خواهرانم شما باید چنان سرسختانه با ایادی استعمار مبارزه کنید که من را خوشحال سازید و چنان قرص و محکم باشید که وقتی ضد انقلاب شما را دید نا امید شوند.

خواهرانم! شما چنان باشید که اسلحه تان حجابتان باشد شما باید مثل زینب باشید. خدای نکرده برایم گریه نکنید. هر وقت خواستید برایم گریه کنید برای آن عزیزانی گریه کنید که خواهر و مادر ندارند.

امام را دعا کنید و از خداوند بخواهید تا انقلاب مهدی او را برای مسلمین نگهدارد. بیشتر به پیش خانواده اسرار و مفقودین و شهداء بروید و از آنها قوت قلب بگیرید. در خاتمه از همگی شما می خواهم که مرا حلال کنید.

اما وصیتم به تو ای همسر؛ از اینکه دوران زندگیمان کم بود ناراحت نباشید خدا خواسته که چنین باشد از طرفی دیگر شاید وظیفه ام را نسبت به شما ادا نکرده باشم از شما عذر می خواهم.

اما معصومه اصلا ناراحتی برایم نکن خود را برای تحمل رنج ها و مصیبت ها و ناکامی ها و ناروائی ها آماده ساز و دل قوی دار که خداوند یکتا پشتیبان و نگهبان شماست و خداوند است که عاقبت شما را بخیر می گرداند و این مصیبتها رسید.

معصومه اوایل زندگی مان بود شاید هنوز به طور کامل به خصوصیات اخلاقی و رفتار همدیگر آشنا نبودیم و گاهی وقتها سر شما داد کشیده ام. امیدوارم که مرا ببخشید و من هم از خداوند می خواهم که به شما اجر عنایت بفرماید و شما پیش حضرت زینب رو سفید باشید.

دیگر عرضی ندارم و از شما می خواهم که حلالم کنید و همیشه امام را دعا کنید.

خدایا خدای تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

از عمر ما بکاه و به عمر رهبر افزای " سید شهاب الدین افتخاری "

منبع: پرونده فرهنگی شهدا،اداره اسناد انتشارات، هنری



ای جوانان چنان اسلحه شهیدان را به دست گیرید که خانواده شهیدان این احساس را نکنند که اگر فرزندشان شهید شد کسی نیست که راهشان را ادامه دهد. شما جوانان با غیرت به دیدار خانواده شهیدان بروید و به خانواده هایشان نوید پیروزی دهید که پیروزی نزدیک است.


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







محمدمهدی مکی نسب
نام پدر : یحیی
دانشگاه : تربیت معلم
مقطع تحصیلی : کاردانی
رشته تحصیلی : علوم اقتصاد
مکان تولد : سیرجان (کرمان)
تاریخ تولد : 1344/10/21
تاریخ شهادت : 1365/11/02
سمت : تیربارچی
مکان شهادت : شلمچه
عملیات : مقابله با تک عراق

معلم بسیجی شهید محمد مهدی مکی نسب در سال 1344 در شهرستان سیرجان قدم به جهان هستی گذاشت بر سر لوحه ی زندگیش محمد مهدی نامگذاری شد در خانواده ای مذهبی ،متعهد،تلاشگر و نجیب پرورش یافت. در خردسالی مکبر نماز بود و مسجد هنوز صدای تکبیرش را به یاد دارد. خود نیز سر نیاز بر درگاه بی نیاز می سائید و با رکوع و سجود و سلامش ،تسلیم امر خدا شد.

محمد مهدی تحصیلات ابتدایی و راهنمایی و دبیرستان را یکی بعد از دیگری با علاقه و ادب و ذکاوت طی کرد. پس از آن برای ادامه تحصیل به کرمان عزیمت نمود و در مرکز تعلیم و تربیت معلم به درش ادامه داد تا در آینده درس ایثار و فداکاری و تزکیه بیاموزد.

با تهاجم ارتش بعثی عراق و آغاز جنگ ویرانگر، او نیز مانند سایر جوانان غیور و با ایمان قد بر افراشت و برای دفاع عازم میدان کارزار گردید. درس و مدرسه ی دنیایی را رها کرد. معلم کلاس عشق و ایمان و استاد صد مدرس شد. خالصانه در عملیات کربلای 5 حضور یافت و درس حریت و آزادگی به همه ی حاضران داد . حکم معلمی را از استادش حسین (ع) گرفت و در کربلای شلمچه بر سکوی تدریس ایستاد و چه زیبا دیباچه ی شهادت را امضا کرد. سعادت ابدی نصیبش شد.قفس تنگ دنیای دون را ترک و در صف شهیدان راه حق به مهمانی خدا شتافت.


وصیت نامه شهید مجید مکی نسب

بسم رب الشهداء و الصدیقین

با ملت شهیدپرور: امام را دعا کنید زیرا فرزند راستین فاطمه است و از نسل پیامبر. امامی که به حقیقت پا جای پای حسین (ع) گذاشت و به راستی ادامه دهنده انبیاء است. آیت الله منتظری را هرگز فراموش نکنید. مسئولین مملکت اسلامیمان را نیز تنها نگذارید. همیشه به یاد رزمندگان جبهه ها باشید و برای آنها از خداوند متعال پیروزی حق بر باطل را خواستار باشید. و بر ملت است صبر و استقامت در برابر مشکلات و شدائد زندگی. بر شماست که هیچ گاه از جنگ غفلت نورزید و همواره با ضد اسلامیان بستیزید. و رهبری مستضعفین جهان با امام امت و راهنمایی شما ملت عزیز است که جهان اسلام بیدار خواهد شد و این وظیفه سنگینی است که بر دوش ملت عزیز ایران است.

خانواده عزیز: توجه کنید که جزء خانواده شهدا بودن خود افتخاری است بس بلند اگر خداوند متعال توفیق شهادت نصیبم کرد این جمله را بر زبان جاری کنید "خدایا راضی ام به رضای تو" پس از این تمامی ناراحتی ها رفع می شود یا اگر خواستید بر من گریه کنید روز عاشورا را بخاطر بیاورید و بر آنها بگریید زیرا من از فرزندان فاطمه عزیزتر نیستم. بگریید به علی اصغر بگریید بر قاسم بر ابوالفضل بر علی اکبر و خلاصه به حسین(ع). عزیزان امروز شما خود بهتر از من به یاری رهبر آگاهند اما بعنوان یادآوری باز هم میگویم که رهبر را تنها نگذارید. شما نیز صبر و استقامت بیشتر کنید که "اِنَّ الله یُحِبُّ الصّابرین". مادرم را سلام فراوان می رسانم پدر را نیز بیشتر و اعضای خانواده را تک تک از بزرگ به کوچک سلام فراوان میرسانم و بر شما باد که فرزندانتان را همانند فاطمه(س) و علی(ع) تربیت کنید.

{...}گرامی: راه راست و صراط مستقیم همان است که علی(ع) در آن گام نهاد و همان است که حسین(ع) رفت و به تحقیق همان است که خمینی می رود پس چشم ها را باز کنید گوش ها را باز کنید تا بهتر حقیقت را دریابید. از خداوند متعال یاری بطلبید تا شما را راهنما باشد و با چشمی باز و دلی قوی و نیرومند و یقین کامل با خمینی بیعت کرده اید باز هم مستحکمش کنید و مطمئن باشید که حق جز این نیست که {...} رفتند و با دنیای فانی وداع گفتند پس ما نیز {...} که توشه آخرت را آماده سازیم تا در برابر شهیدان سرافکنده و شرمسار نباشیم. خدایا اگر قرار است بمیریم چه بهتر که از بستر فاصله بگیریم در جبهه حسین(ع) در رکاب خمینی و برای رضای تو شربت شهادت بنوشیم. والسلام
http://www.shohadayedaneshjoo.ir/fa/index.php?Page=definitionmartyr&UID=991177






  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین




نام: اقبال
نام خانوادگی: ربیعی
نام پدر: نقدعلی
وضعیت تاهل: متاهل
تاریخ تولد: 1342
محل تولد: اردبیل
سن: اطلاعاتی موجود نیست
دین و مذهب: اسلام - شیعه
شغل: کادرارتش
ملیت: ایرانی

منابع:
https://www.golzar.info/161999/
https://shahidane.ir/content/%D8%A7%D9%82%D8%A8%D8%A7%D9%84-%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%B9%DB%8C



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






زندگینامه شهید :

در سال 1336 در قریه آسکان از توابع طالقان در خانواده¬ای مذهبی و تنگدست کودکی چشم به جهان گشود که همانگونه که درخواب دیده بودند او را عیسی نامیدند دوران کودکی او نیز پرثمر بود چون قرآن را نزد پدر خود فرا گرفت در سن هفت سالگی به مدرسه رفت دوران تحصیل ابتدایی او با مهاجرت های ناخواسته همراه بود . در شش سال ابتدایی چهار ماه مهاجرت از روستایی به روستای دیگر صورت گرفت و این مهاجرت¬ها در این مقطع سن برای ایشان بسیار سخت بود.

در دوران راهنمایی نیز دو بار مهاجرت پیش آمد تا اینکه این دوران نیز با موفقیت بپایان رسید. سال اول دبیرستان را در تهران روزها به کار مشغول بودند و شبها به تحصیل بعد از آن به شهر نظرآباد نقل و مکان نمودند و تا پایان دوره متوسطه در این شهر به کسب علم و دانش پرداختند به علت اینکه تک فرزند پسر خانواده بودند از خدمت نظام معاف شدند و در همان سال در کنکور سراسری پذیرفته شدند ، ولی به علت اشتباهی که در تنظیم کارت صورت گرفته بود از تحصیل در دانشگاه آن سال محروم شدند.اوج مخالفتهای مردم بر ضد حکومت پهلوی و جنگ تحمیلی ایران جوانان ایرانی را بیش از پیش مقید به اسلام و مملکت نمود. در سال 1360 در سنگر آموزش و پرورش به کار مقدس معلمی مشغول شد ضمن تدریس در دانشگاه رشته ادبیات عرب نیز قبول شد. او از سال 1359 در جنگ شرکت کرد و در تاریخ 18/1/1366 به فوز عظیم شهادت نایل آمد و به نوجوانان میهن اسلامی پیامی داشت که این همه مشقت زندگی او را از سنگر علم بازنداشت وعلم هم او را از جهاد در راه خدا و سرانجام با شغل معلمی و با کتاب دانشجویی لباس پاسداری به لقاءا.. پیوست و چهار فرزند نیک از ثمره ازدواج خود به یادگار باقی گذاشت.

1


شرکت در تظاهرات علیه رژیم سابق ، پخش اعلامیه و نوار و کتابهای سیاسی به روستا و ارشاد مردم ـ شرکت در بسیج و آموزش اسلحه به افراد.

د: ویژگیهای بارز اخلاقی(با ارائه نمونه رفتاری):

دلجویی و محبت از خانواده¬های اسرا و شهدا و رسیدگی به وضعیت مالی و معنوی و محرومین از طریق کمیته امداد امام خمینی (ره) پرداخت خمس و زکوه مال خود هرچند که ناچیز بود. در سر سال.

2ـ فرازهایی از وصیت نامه:

با سلام و درود بیکران به خانواده والامقام پدر ومادر عزیزم که زحمت فراوانی جهت تعلیم و تربیت این حقیر کشیده¬اید ، امیدوارم که با استعانت از خداوند قادر و متعال در فراقم صبر کنید و این بنده عاصی الهی را از صمیم قلب حلال کنید. میدانم که بار عظیمی را بر دوش شما قرار داده¬ام که عمل به آن سخت و مشکل است باید بدانید که خانواده همه شهدا خصوصا سالار و سرورمان امام حسین(ع) بسیار سختی کشیده¬اند ولی بخاطر خدا و اسلام تحمل نمودند ، شما نیز صابر باشید ، که خداوند صابران را دوست دارد . مبادا به اسلام پشت کنید و به احکام آن بی توجه باشیم و مانند کوفیان حسین (ع) را تنها بگذاریم امام امت را یاری کنید . در غیر  آن هیچ جوابی در پیشگاه خداوند ندارید میدانم که حفظ اسلام مشکل است باید به فکر روزی باشیم که سختی آن قابل تحمل و مقدور نیست.

وصیت نامه

بنام آنکه هستی از اوست و جهان دانان را بیهوده نیافرید با درود و سلام بر پیامبر عظیم الشان اسلام حضرت محمد و درود و سلام بر انبیا الهی و سلام بر امامان معصوم و درود و سلام بر ارواح پاک و مقدس شهدا خصوصا سالار و سرور شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین که با ایثار جان و مال و زن و فرزند از دین مقدس اسلام دفاع نمود و در این راه آنچه داشت فدا نمود تا اسلام بماند و احکامش جاری شود. آن روز حسین (ع) و یارانش با خونشان از اسلام و قرآن پاسداری نمودند و امروز بر تک تک ما لازم است که با تمام وجود از آن دفاع کنیم اگرچه در این راه جان ببازیم و به خون خود غلطان شویم درست است که جان شیرین است و فرد فرد این اجتماع ارزشمند است لیکن اسلام از همه ما برتر و ارزشمندتراست مبادا خدای ناخواسته به اسلام پشت کنیم و به احکام آن بی توجه باشیم و مانند کوفیان حسین (ع) را تنها کنیم و امام امت را یاری نکنیم در آن صورت هیچ جوابی فردا در پیشگاه الهی نداریم میدانم حفظ اسلام مشکل است و سختی زیادی دارد از جمله پذیرفتن شهادت فرزند و پدر و یا همسر لیکن سختی آن جهان بسیار مشکلتر از این جهان است باید به فکر روزی باشیم که سختی آن قابل تحمل و تصور نیست از خدا غافل نباشید و از او بخواهیم که به شما توفیق اطاعت از رهبری و دفاع از اسلام را عنایت فرماید به وظائف مهم خود آگاه باشید و به آن عمل کنید به نماز و سایر واجبات اهمیت بیشتری دهید جبهه و جنگ را فراموش نکنید به معنویت خود بیشتر توجه کنید اما کسانی که در این زمان یا بی تفاوت هستند و یا خدای ناکرده مخالف باید قدری فکر کنند و چشم خود را باز نمایند تا از پرتو نورانی اسلام بهره¬مند شوند و از راه انحرافی که در پیش دارند دست بردارند و در طریق مستقیم الهی قدم بگذارند. تا در دنیا و آخرت سعادتمند شوند در خاتمه امیدوارم که خداوند از همه ما اعمال ما را بپذیرد و به ما توفیق جهاد و شهادت در راهش را عطا فرماید که بالاترین و ارزشمندترین مرگها شهادت است و از دوستان و آشنایان و فامیلها و همکاران و دانش آموزان عزیزم و استادان گرامیم عاجزانه درخواست حلالیت نمودم و امیدوارم که بیشتر و بهتر از گذشته از جمهوری اسلامی دفاع نمایند در سنگر مدرسه تلاششان این باشد که فرزندان این جامعه را با اسلام و احکامش آشنا کنند و در پشت جبهه با مخالفین اسلام با شدت برخورد نمایند و در بین خود مهربان باشید و در خاتمه همه شما عزیزان را به خدا سپرده و به فتوای الهی سفارضش مینمایم و امیدوارم که این راه سرخ حسین(ع) را حسین وار بپیمایید و این شعار خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار را فراموش نفرمایید.


https://www.farsnews.ir/news/13940224000125
https://www.golzar.info/163163

https://vahidmajidi.com/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D9%85%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%B9%D9%84%DB%8C



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید حمید نصیرزاده،  یکم شهریور ۱۳۵۰، در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش جمال، کشاورز بود و مادرش پری نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش خدمت می‌کرد. چهارم اردیبهشت ۱۳۷۰، در سردشت بر اثر اصابت سهوی گلوله به گردن، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.


http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2804



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





شهید حمزه‌علی بهرامی بیست و نهم مهر ۱۳۳۸، در روستای طغای از توابع شهر میانه به دنیا آمد. پدرش علی و مادرش عظمت نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. بنا و معمار بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در اروندرود بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.

منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1463
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/447237


وصیتنامه شهید حمزه علی بهرامی:
 ...و درود بر شما خانواده ی ارجمندم؛ شما که در دامان خویش فرزندانی را پرورش می دهید که چون «اسماعیل» با پای خود به سوی قتلگاه خویش، پیش می روند و درود بر شما که فرزندانی تحویل جامعه داده اید که احساس مسؤولیت میکنند و می کوشند تا دینی که جامعه شان و مکتب شان بر گردن آنان دارد -چه در سنگر جنگ و چه در سنگر فرهنگ پروری و چه در سنگر مدرسه و چه در سنگر کارخانه- ادا نمایند. درود بر فرزندان کوچکی که -ان شاء الله- به زودی در سنگر مدرسه، به جهاد می پردازند و با سعی و کوشش، درس خودشان را آغاز کرده، با موفقیت به پایان می رسانند و در آینده، امید این ملت می باشند. یک روز جمعه حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی (نماینده امام در شورای عالی دفاع)، فرمان رفتن به جبهه را از دانشگاه تهران به ملت ایران، ابلاغ کرد و من دریافتم که رفتن به جبهه، یک امر الهی است. در ضمن من به همه ی شما سفارش می کنم نمازهایتان را به موقع بخوانید و از همه ی شما خانواده می خواهم صبر داشته باشید و بچه ها را با مسایل اسلامی آشنا کنید و به نماز جماعت ها ببرید تا آشنا به وظایف اسلامی خود شوند. آری، مادرجان! هم‎چون تمامی مادران باش و اگر خدا شهادت را نصیب من کرد، ناراحت نباش که من امانتی بوده ام از جانب خدا و اکنون این امانت باید پس داده شود؛ پس خوشحال باش که امانتدار خوبی بوده ای و توانسته ای امانت خویش را اینگونه تحویل دهی و باید هم‎چون زینب و ام کلثوم (س) در پرده ی حجاب خویش، در سنگر بزرگی با چادرت در ستیز با یزیدیان زمان باشی. ...و درود بر شما ای برادرانم! که در سنگر کارخانه هایتان مشغول جهاد اکبر هستید و بدانید که بودن شما در سنگر کارخانه ها خاری است در چشمان دشمنان اسلام
حمزه علی بهرامی ۱۷/۱۱/۶۴









  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







جـزئیات شـهادت
تـاریخ شـهادت :
۱۳۶۱/۰۲/۰۱
کـشور شـهادت :
ایران
مـحل شـهادت :
سردشت
عـملیـات :
اطـلاعاتی مـوجود نـیست
نـحوه شـهادت :
در اثر اصابت ترکش




دو برادر ، دو همرزم
اردشیر حاجی‌سیاری، دوم فروردین ۱۳۴۲، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش علی‌اکبر، فروشنده بود و مادرش نظیره نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. یکم اردیبهشت ۱۳۶۱، در ام‌الرصاص عراق بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار او در بهشت زهرای شهر تهران واقع است. برادرش فریبرز نیز به شهادت رسیده است. فریبرز حاجی سیاری، ششم اسفند ۱۳۴۳، در شهر کرج به دنیا آمد. پدرش علی‌اکبر، فروشنده بود و مادرش نظیره نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. پاسدار بود. چهارم تیر ۱۳۶۶، در سردشت توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد. برادرش اردشیر نیز به شهادت رسیده است.


https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/443640/

https://www.golzar.info/185722/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A7%D8%B1%D8%AF%D8%B4%DB%8C%D8%B1-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B1%DB%8C/






  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






محل تولد کرج - خرم آباد تاریخ تولد ۱۳۳۹/۰۷/۰۵
محل شهادت اروندرود تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۷
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت آبادان
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۱ تعداد دختر ۲
تحصیلات پنجم ابتدائی رشته -
عملیات
سال تفحص
محل کار
بنیاد تحت پوشش
مزار شهید تهران - ساوجبلاغ - نظر آباد




https://www.golzar.info/162955/
https://vahidmajidi.com/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%A2%D8%B5%D9%81-%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%DB%8C%D9%88%D9%86%D8%B3
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1444
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/474495
https://yadcode.ir/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C/ad/,7722.html

خاطره شهید به نقل ازحوریه لشکری همسر شهید آصف مصطفی:

یک روز به سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی مانده بود. برای بدرقه‌ی همسرم به سپاه رفته بودیم. آصف داشت اعزام می‌شد. هنگامی که آمد خداحافظی آخر را بکُند، دردم شروع شد. داشتم به خودم می‌پیچیدم، که او متوجه شد و گفت: چته؟… چرا ناراحتی؟ گفتم: هیچی! مسأله‌ای نیست… تو برو! خداحافظ.
دردم بیش‌تر شده بود و او هم ناراحت. او اصرار کرد و من هم وقتی دیدم رضایت نمی‌دهد، موضوع را گفتم. آصف بلافاصله سراغ فرماندهی بسیج را گرفت و بعد از چند لحظه آمد و گفت: مرخصی گرفتم ... بیا برویم خانه.
به خانه آمدیم. درد امانم را بُریده بود. تا فردا صبح درد کشیدم. صبح روز بیست و دوم بهمن، آصف رفت تا ماشین بیاورد و مرا برای زایمان به بیمارستان ببرد. کمی طول کشید و در این فاصله، بچه به دنیا آمد! وقتی آصف آمد، دید کار از کار گذشته است و خیلی خوشحال شد.
فرزند ما در روز بیست و دوم بهمن ماه ـ هم‌زمان با سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ـ به دنیا آمد و همسرم نیز پنج روز بعد، به جبهه اعزام شد. او در طول سال چندین بار به جبهه اعزام شد و در عملیات‌های مختلف حضور یافت و سرانجام هم ـ دُرست یک سال پس از تولد فرزندمان ـ به شهادت رسید.
از آن سال به بعد، روز بیست و دوم بهمن، سه خاطره‌ی به یاد ماندنی را در ذهن ما زنده می‌کند: «سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، تولد فرزندم و تشییع جنازه‌ی همسرم!»
منبع: پایگاه اطلاع رسانی خط سرخ


از یادداشت های آصف مصطفی: در جریان عملیات «والفجر ۴»، در منطقه‌ی کوه «کله قندی»، در حال انجام وظیفه بودیم که متوجه شدیم دشمن ما را محاصره کرده است. به ناچار تصمیم گرفتیم عقب‌نشینی کنیم. همراه با دوست صمیمی‌ام «رضا پرپینچی» در حال فرار به سوی مرز «ایران» بودیم، که متوجه شدیم راه را گم کرده‌ایم و هیچ خبری هم از گُردان ما نیست؛ از طرفی هم «هلی‌کوپتر» دشمن بالای سر ما در حال گشت‌زنی بود. یک آن تصمیم گرفتیم در جایی مخفی شویم تا دشمن از آن منطقه خارج شود. پس گودالی کندیم و به مدت ۵ روز بدون آب و غذا درون آن مخفی شدیم. روزها سپری شد و ما بالاخره از گُودال خارج شدیم؛ اما راه را گم کرده بودیم و نمی‌دانستیم که از کدام طرف برویم. به هر حال حرکت کردیم و در حال حرکت بودیم که متوجه «هلی‌کوپتر» دشمن شدیم که در تعقیب ما بود. «سید رضا» هم در حال گفتن ذکر بود تا زودتر نجات پیدا کنیم، که ناگهان از داخل «هلی‌کوپتر» صدای تیراندازی شنیدم و به عقب برگشتم. یک آن متوجه شدم که تیرهای دشمن به «سید رضا» اصابت کرده و پیکر خونینش به زمین افتاده است. بعد از مدتی به خود آمدم و دیدم «هلی‌کوپتر» رفته و همه جا آرام شده است. پیکر خونین شهید «پرپینچی» را به دوش گرفتم و مضطرب و نگران و بدون این که راه را بدانم حرکت کردم. چند قدمی جلو رفتم. خسته شده بودم. ناگهان چشمم به مردی نورانی افتاد، که در ابتدا فکر کردم خواب می‌بینم؛ اما چشمانم را مالیدم و دیدم نه، بیدارم. باور نمی‌کردم. دوباره نگاه کردم. مرد، نورانی بود و بدون این که حرفی با من بزند، با دست خود راهی را به من نشان داد. من هم که از خستگی نای فکر کردن نداشتم، از مسیری که نشانم داده بود، بلافاصله حرکت کردم و پس از دقایقی به مقصد رسیدم. دوستان رزمنده وقتی مرا دیدند، با خوشحالی به طرف من آمده و مرا در آغوش گرفتند، در حالی که می‌گفتند: «ما اصلاً فکر نمی‌کردیم شما را زنده پیدا کنیم!» پیکر مطهر دوست و هم‌رزمم، شهید «رضا پرپینچی» را زمین گذاشتم و در حالی که به آن مرد نورانی ـ که مرا راهنمایی کرده بود ـ فکر می‌کردم، قطرات اشک از دیدگانم جاری شد و بر چهره‌ی تفتیده و آفتاب خورده‌ی «سیدرضا»، هم‌چون نم باران بنشست.





  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین



زندگینامه شهید تمیزالله اکبری زیارانی

شهید تمیز الله اکبری زیارانی ، سوم اردیبهشت ۱۳۴۱، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کشاورز بود و مادرش ربابه نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. سی‌ام شهریور ۱۳۶۰، در دهلاویه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادرش بهیار نیز به شهادت رسیده است.








منابع:

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=200


https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/410378/

https://shahidane.ir/content/%D8%AA%D9%85%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%D8%A7%DA%A9%D8%A8%D8%B1%DB%8C-%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید خان‌حسین جانی ششم تیر ۱۳۴۴، در روستای کردی از توابع شهر ماهنشان به دنیا آمد. پدرش میرزاحسین، کارگر بود و مادرش گل‌جهان نام داشت. خواندن و نوشتن نمی‌دانست. سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. یکم خرداد ۱۳۶۵، در قلاویزان توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به گردن و سر، توسط نیروهای عراقی، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.





منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2901

https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/428594




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین








بیوگرافی
سلیمی‌بندکهل، داود: یکم فروردین ۱۳۴۵، در روستای بندکهل از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش روح‌الله، مستخدم بود و مادرش زینب نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. چهاردهم مرداد ۱۳۶۵، در اسلام‌آبادغرب غرق و شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
نام داود سلیمی بندکهل
نام پدر روح الله
نام مادر زینب
محل شهادت رودخانه سمیره



وصیتنامه شهید:
شهید، داود سلیمی بندکهل: شُکر خدای را که توفیق یافتم در راه مبارزه حق علیه باطل، شرکت کنم و آنچه را حسین(ع) و یارانش و تمام رزمندگان صدر اسلام، پروانه وار دور آن می گشتند، من هم آن را بازیابم؛ یعنی شهادت. آیا کسی به خود اجازه می دهد با چشم خود ببیند که جنایتکاران و متجاوزان دست بسوی اسلامش، شرفش و کشورش دراز کرده اند و قصد نابودی آن را دارند و سکوت اختیار کند؟ من اکنون می روم با خدایم ملاقات کنم. انسان روزی به دنیا می آید و روزی هم از دنیا می رود و تنها کردارها و اعمالش بر جای خواهد ماند. کسی که در راه خدا کشته می شود، زنده است. آیا نمی بینید که به حق عمل نمی شود و از باطل جلوگیری نمی شود؟ در چنین هنگامی است که مؤمن باید برای شهادت و ملاقات پروردگارش آماده شود؛ زیرا پیش من، مرگ در راه خدا چیزی جز سعادت و پیروزی نیست و زندگی با ستمگران، جز دلتنگی و افسردگی و رنج و مشقّت، حاصلی ندارد. اکنون که این وصیت نامه را می نویسم، زیر غُرش توپ خانه ها و مسلسل ها هستیم و به خانواده محترم شهدا توصیه می کنم: دست از انقلاب و امید مستضعفان و رهبر انقلاب برندارید.۱ (۱۴۰۶۲۰۴) داود سلیمی ۰۲/۰۲/۱۳۶۵

منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1722
http://qazvin.irib.ir/-/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D9%88%D8%AF-%D8%B3%D9%84%DB%8C%D9%85%DB%8C-%D8%A8%D9%86%D8%AF%DA%A9%D9%87%D9%84









  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شهید ، رحمت‌الله مهدی‌بیگی سوم اردیبهشت ۱۳۴۱، در روستای محمودیان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش عین‌الله، کشاورزی می‌کرد و مادرش مهربانو نام داشت. تا سوم ابتدایی درس خواند. کارگر کارخانه بود. ازدواج کرد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. دوازدهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیتنامه شهید:
شهید، رحمت الله مهدی بیگی: من به خاطر دین و مملکت خود به جبهه می روم تا از دین اسلام دفاع کنم و شهید شدن در راه خدا افتخارآمیز است؛ پس شما هم شُکر کنید و راهم را ادامه دهید؛ خصوصاً از مادرم می خواهم برای من گریه نکند و به پسر شهیدش افتخار کند. (۱۷۴۲۲۶۸)

منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=671
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/454787



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شهید رمضان باقری هشتم مرداد ۱۳۴۶، در روستای قاضی‌کندی از توابع شهر زنجان به دنیا آمد. پدرش محمد و مادرش مرال نام داشت. خواندن و نوشتن نمی‌دانست. کارگر بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. سیزدهم بهمن ۱۳۶۶، در سومار بر اثر خفگی ناشی از گاز زغال به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.



منابع:
http://tashohada.ir/shohada_item/id,3133
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2903
https://www.isaar.ir/fa/news/202524/
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/407215



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







محل تولد میانه تاریخ تولد ۱۳۳۹/۰۶/۲۵
محل شهادت جاده اهواز - خرمشهر تاریخ شهادت ۱۳۶۱/۰۲/۱۱
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت خرمشهر
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۱ تعداد دختر ۰
تحصیلات خواندن ونوشتن رشته -
عملیات
سال تفحص
محل کار
بنیاد تحت پوشش

حسن قره داغی


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شهید علی رضائی دهم مرداد 1352، در روستای آقبلاغ از توابع شهرستان هشترود به دنیا آمد. پدرش رحمان، آسفالتکار بود و مادرش ملکه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. پاسدار وظیفه بود. دهم آبان 1372، در گزیل پاوه بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهرستان آبیک قرار دارد.

https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/413419
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/413417











  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین








شهید علیرضا بنی‌تبار، سی و یکم خرداد ۱۳۴۹، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش وجیه‌الله و مادرش مه‌جبین نام داشت. دانش‌آموز سوم متوسطه در رشته اقتصاد بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوم بهمن ۱۳۶۵، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴پس از تفحص در بهشت زهرای زادگاهش به خاک سپرده شد.



منابع:

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2054

https://vahidmajidi.com/%D8%A7%D8%B7%D9%84%D8%A7%D8%B9%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%A8%D9%86%DB%8C-%D8%AA%D8%A8%D8%A7%D8%B1-%D9%81%D8%B1%D8%B2%D9%86%D8%AF-%D9%88%D8%AC%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D9%84%D9%87




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید طهماسب شیخ‌حسنی یکم تیر ۱۳۳۵، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش الیاس و مادرش خورشیدخانم نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته تربیت معلم درس خواند. معلم بود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک قرار دارد.



منابع:

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1595


در همایش خبرنگار بصیر عنوان شد:
مطالبه گری از ویژگی‌های شهید خبرنگار «طهماسب شیخ حسنی

http://akhbareabyek.ir/Fa/News/115875





وصیتنامه شهید:

شهید، طهماسب شیخ حسنى: حمد و ستایش بى‏ پایان و ابدى خداوندى را که تنها خود سزاوار ستایش خویش است. اوست معبودى که اول الاولین و آخر الآخرین است؛ چرا که پیش از او هیچ نبوده و بعد از او نیز هیچ نخواهد بود و هستى مطلق، تنها اوست. اوست خدایی بى‏ شریک و بى‏ نیاز که مسبب ایجاد نظام هستى و عالم است و خالق کل موجودات اوست که بر اساس عقل و حکمت والاى خویش و با قدرت بى‏ منتهایش، از هیچ هر آنچه را که اراده نموده، به صحنه وجود آورده و نیستى مطلق را با اعجاز مطلق خویش به هستى بدل نموده است و هر آن اراده کند، همه چیز موجود را دوباره نیست خواهد کرد؛ آن چنان که گویى هیچ نبوده است! اى خالق ما و من! آن چنان که خود را شناخته‏ ام، تو را شناخته‏ ام و آن چنان که تو را شناخته ‏ام، پرستشت مى‏ کنم. هرچند مى‏ دانم که ذره ‏اى و قطره‏ اى از دریا و اقیانوس ذات خداوندیت را بیش نشناخته ‏ام و با همین شناخت، آن چنان شیفته ‏ات گشته ‏ام که جز تو نمى ‏جویم و از تو نمى‏ گویم و از رضامندى تو نمى‏ طلبم و جز آرزوى وصالت، امیدى دیگر ندارم. ترا ستایش مى‏ کنم که از عنایات کریمانه ‏ات به انسان هستى بخشیدى و از کرامات فضیلانه‏ ات او را اشرف مخلوقاتت مقرر داشتى و از فضایل عالمانه ‏ات، عقل و اختیار را توأمان به انسان عنایت فرمودى تا انسان احسن الخالقینى شود که شایستگى تقدیس بیابد و سایر مخلوقاتت نیز با سجده بر انسان به درگاه کبریاییت تقرب جویند. ترا عاشقانه ‏تر از مجنون مى‏ پرستم که براى رستگارى و فلاح انسان ها، فطرت خداجو و طینت پاک عطا کردى و مزید بر آن، مقربان درگاهت را راهنما و هدایت گر آنان مقرر نمودى و آنان را با آیاتى صریح و روشن در طریق تکامل قرار دادى تا هر آن، کسی را که مشتاق تو بود دستگیری نمایی و از ظلمات و گم گشتگی ها نجاتش بخشی و تا جوار قرب خود، همراهی اش نمایی. در این میان هزاران هزار شُکر و سپاس بر بنده واجب و مسلم است که پیرو کامل ترین دینت، اسلام قرارم دادی که توسط کامل ترین و والاترین انسان ها و برگزیده ترین بندگان و رسولانت، حضرت محمد مصطفی(ص) -که درود و صلوات بى‏ پایان خداوندیت بر او باد- بر جهانیان عرضه گردیده است. ...و باز هزاران هزار شُکر و سپاس خالصانه بر بنده واجب است که ادامه دهندگان هدایت‏ گرى آخرین دینت و برترین اولیائت، امامان جلیل القدرى هستند که جملگى از دست پروردگان و از خاندان و آل محمد(ص) و اختران پُر فروغ و تابناکى هستند که خلقت عالمیان بر اساس ظهور عظمت و شرف آن فرزانگان بنا نهاده شده و بقای هستى مخلوقات نیز متصل به انوار شریفه همان گرانمایگان و هم چنان که ادامه حیات مخلوقات عالم به حیات امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشریف و روحى و ارواح العالمین لمقدمه الفداه – است. ...و باز هزاران هزار حمد و سپاس خاضعانه بر بنده واجب است که موجودیتم را در مکان و زمانى قرار دادى که نایب الامامى مسیحادم و بت شکنى ابراهیم سان و مقابله کننده ‏اى چونان موسى، عهده ‏دار هدایت کشتى شکسته نوح از میان طوفان هاى سهمگین و متلاطمى است که از شرق و غرب عالم با آخرین توان خود قصد نابودى و انهدام انقلاب اسلامى را دارند، که امام خمینى پیامبرگونه با توکل بر خداوند منان و با اتصال به عنایات مستمر امام زمان(عج) بنیانش نهاد. انقلابى که در این برهه از زمان، بى‏ شک مصداقى نمایان و نمونه‏ اى روشن از انقلاب جهانى حضرت محمد(ص) در زمان بربریت و جاهلیت عرب است که خود را متمدن و پیشرفته مى‏ داند و زورمداران امروز نیز براى فریب و اغفال و چپاول مستضعفان جهان، بت هایى مصنوعى و پوشالى ساخته و در بتکده‏ ها نهاده ‏اند و مردمان ضعیف النفس را به پرستش از آن ها و اهدای سرمایه ‏هاى با ارزش خود و قبول بندگى آنان امیدوارند و براى ارضاى جهان خوارگى و خون خوارگى خویش در بین آنان ضدیت و تفرقه ایجاد مى‏ کنند و براى فخرفروشى و تفاخر نسبت به هم، تلاش فزاینده بر غارت اموال محرومان و به سخره و بندگى گرفتن آنان دارند. هم چنان که در صدر اسلام، انقلاب اسلامى پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) مواجه با تحریکات و توطئه‏ ها و تجاوزهاى بی شمار سران کفر و الحاد شد. در این برهه نیز ملحدان و منافقان و شیطان صفتان جنایت پیشه، از نخستین روزهاى انقلاب اسلامى تمام تلاش و مساعى خود را در جهت محصور نمودن و سرکوب و نابودى آن معمول نمودند تا واقعه انتشار و گسترش اسلام در صدر اسلام، بار دیگر تکرار نگردد و در راستاى همین هدف بود که جهت منزوى ساختن و خفه کردن انقلاب اسلامى در نطفه انعقادش، این جنگ تجاوزگرانه را بر انقلاب و بر اسلام احیا شده، تحمیل نمودند. بارالها! تنها و تنها تو بر تمامى ظلم ها و جنایاتى که بر این امت مسلمان وارد شده، آگاهى داری و خود مى ‏دانى که اگر انسان ها بخواهند در شرح این جنایات قلم بزنند، نه قادرند و نه ابزار نوشت کافى -حتى براى نگاشتن کلیات این ستمگری ها- در اختیار دارند. آخر چگونه مى‏ توان رنج مردمان مظلومى را نگاشت که علاوه بر تحمل زورمداری هاى سالیان دراز غداران تاریخ، در کمتر از دمى همه زندگى و وجودشان و خانه و کاشانه‏ شان و همه هستى‏ شان این چنین در آتش خشم تجاوز پیشه‏ گان صدامى سوخت و نابود گشت؟ ...و چگونه مى‏ توان داغ جگرسوز دختران و زنان و مادرانى را نگاشت که گوهر وجودشان وحشیانه مورد هجوم وحشى صفتان ضد خدا واقع شد و علاوه بر آن، سرها و اندام هاى قطعه قطعه شده ‏شان همراه با ماجراهاى ستم بار رفته بر آنان، در دل خاک‏ هاى بلادیده ی غرب و جنوب میهن اسلامی مان نهان گشته است؟ ...و چگونه مى ‏توان شکنجه و رنج بسیجیان و پاسداران و سربازانى را نگاشت که اندام هایشان را دژخیمان صدامى، زنده زنده بُریدند و بر ناله‏ هاى جگرخراش دلیران اسلام، مستانه خندیدند؟ ...و چگونه مى‏ توان داغ دل پدران و مادران و همسران و فرزندانى را نگاشت که عزیزان شان با گلوله‏ هاى آتشین خمپاره و توپ و راکت و موشک و بمب، شربت شهادت را نوشیدند؟ ...و چگونه می توان فریادهاى دلخراش طفلان و کودکان و زنان و پیرانى را نگاشت که در منازل خود در شهرها گرفتار انفجار راکت و بمب و موشک هاى زمین به زمین گردیدند؟ ...و براستى چگونه می توان با این قلم ها و کاغذها درد و رنج و شکنجه و فریاد و زجر و اشک و آه را نوشت؟! آرى! نگاشتن این مقوله‏ ها هم چنان سخت و دشوار است؛ همان گونه که نگاشتن مشق دشوار است و نگاشتن دلدادگى و ایمان و شهادت و ایثار. آن چنان که نگاشتن خدا دشوار است و نگاشتن صفات خدا دشوار است. آخر چگونه می توان خدا را توصیف نمود که در وهم نمى‏ گنجد و چگونه می توان دلدادگى و عشق را بر صفحه کاغذ نگاشت که این ها همه دفترى به ضخامت و گستردگى قلب على(ع) و قلمى همانند ایمان و یقین و نگارنده ‏اى هم چون حضرت محمد مصطفى(ص) مى‏ خواهد و قلبى مى‏ طلبد که ایمان به خدا و پیامبرش و حب على(ع) و اولیا خدا، همراه با اخلاص و عمل، همگى در آن جمع باشد. آرى! نمى ‏توان تشریح کرد و نگاشت که چگونه مى‏ شود دلیرمردانى که هیچ کم و کسرى در زندگى دنیوى ندارند، به یک باره ترک خانه و کاشانه می کنند و لبیک گویان و شتابان به یارى حسین زمانه، امام خمینى مى‏ شتابند و براى نابود نمودن دشمنان اسلام، توفنده و غرنده به مصاف آنان برمى ‏خیزند و در نهایت از این طریق، شهد شیرین و گواراى پیروزى را -که همانا شهادت در راه جان آفرین و پیوستن به خیل عظیم انسان هاى خداگونه است- عاشقانه مى ‏نوشند و حقانیت اسلام و انقلاب اسلامى و امام خمینى را با نواختن پنجه‏ هاى خونین و خونبار خویش بر دشت هاى سرزمین اسلامی مان شهادت مى‏ دهند و به اثبات مى‏ رسانند. بار خدایا، اى محبوب راستینم! ترا به قدرتت و به اخلاصت و به اسلامت سوگند می دهم که مرا قادرسازى و بیاموزى که با اخلاص رمز پیروزى اسلامت را در این دفتر بنگارم و گواهى دهم بر این که، اسلام هیچ گاه اسلام نشد و مسلمان هیچ گاه مسلمان نشد، مگر در مصاف با باطل درونى و بیرونى و باطل هیچ گاه خوار و منهدم نشد، مگر در مصاف با اسلام و تو خود شاهد بودى که باطل آن چنان در مقابل اسلام خود را خوار و ذلیل کرد که عقل از کف بداد و با ناجوانمردى همیشگى ‏اش به ستیز برخاست و خود سببى گشت بهر نابودى خویش و البته این همه، آیاتى روشن و صریح از حکمت بى منتهاى تو معشوق دلرباى من است. چرا که نبرد با باطل اگر نبود، همواره حق ناشناخته مى‏ بود. هم چنان که کفر اگر نبود، اسلام ناشناخته مى‏ بود و کافر اگر نبود، مؤمن ناشناخته مى‏ بود. پس اى هستى بخشِ عدالت گستر! چنان که تو خود مُقرر فرمودى، جنگ با کفر هم چنان باید بدون لحظه‏ اى درنگ و لحظه‏ اى توقف و فراموشى ادامه داشته باشد؛ لذا همه مسلمانان باید در این جنگ مقدس، حضورى مداوم و پیگیر و فزاینده داشته باشند؛ هم چنان که بوده و داشته ‏اند. ...و همگان باید این نعمت عظمى را بیابند و لمس کنند و در مسیر تکامل خویش و در مسیر انسان شدن خویش از نعمات خفیه آن بهره و توشه کافى برگیرند، هم چنان که سابقان و مقربان درگاهت پیش از این، آن را یافتند و کوله بار خویش بربستند و به سراپرده مقصود شتافتند. آرى! همگان باید با حضور مداوم و مستمر خویش در جبهه‏ هاى نبرد با باطل، خود را بیابند و بشناسند تا خدا را بیابند و بشناسند و دین خدا را آن گونه که هست بیابند و بشناسند؛ چرا که جبهه ها مبدأ مواج انسان ها و مقدسند، همان گونه که مسجد مقدس است و همان گونه که معبد مقدس است و همان گونه که مشهد مقدس است. آرى! جبهه ‏ها منزلگه انسان هایى است که خدا را سجده ‏گزار و ساجدند و عبدند و عابدند و در این راه شهیدند و شاهدند. جبهه‏ ها منزلگه انسان هایى است که دست و بازوی شان را بر لب هاى امام مى‏ سایند و پاهای شان را بر قطرات خون حسینیان مسح می نمایند و قلب‏ هایشان را بر قلب خدای شان متصل مى‏ سازند. جبهه منزلگه انسان هاى دلباخته‏ اى است که شیفتگان شهادت و عاشقان وصال یارند؛ آنانى که از هر چه غیر خداست بُریده ‏اند و به حق پیوسته‏ اند. آنانى ‏که عاشقان و معشوقان خدایند. آنانى که خون بهایشان بر ذمّه خداست و آنانى که خون بهایشان خود خداست. بارالها، معبود! مرا با دنیاى تو چه کار است؟ در حالى که تو خود خلقت انسان را در سختی ها و مشکلات قرار دادى و براستى که این زندگى دنیوى بسی سخت و دشوار است؛ چرا که تمام لذات مادى آن نه تنها لذت نیست، بلکه مشقت است و درد و رنج! آیا لذاتى که دمى بیش نپاید و سپس رنج آن هویدا شود، لذت است و یا لذاتى که عابدان و بهشتیان الى ابد در آن غوطه ‏ورند؟ آیا لذتى که با فریب کاری هاى شیطان توأم شود و سرانجام آن خُسران و هجران و عذاب الیم و آتش جهنم باشد، لذت است و یا لذاتى که مقربان درگاه حق با همنشینى در قرب خدا و رسولانش و اولیایش احساس مى‏ کنند؟ آرى! به راستى که هیچ خوشى و لذتى که آن را پایدارى نباشد، ابداً ارزش بهره ‏ورى ندارد و اینک اى جان آفرینم و اى معبودم! من بسویت آمده ‏ام و آماده ‏ام که مرا دریابى و غم هایم را از وجودم بزدایى و با پایان بخشیدن به هجرانم، قلبم را از نور لقائت شادگردانى و منورسازى. به چه شادم که: روز هجران و شب فرقت یار آخر شد/ زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان مى ‏فرمود/عاقبت در قدم باد بهار آخر شد بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش/ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد آن پریشانى شب هاى دراز و غم دل/همه در سایه گیسوى نگار آخر شد ...و اما سخنى دارم با برادران دینى ‏ام که هم چون من در این وادى غربت، اسیر پنجه‏ هاى خاک و دنیا گشته ‏اند و سرگردان در پى یافتن و دیدار یارند. هم آنان که مشتاقان خدایند و او را مى‏ جویند؛ پس گوش فرادهید تا از اعماق وجودم، حدیث مرگ و زندگى را برایتان بگویم: برادران دلبندم! به اطراف خود نظر کنید و آن دورترها را نیز بکاوید. چه مى‏ بینید؟ آیا آنچه که من دیدم شما هم مى‏ بینید؟ آرى! شما هم خاک را مى ‏بینید؟ براستى که همه جا خاک است؛ پس مشتى از این خاک برگیرید و با دقت نگاهش کنید. حال چه مى‏ بینید؟ ببوییدش؛ آیا بوى خاک را حس مى‏ کنید؟ اکنون گوش فرا دارید. آیا صدایش را مى‏ شنوید؟ پس بچشیدش، آیا مزه ‏اش را مى‏ پسندید؟ حال بفشاریدش، آیا فشار خاک را بر انگشتان تان حس مى‏ کنید؟ اکنون گوش فرا دارید و شامه را قوى سازید و چشم دل بگشایید تا حکایت خاک را بشنوید، تا مردمان دیروز را ببینید و ببینید که همه خاک گشته‏ اند. تا ببینید که همین یک مشت خاک، ذرات وجود هزاران هزار انسان و حیوان و موجوداتى است که بوى خاک و بوى اجساد متلاشى شده آنان، مزه ‏اش طعم تلخ زندگى آنان است و فشارش، فشار همیشگى خاک بر خاکزیان عالم است. ...و اما حکایت این خاک؛ برادران گرامی ام! حکایت خاک، حکایت دنیاست و حکایت دنیا، حکایت نیستى است؛ حکایت آدم هایى همانند ماست که روزى آمدند و روزى دگر رفتند. حکایت آنانى که عُمر کوتاهى در دمى داشتند و حکایت آنانى است که عُمرى به بلنداى عُمر نوح داشتند. حکایت آنانى است که در زندگى رنج دیدند و سختى چشیدند و زور شنیدند و مظلوم ماندند و یا آنانى که به خیال واهى خویش شاد بودند و راحتى داشتند و زور گفتند و ظالم گشتند؛ اما تو مى ‏بینى که همگى رفته ‏اند، حتى گردن کشانى چونان کوروش و تیمور و جهان خوارانى هم چون اسکندر و چنگیز و جانیانى هم چون ضحاک و نادر و حتى مدعیانى چونان فرعون و نمرود و حتى رسولانى هم چون آدم و خاتم(ص) و این همه حکایت ها از براى ماست که دنیا را اعتبارى نیست و اعتمادى بر او نمى ‏توان داشت؛ چرا که هم چون سرابى فریبنده هر لحظه آدمیان را به خود مى ‏خواند و اغوا کرده و به خود مشغول شان می کند و آرزوهاى طویل و دراز در وجودشان پدید مى‏ آورد و وعده‏ هاى خوش و طلایى مى‏ دهد تا آن زمان که رمق از وجودشان بیرون شود و نفس برنیاید. آن گاه است که بر زمینش می کوبد و هیکل مخوف و سنگینش را بر وى مى ‏اندازد و او را در کام خود مى‏َ بَرد و حتى مشامش را به سختى مى‏ گیرد تا بویش را هم احساس نکند. ...و تو مى ‏دانى برادرم! که این دنیاى پست و ناجوانمرد، هنوز این یکى را به گور نسپرده، با دیگران سرگرم است و آتش هواهایش و التهاب هوس هایش تا همه را در خود نگیرد، ارضا نخواهد گشت؛ پس ما که این حکایت را مى‏ دانیم و انکارش نمى ‏توانیم، چرا اسیر دنیا باشیم و چرا بار دیگر بر خاک نظر نمى ‏کنیم، تا این‏ بار درس عبرت بگیریم؟ چرا در این خاک آثار عظمت و تجلى ظهور حق را نمی بینیم؟ آرى! به جاى دیدن مُردگان، باید او را نظاره کنیم که همیشه بوده و هست و خواهد بود. او را نظاره کنیم که خالق خاک است. او را ببوییم که همیشه سرمست باشیم. او را بجوییم که صادقانه ما را مى‏ جوید. از او بگوییم که اطمینان یابیم و دل به او خوش داریم که بر ما دلخوش داشت. از او بخواهیم که اجابت مان کند. براى او زندگى کنیم که زندگی مان از آن اوست. توکل بر او داریم که ما را کفایت است. خواست او را برآوریم که برآورنده خواسته هاست. اطاعتش کنیم که اطاعتش موجب قربت است. شُکرش کنیم که شُکرش مزید نعمت است. عبدش باشیم که عبد اوییم. عاشقش باشیم که عاشق مان است. دلداده او باشیم که دلداده مان است و دیوانه اش باشیم تا زندگى را بیابیم و زندگى را بیابیم تا با او زندگى کنیم و با او زندگى کنیم تا در آغوشش باشیم و در آغوشش باشیم تا هرچه خواستیم عطایمان کند تا بیشتر دیوانه اش گردیم و بیشتر عاشقش شویم و بیشتر عبدش گردیم و بیشتر طاعتش کنیم. آرى! نیستى باید که آن از حق بود/تا که بیند اندر آن حسن احد هیچ کس را تا نگردد او فنا/ نیست ره اندر حریم کبریا هست معراج ملک این نیستى/ عاشقان را مذهب و دین نیستى پوستین و چارق آمد از نیاز/ در طریق عشق محراب ایاز گشته بى کبر و ریا و کینه ‏اى/ حسن سلطان را رخش آیینه ‏اى چون که از هستى خود مفقود شد/ منتهاى کار او محمود شد بارالها، لطیفا! روى بنما و وجود خودم از یاد ببر/ خرمن سوختگان را همه گو باد ببر ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا/ گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر روز مرگم نفسى وعده دیدار بده/ وانگهم تا به لحدم فارغ و آزاد ببر برادران دلبندم! مى‏ بینید معبود مرا که: این همه عکس می و نقش نگارین که نمود/ یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد! هر دمش با من دلسوخته لطفى دگر است!/ این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد! بارالها،جان آفرینا! اندکى با تو بگفتم غم دل ترسیدم/ که دل آزرده شوى ورنه سخن بسیار است آرى، برادران! براى رسیدن به مقام والاى عبودیت باید دیده ‏اى بصیر و توانا داشت تا خاک را آنگونه که باید، دید. خاکى که هرکس را که از خدایش جدا ساخت و در دام انداخت و با بنده اى دنیوى، در بندش کشید و به دنیا امیدش داد، هم او را به آن چنان عقوبتى دچار ساخت که هر لحظه فریاد برآورد که ای کاش! همیشه من خاک بودم. آرى! فریاد خاک پرستان تاریخ از این خاک بلند است و آتش عذاب و قهر الهى از این خاک بلند است. آتشى که تنها یاد آن انسان را بارها مى‏ سوزاند و عذابى که فکر آن روح انسان را مى‏ میراند و قهرى که ذلت آن بارها انسان را ذوب مى‏ کند و از تمامى این ها باید بر خداوند منان پناه برد و لگام زندگى را به او سپرد؛ چرا که تنها او زمامدارى بس حکیم و فاضل است و هدایت گرى بس عالم و توانا. ...و اینک روى سخنم با آن غافلان و ره گم کردگان و خودباختگانى است که بزرگترین موهبت زندگى خویش، بلکه انسان هاى بی شمار معاصر خویش -که همانا نعمت وجود مقدس راهبر راستین انقلاب شکوهمند اسلامى، امام خمینى (روحى له الفداه)- را قدر نمى ‏شناسد و با کُفران این نعمت عظما، مسببات قهر خداوندى را فراهم مى‏ سازند؛ چرا که به تحقیق، انقلابى که این امام فرزانه در این زمان بنا نهاد، دنباله راستین همان انقلاب پیامبر عظیم الشأن اسلام، حضرت محمد مصطفى(ص) است. هم چنان که ادامه این انقلاب نیز به تحقیق، انقلاب الهى و راستین ولى عصرامام زمان(عج) خواهد بود. بنابراین، اى گمراهان و غافلان! به خود آیید و از خواب غفلت بیدار شوید و همچون امت حزب الله با تمام قوای تان بر این حبل المتین و این ریسمان محکم الهى، چنگ زنید تا با وحدت و یکپارچگى هرچه بیشتر و فزاینده ‏ترى با هدایت خدادادش، بر دشمنان اسلام و نفس خویش چیره شوید تا -ان شاء الله-‏ زمینه ظهور امام زمان(عج) و انقلاب جهانى حضرتش مهیا گردد و باشد که آن امام عدالت گستر بر اساس رسالتى که بر عهده دارد آن چنان پیروان و شاگردانى بپروراند که با معرفت دین و دانش راستین، اسرار مرموز خاک را بیابند و بر اعجازهایش واقف گردند و زندگى را بر محرومان شیرین گردانند و بى شک شاگردانى استحقاق خدمتگزارى او را خواهند یافت که شاگردان ممتاز و برجسته امام امت، خمینى کبیر باشند؛ شاگردانى که درس خویش را با تمام وجود و با ایثار و عشق بیاموزند؛ شاگردانى که مدرسه را مدرسه عشق بدانند و شاگردانى که تقوا سرلوحه اعمال و وجودشان باشد؛ شاگردانى که معلمان را همانند انبیاى خدا ارج نهند و قدر بدانند؛ شاگردانى که نیت کنند و عزم کنند تا آینده ‏اى خداپسندانه بسازند و شاگردانى که پاسداران واقعى مدرسه و مکتب اسلام باشند و به تحقیق چنین شاگردانى، معلمانى مى‏ طلبند پیامبرگونه؛ معلمانى که مشقات زندگى را به جان بخرند و در جهت تحقق رسالت والاى خویش، جان فشانى و ایثار نمایند؛ معلمانى که نور جمال شان کلاس و مدرسه را مُنوّر سازد؛ معلمانى که علم را با اتصال به منبع علم خدا، حاصل نمایند؛ معلمانى که پیشانی شان از شدت سجده‏ هاى روزانه و شبانه، متورم باشد و معلمانى که معجونى از علم و حلم و ایمان و اخلاص و عمل باشند و معلمانى که خود از شاگردان واقعى امام و عاشقان دلسوخته خدا باشند. آرى! این چنین معلمان و شاگردانى بى شک لیاقت دیدار دوست و خدمتگزارى او را خواهند یافت و بى ‏شک سببى مؤثر بر تعجیل ظهور حضرتش خواهند بود. ...و اما اى همسر من! تو نیز هم چون دیگران بر این خاک تیره بنگر و بیندیش بر تیرگى خاک و بدان که همه تیرگى‏ ها از همین خاک و همین دنیاست و بدان که رهایى از تیرگی هاى دنیا همانا در تقواست و بدان که اساس تقوا بر پذیرفتن مسؤولیت هاست و بدان که تا انسان خود را تا برابر خدا مسؤول نداند، از تیرگى دل ها نخواهد کاست. سفارشم اینک بر تو بردبارى و صبر و تحمل سختی ها براى خداست و صبر بر ایمان و تقوا و سختی ها همانا تنها راه رهایی است و اینک که خاک تیره جسم مرا نیز چونان گذشتگان به کام خود خواست، مؤید همان فلسفه همیشگى خاک است که هیچ کس را بقایى نیست و دوران زندگى دنیوى هم چون دَمى گذراست که این دَم گذرا، بسیار گران بهاست. حتى گران بهاتر از الماس و طلاست؛ پس این دَم مغتنم و گذرا را باید با گوهر اعمال خداپسندانه بیاراست و اعمال خداپسندانه همانا جلب رضایت همیشگى خداست. مى‏ دانم و مى‏ دانى، آنان که مانده ‏اند رسالتى زینب گونه بر عهده دارند؛ چرا که باید پیام رسانان راستین رفتگان شان باشند و از برجاى مانده گان خویش به شایستگى حراست و پاسدارى نمایند. آرى! این زمان که به تنهایى عهده ‏دار تربیت و پرورش کودکان مان هستى، زینب گونه بر خداوند رب العالمین توکل نما که او برترین و بهترین تربیت کنندگان است و غیر او مخواه که او به تنهایى همه را کفایت است. هیچ گاه غم دنیاى دون مَخور و پیوسته به عاقبت کار بیندیش. همواره از خداوند منان مدد بخواه و بر امدادهاى کریمانه ‏اش سپاسگو و توفیق بخواه که بتوانى فرزندانى بپرورى که خدا را بشناسند و بر دین خدا معرفت یابند و براى بندگى خدا و خدمتگزارى امام زمان(عج) و جامعه اسلامى، آماده باشند و آماده باشند که براى تحقق آرمان هاى والاى اسلام، ایثارگرى و مجاهدت نمایند و براى پاسدارى از ثمره‏ هاى حاصل شده از خون هاى شهیدان اسلام، جانفشانى کنند. آرى! کودکان امروز -که آینده سازان فرداى جامعه هستند- باید آمادگى ایجاد جامعه ‏اى که لیاقت و شایستگى پذیرش و ظهور آقا امام زمان(عج) را داشته باشد، بیایند و این آمادگى حاصل نمى‏ گردد، مگر این که مادران مسلمان امروز بر این مهم همت نمایند و با الگو قرار دادن برترین بانوى شایسته عالم خلقت، حضرت فاطمه (س) و توسل به حضرت، طریق تربیت را بیابند. فاطمه ‏اى که حسینى پرورید که افتخار ممتاز انسان ها و رادمردان تاریخ عوالم موجود گشت و الگوى همه حق جویان و خداپرستان در همه اعصار و قرون شد؛ -ان شاء الله-‏ خداوند -جل جلاله- در این مسیر حامى و پشتیبانت باشد. ...و شما اى کودکان دلبندم، که امیدهاى آینده اسلام هستید! بدانید که دل کندن و گریز از این دنیاى خاکى براى آن کس که گرفتارش شده باشد، نه تنها آسان نیست؛ بلکه بسى سخت و دشوار است. اما آنان که در این دام مخوف و هول انگیز نیفتاده باشند، آسان توانند خویشتن را نجات بخشند و از این مهلکه هراس آور جان سالم بِدَر بَرند؛ چون که اعتیاد به دنیا، همانند اعتیاد به افیون و هزاران بار شدیدتر و نکبت بارتر از آن است؛ پس بکوشید شما که هنوز آلوده و مبتلا به دنیا نشده ‏اید، معرفت نفس بیابید و با تقویت ایمان و اراده و کسب علم و با عمل خداپسندانه و توکل بر خداوند رب العالمین، زندگى و آخرت خود را بیمه نمایید. کودکان عزیزتر از جانم! هرچند که شهادت و فقدان من سبب بروز پاره ‏اى مشکلات و تألمات خواهد شد و رنج یتیمى و بى پدرى از سنین طفولیت، شما را خواهد آزرد؛ اما اى جگرگوشه‏ هایم! آن زمان که شدت غم ها و تألمات به شما روى آورد و غمگین تان ساخت، براى تخفیف آن بیندیشید و به مصیبت‏ ها و رنجهایى که بر فرزندان امام حسین(ع) و شهداى والامقام کربلا رفت و با یادآورى ظلم ها و ستمگری هایى که بر آن گرانمایگان وارد شد، رنج خویش را ساده بگیرید و خداوند قادر متعال را شُکرگزار باشید که پس از شهادت پدرتان، نه تنها شما را به اسارت نمى ‏بَرند و سیلى بر گوش تان نمى ‏نوازند و آن را مجروح نمى‏ سازند؛ بلکه امت مسلمان و خداجوى ایران و جهان، با ارج نهادن و گرامی داشتن شما -به عنوان اعضاى خانواده شهید- سفارشات اسلام را در حق شما به خوبى ادا خواهند کرد و از شما به عنوان چشم و چراغ ملت مسلمان تجلیل خواهند نمود که این نعمت و سعادتى بس عظیم است که باید آن را قدر بدانید و در قبال آن در رابطه با جامعه اسلامى، بیش از پیش احساس مسؤولیت نمایید و بر این احساس هر روز بیش از پیش خود را مسلح و مجهز به سلاح ایمان و تقوا و علم و عمل و اخلاق حسنه کنید تا از این طریق بتوانید دین خود را به خدا و اسلام و جامعه ادا نمایید.‏ ...و اما اى پدر و مادر و اى برادران و خواهرانم و اى بستگان و خویشاوندانم! شما نیز در این میان با شهادت من مسؤولیت تان افزون خواهد شد و شما نیز باید بیش از دیگران در حکایت خاک، تعمق و تَدبُّر نمایید و راه رستگارى و فلاح را مصمم و استوار و با علم و یقین بپیمایید. ببینید مرا که تا چندى پیش بر این خاک کنارتان بودم و امروز پیکره خاکی ام در زیر همین خاک و زیر پاى شماست و به فردایى بیندیشید که جسم شما نیز در کنار جسم من نهاده خواهم شد؛ پس براى خلاصى از این خاک، فکر سفر باشید و توشه کافى مهیا و ذخیره کنید. دیدید که زمان زندگى من بر این خاک هم چون گذر شهابى بر پهن دشت آسمان آبى و هم چون دَمى بیش نپایید و یاد من نیز در خاطره‏ ها همان گونه گذر خواهد کرد. چونان که یاد پیشینیان از خاطره‏ ها گذر کرد؛ پس شما نیز -که همانند مَن و همانند پیشینیانید- از این تذکرات و ابتلائات الهى، پند و عبرت گیرید و پیش از آن که مهلت خداوند امان دهنده بسر آید و مرگ شما را دریابد، خود را بیابید و از راه توبه به درگاه ملکوتیش باز آیید. باشد که توبه خالصانه ‏تان موجب پذیرش حق تعالى و سبب بذل رحمات و عنایات بیش از پیش خداوندیش گردد. ...و اما اى پدرم و مادرم که مرا در آغوش گرم خویش پرورانیدید و وسایل کسب علم و عمل را برایم مهیا نمودید! مى‏ دانم که آن اندازه بر گردنم حق دارید که بى شک با هیچ زبانى و با هیچ بیانى، بزرگى و سنگینى آن را نمى ‏توان بیان نمود و حتى با کوه اُحد نیز نمى ‏توان مقایسه‏ اش کرد. خاضعانه از شما مى‏ خواهم نیکی ها و بزرگواری هایتان را و هم چنین بدی ها و زشتی هاى مرا به خاطر رضایت خدا ببخشید و حلالم کنید. هم چنین از شما برادران و خواهرانم مى‏ خواهم که بیش از پیش در گفتارها و رفتارهای تان، به خصوص در رابطه با جامعه و دیگران، مراقبت نمایید؛ چرا که پس از این دیدگاه مردمان جامعه نسبت به شما به عنوان اعضا خانواده شهید، از مقوله ای دیگر است و همین طور انتظارات جامعه از شما بر این اساس بیشتر و فزاینده ‏تر است؛ پس -به خاطر خدا- از تفاخر و توقعات پرهیز نمایید و نیز تلاش نمایید، تألمات روحى خویش را در جامعه بروز ندهید که سبب شادمانى منافقان و ضد انقلاب خواهد بود و -ان شاء الله-‏ خداوند حلیم بر این مطلب به شما بردبارى و صبر روزافزون عنایت فرماید. امت مسلمان و شهیدپرور! با نگرشى عمیق و ژرف بر خاک و عالم خاک، بر نعمت ها و الطاف آفریدگار خاک نظر کنید و بر تجدید عزّت و اعتبار و رجعت آبروى از دست رفته امت مسلمان، به واسطه قدوم پُر برکت امام امت و تحقق انقلاب شکوهمند اسلامى ایران که در دهه مبارک فجر بوقوع پیوست و به ثمر رسید، خداوند منان را سپاس گویید و بیندیشید که اگر این انقلاب نبود تاکنون از اسلام هیچ نمانده بود. جنایات، اختناق، فساد و جهل و بى خبرى زمان طاغوت را به یاد آورید و بیش از پیش در تبعیت از دین حق، تلاش نمایید و با اتحاد و یکپارچگى با هم بر این ریسمان محکم الهى (امام خمینى) چنگ زنید و آن چنان جامعه ‏اى بسازید که در آن رابطه هر کس با دیگرى همانند روابط جامعه بهشتیان باشد؛ جامعه ‏اى که هر کس واقعاً خود را در برابر خدا و خلق مسؤول بداند و بیش از توقعاتى که از دیگران دارد، خود عمل نماید؛ جامعه ‏اى که در آن امر به معروف و نهى از منکر مورد پذیرش و خواست همگان باشد؛ جامعه ‏اى که در آن از شرک، نفاق، ظلم، تباهى، احتکار، گران فروشى، ربا، رشوه، قتل، تجاوز، اعتیاد، بى‏ حجابى و هزاران مَفسده و فساد موجود و حاکم بر عوالم کفر، اثرى نباشد و جامعه ‏اى بسازید که همگان در آن از اعمال خود و دیگران واقعاً احساس رضایت کنند و بر این احساس، رضایت خداوند را جلب نمایند. بدیهى است که براى رسیدن به چنین جامعه ‏اى، علم و معرفت و ایمان و تقوا و خودسازى لازم است؛ چرا که تنها آن کس که خود را ساخت، خواهد توانست هم چون پیامبران و امامان و اولیای خدا، جامعه را نیز بسازد و مَسلَّم است که براى ساختن جامعه‏ اى ایده ‏ال و مطلوب، علاوه بر خودسازى، در کنار آن مقدمتاً ایجاد جامعه ‏اى با ظواهر کاملاً اسلامى لازم است و لازم و واجب است که در این مهم، نهایت تلاش و پیگیرى معمول گردد که امر به معروف و نهى از منکر بهترین وسیله رسیدن به این مقصود و در کنار آن شدت و سخت گیرى قانونى و خداپسندانه با جدیت و قاطعیت تمام لازم است. نباید گذاشت در جامعه اى که اینک الهى شده است، مظاهر فساد موجود باشد. نباید گذاشت در جامعه ‏اى که هر روزش توأم با اهدا خون هاى پاک شهیدان خداجو و گلگون کفن است، مغرضان و منافقان با تحریک و اغفال مُشتى غافل و نادان، اسباب انحراف امت مسلمان را از مسیر حق فراهم آورند. نباید گذاشت بى حجابى و بدحجابى مُشتى مرد و زن خودباخته و ناآگاه، زمینه ساز گسترش فساد در جامعه گردد. ادارات را باید به سمت اصلاح هدایت کرد. تُجار و کسبه را باید نسبت به مسؤولیت خطیر و بزرگ شان آگاهى داد و مراکز و ارگان هاى دولتى و نهادهاى انقلابى -به خصوص سپاه و بسیج- را باید نیروهاى مؤمن و معتقد و دلسوز، اشباع نمایند. دانشگاه ها را باید جوانان معتقد و حزب اللهى پُر کنند. دولت خدمتگزار را -به خصوص در شرایط زمان جنگ- باید با جان و مال یارى داد و توقعات اضافى و غیر ضرورى را تا حد امکان کاهش داد. اجتماعات مذهبى، به خصوص نمازهاى جمعه و جماعت را باید با صفوف طویل و به هم فشرده برقرار داشت و باید با تعمق در آیات الهى قرآن و دستورات آن در کتاب آسمانى در رابطه با اطاعت از خدا و رسول و ولى امر، همواره گوش به فرمان رهبر بود و لحظه ‏اى او را تنها نگذاشت و یاران فداکارش را تقویت و اجابت نمود و نیز باید این جبهه‏ هاى مقدس و انسان ساز را همواره تقویت نمود و به جاى هر اسلحه ‏اى که از دست رزمنده ‏اى به زمین مى ‏افتد، چندین مجاهد دیگر، اسلحه‏ هاى بیشتر و توفنده‏ ترى را علیه دشمنان به کار ببرند تا دفاع مقدس ما مستدام باشد و دوام بیابد و به نابودى نهایى کفر و استکبار جهانى بینجامد. ...و همه این ها را امت مسلمان و حزب الله باید با ایثار و صبر و توکل بر خداوند منان بر عهده بگیرد و به ثمر برساند و چه ثمره شیرین و خداپسندانه ‏اى در انتظار مجاهدان فى سبیل الله و ایثارگران خداجو است! این جانب طهماسب شیخ حسنى، فرزند الیاس، متولد سال ۱۳۳۵ هجرى شمسى، ساکن آبیک، این پیام نامه، وصیت نامه و شهادت نامه را -که خلاصه ‏اى از آموخته ‏ها، اندوخته‏ ها و توصیه‏ هایم و نیز پایان نامه زندگى دنیوی ام مى‏ باشد- در کمال صحت و سلامت جسم و جان و عقل و روح و براساس وظیفه شرعى خویش و با اختیار و آزادى تمام در اردوگاه رزم و با برخوردارى جَوِّ روحانى و پُر از معنویت جبهه، تنظیم نمودم و در ۲۶ برگ و ۵۲ صفحه نگاشتم و از معلم و برادرم جناب حمیدرضا آیتى غفارى تمنا مى‏ کنم -که در صورت امکان- در مراسم ختمم آن را قرائت نماید تا -ان شاء الله-‏ تذکرى باشد بر همگان که در روش زندگى خویش تعمق و تا فرصت فراوان و امان دارند، در جهت ذخیره نمودن توشه و ابزار لازم و کافى، تلاش روز افزون نمایند.۱ (۱۴۴۸۲۳۳)


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







شهید "شاهرخ محرابی" 20 ساله و پاسدار بود که در جبهه‌ها مقابل دشمنان سرسخت ایستاد و تا پای جان از آرمان‌های انقلاب اسلامی دفاع کرد.


شهید شاهرخ محرابی، یکم دی ۱۳۴۷ در روستای امیرنان از توابع طالقان – استان البرز به دنیا آمد و پدرش خلیل، کشاورز بود و مادرش حکیمه نام داشت.

این شهید بزرگوار در راهپیمایی‌هایی که علیه رژیم شاهنشاهی در روستا برپا می‌شد حضور فعالی داشت و کمک حال پدر در کار کشاورزی بود.

وی تا کلاس دوم راهنمایی در روستای امیرنان تحصیل کرد و سال 1363 به همراه خانواده از طالقان به آبیک مهاجرت کرد و سوم راهنمایی را در مدرسه شریعتی این شهرستان ادامه تحصیل داد. 

شهید محرابی بعد از تحصیل، جهت کمک مالی به خانواده در یک شرکت مشغول به کار شد و تقریبا بعد از دو سال فعالیت، جهت خدمت مقدس سربازی از طریق سپاه پاسداران آبیک به عنوان پاسدار وظیفه داوطلب شد.

ایشان پس از آموزش در منطقه دزفول شوشتر در سال 1366 به جبهه اعزام شد، در جبهه‌ها مقابل دشمنان سرسخت ایستاد و تا پای جان از آرمان‌های انقلاب اسلامی دفاع کرد. 

وی سرانجام بیست و پنجم مرداد ۱۳۶۷ در شیخ‌محمد عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.
 

منابع:
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/485450
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2594










  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





شهید سیدفرزین شریعت‌پناهی،  چهاردهم شهریور ۱۳۴۵، در شهر میانه دیده به جهان گشود. پدرش علینقی و مادرش ثریا نام داشت. دانش‌آموز سوم راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. سیزدهم آبان ۱۳۶۲، در پنجوین عراق بر اثر اصابت ترکش به سینه و شکم، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.



https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/441839
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=876



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







دوم شهریور ۱۳۴۸، در شهرستان زاهدان به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، کارگری می‌کرد و مادرش منصوره نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. او نیز کارگر بود. به عنوان پاسدار وظیفه کمیته انقلاب اسلامی خدمت می‌کرد. پنجم آذر ۱۳۶۸، در زاهدان توسط اشرار و قاچاقچیان بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای شهرستان آبیک واقع است.

https://www.golzar.info/298721/

https://shahrestanha.navideshahed.com/fa/news/465758


https://www.irna.ir/news/84237357/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7-%D8%A7%D9%84%DA%AF%D9%88%DB%8C%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%86%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87-%D9%87%D8%B3%D8%AA%D9%86%D8%AF


https://www.shohadanaja.com/shahid/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D9%88%D9%84%D9%8A-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%B4%D9%8A



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین




              


هرمز بابایی سی‌ام مهر ۱۳۴۲، در روستای باقرآباد ترک از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش فضل‌الله و مادرش ملکی نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم اسفند ۱۳۶۳، در شرق رود دجله عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای کهوان تابعه شهر آبیک واقع است.



وصیتنامه شهید، هرمز بابایی: بالاخره پس از ماه ها انتظار توفیق یافتم که در صف سربازان (خدمتگزاران) امام زمان (عج) حضور یافته و به ملت شهیدپرور آن حضرت، خدمتگزاری کرده و علیه کفر جهانی و -شیطان کوچکِ آمریکا- صدام یزید کافر، بجنگیم. من می روم؛ چرا که باید رفت. آری! باید رفت اگر چه در این رفتن، سختی ها و بلاهای زیادی به انسان تحمیل شود. باید عاشق شد و دنیا را رها کرد و رفت. گاهی آرزو می کنم ای کاش نبودم و دلم می خواهد از این دنیا بروم و آرزو دارم شهید شوم؛ چرا که «این دل تنگم غصه ها دارد / گوییا میل کربلا دارد» پدر جان! من شهادت در راه خدا تنها آرزویم بود و آخر هم به آرزویم رسیدم؛ از شما می خواهم که برایم اشک نریزید، اگر هم اشک می ریزید، برای آقامان امام حسین(ع) بریزید. پدر جان! هر چه می توانی از مردم شفاعت مرا بگیر؛ از فامیلها بخواه که مرا حلال کنند و هر بدی که از من دیده اند، مرا ببخشند؛ چون من به آنها نتوانستم خوبی کنم. من برای این به جبهه آمدم که وظیفه الهی است و این که برای خداوند و جامعه خدمتی کرده باشم و وظیفه ی هر مسلمان است که در راه خداوند به خلق خدمت کند. ممکن است مرگ در حالت عادی و هر موقع که بشود به سراغ انسان بیاید؛ پس چه بهتر که انسان در راه خدا بجنگد و شهید شود. اما مادر عزیزتر از جانم! شما خیلی برایم زحمت کشیدی؛ خیلی رنج بُردی و به گردنم حق زیادی داری که با زبان نمی شود بیان کرد؛ ولی من متأسفانه نتوانستم به شما خدمتی بکنم؛ چون سعادت آن را پیدا نکردم. مادر جان! شهید نَمُرده؛ شهید قلب تاریخ است. مادر جان! دعایت این باشد که خداوند رزمندگان اسلام را پیروز گرداند و طول عمر برای رهبر عزیزمان امام خمینی عنایت فرماید. خواهران و برادران عزیز و بهتر از جانم! امیدوارم هر بدی از من دیدید، مرا حلال کنید و از شما می خواهم که راهم را ادامه دهید و نگذارید خون شهیدانمان به هدر رود. برادرانم! از شما می خواهم مثل گذشته در پیشبرد انقلاب کوشا باشید و خواهرانم! از شما انتظار دارم که فرزندانی تربیت کنید مؤمن و مفید که راه ما را ادامه دهند، که راه ما راه آقامان امام حسین(ع) می باشد. امیدوارم مثل گذشته نماز و عبادت خود را بر پا دارید و در مسجد و نماز جماعت ها و نماز جمعه ها شرکت کرده و مرا حلال کنید.۱ (۱۰۹۳۹۲۰) سرباز، هرمز بابایی



منابع:
http://tashohada.ir/shohada_item/id,726/%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%B2.html
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1212

  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






نام :سیدمرتضی
نام خانوادگی : قانع سیدی
نام پدر : سیدعلی اکبر
تاریخ تولد : 1343/04/05
محل تولد : البرز - ساوجبلاغ
مذهب : اسلام - شیعه
تاریخ شهادت : 1362/09/15
محل شهادت : ماووت
شغل : کشاورز


منابع:
https://yadcode.ir/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C/ad/,10/,7955.html

https://www.golzar.info/print2/?shahid_id=162712

  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





شهید محمدرضا خدابنده‌لو: چهاردهم مرداد ۱۳۵۳، در روستای عرب‌آباد کوهه از توابع شهر ساوجبلاغ به دنیا آمد. پدرش علی‌شیر و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سرباز ارتش بود. بیست و پنجم تیر ۱۳۷۵، در آق‌داغ قصرشیرین بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.


منابع: 

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2864

https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/433033
  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین










حمزه ای، محمد: اول فروردین ۱۳۴۲، در روستای ینگی امام از توابع شهر ساوجبلاغ به دنیا آمد. پدرش اسدالله کشاورز و مادرش حسنی بانو نام داشت. تا مقطع راهنمایی درس خواند. ازدواج کرده و دارای یک پسر بود. به کار کشاورزی اشتغال داشت که به خدمت سربازی و سپس در جبهه حضور یافت. ۲۲ تیر ماه سال ۱۳۶۳، در منطقه ی شرهانی ایلام، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است

وصیتانامه:
شهید، محمد حمزه اى: قزبانو خانم! بعد از من از پسرت حسین، خوب نگهدارى کن. اول خدا، دوم خدا، سوم خدا و بعد از خدا، شما. جان شما و جان حسین. دیگر عرضى ندارم. قز خانم! درست است که من همسر خوبى برای تو نبوده ام؛ ولى مرا حلال کن. مادر جان! درست است که من پسر خوبى برای شما نبودم و پدر جان! درست است که براى برادر و خواهرم برادر خوبى نبودم؛ ولی امیدوارم که مرا حلال کنید. امیدوارم که رزمندگان هر چه سریع تر پیروز شوند.
منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1230
http://tashohada.ir/index.php?action=shohada_item&id=770







  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین









نام فیاض بابالو
نام پدر اباذر
نام مادر مریم
محل شهادت مریوان

محل تولد زنجان - نور آباد تاریخ تولد ۱۳۵۱/۰۱/۰۱
محل شهادت مریوان تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۲/۰۴
استان محل شهادت کردستان شهر محل شهادت مریوان
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات دوم راهنمائی رشته -
عملیات سال تفحص
محل کار بنیاد تحت پوشش
مزار شهید زنجان - خدابنده - نور آباد







http://tashohada.ir/index.php?action=shohada_item&id=1756

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2030




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین














برادران شهید ملک حسین معروف و عبدالحسین معروف
 
وصیتنامه شهید

بسمه تعالی
وصیتنامه شهید ملک حسین معروف
پس از سلام خدمت پدر عزیزم ، از خداوند بزرگ برای شما پدر عزیز و رنج دیده طول عمر و سلامتی خواهانم .
پدر جان من به یاری خداوند بزرگ وارد جبهه جنگ حق علیه باطل می شوم و امیدوارم قبل از آنکه من شهید شوم خداوند بادست من دشمنان اسلام را به نابودی بکشاند و پدر عزیزم در این نبرد که فرمانده ما حضرت بقیه ا.. اعظم امام زمان (عج) است این پیام را خود حضرت برای ما به وسیله یکی از برادران پاسدار که سید هم هست و یکی از سربازان امام زمان (عج) است فرستاده است این برادرمان امام را خواب دیده بود امام خمینی (ره) را گفته بود آقا بچه ها می خواهند حمله کنند . امام زمان (عج) به امام خمینی (ره) فرموده بود من خودم از حمله خبر دارم و از اینکه چند روز عقب افتاده ناراحتم و در حمله من و سرورم امام زمان (عج) هستیم . آری پدر جان من در رکاب امام زمان (عج) به شهادت می رسم و می دانم در آخرین لحظه عمرم امام زمان (عج) بالای سرم می آید و ما که امام زمان (عج) داریم هیچ غمی نداریم ، پدر عزیز آیا افتخار نمی کنی که فرزندی در رکاب امام زمان (عج) شهید بدهی پدر عزیزم اگر ممکن است برای من گریه هم نکنید و بجای اینکه برای من گریه کنید برای امام و سرورم حسین و یارانش گریه کنید برای این همه زنهای شوهر از دست داده و برای بچه های پدر از دست داده و نیز برای فرج هر چه زودتر امام زمان (عج) گریه کنید برای بهشتی ، مطهری ، منتظری ، رجایی ، باهنر و برای دل سوخته رهبر گریه کنید برای یاران پیامبر در ایران که بدست ضد خدا در آتش زنده زنده می سوزانند گریه کنید .
پدر جان به جان امام زمان (عج) وقتی دارم این نامه وصیت را می نویسم خیلی خوشحالم پدر جان می دانم دارم بسوی خدا می روم پدر عزیز من هر وقت در جبهه هستم خیلی بیشتر به خدا نزدیکتر می شوم ای کاش بودی و از این همه عشق که برای امام زمان (عج) می ورزند برخوردار بودی پدر جان دیگر تمام می کنم اما خیلی چیزها هست که دیگر وقت نیست بنویسم .
مرا در بهشت زهرا کنار شهیدان به خاک بسپارید و بجای اسمم محمد حسین روی سنگ تاریخ بنویسید می خواهم اسم بزرگوار حضرت پیامبر را داشته باشم با سلام به شما برادرانم و زن برادرانم و برادر زاده هایم و خواهرانم امیدوارم که از من ناراحتی نداشته باشید و مرا حلال کنید و برایم از خداوند بزرگ طلب آمرزش کنید و برای اسلام خدمتگذار باشید و برای فرج امام زمان (عج) دعا کنید و نماز را سبک نشمارید و لحظه ای از آن غافل نباشید و برای از دست دادن من و امثال من سستی بخودتان راه ندهید بلکه هدفتان اسلام باشد و خودتان را کاملاً برای بازگشت به سوی خدا آماده کنید . نکند خدای نا کرده مال دنیا یا چیزهای دیگر شما را فریب دهد همچنین از تمام دوستانم حلال خواهی می طلبم و امیدوارم که مرا می بخشید و برادرانی که گول این سازمانهای منافق را خورده اند می خواهم که برگردند به دامن پر مهر اسلام و کمی فکر کنند و بدانند انا لله و انا الیه راجعون دیگر عرضی ندارم در ضمن من دو سال نماز و دو سال و نیم روزه قضا دارم اینطور که معلوم است ارتش مقداری پول می دهد البته طلبکار می باشم وقتی آن پول را آوردند یک نفر را اجیر بگیرید و به آن پول بدهید تا جبران کند تا آنجا که ممکن است والسلام علیکم و رحمه ا.. و برکاته . محمد حسین معروف
ما برای اسلام می جنگیم و مکتب ما و هدف ما اسلام است رهبر ما هم امام زمان (عج) است کسانی که مکتب و هدفشان اسلام باشد و رهبرشان امام زمان (عج) شکست نخواهند خورد. ان شاءا..
من خودم با کمال رضا و با کمال میل قدم به میدان جنگ و جهاد می گذارم امیدوارم خداوند مرا لایق شهادت بگرداند ای اهل ایمان در پیشرفت کار خود صبر و مقاومت پیشه کنید و به ذکر خدا و نماز توسل جوئید که خدا یاور صابران است و آن کس را که در راه خدا کشتند مرده نپندارید بلکه او زنده ابدی است و لیکن شما این حقیقت را در نخواهید یافت و البته شما را به سختیها ، جان ترسی و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازمائیم و بشارت و مژده آسایش از آن صابران است آنانکه جان به حادثه سخت و ناگوار دچار شوند صبوری پیشه سختیها گرفته و گویند بفرمان خدا آماده و به سوی او رجوع خواهیم کرد آن گروهند مخصوص بدرود و الطاف الهی و رحمت خاص خداوند و آنها به حقیقت هدایت یافتگانند . سوره مبارکه بقره آیه 152 تا 157
والسلام علیکم و رحمه ا.. و برکاته .




http://ghabeshgh.ir/?ctl=photos&act=view&id=45451#pic_block

http://sajedin-rey.ir/%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D9%86%D8%AC%D9%85-%D9%85%D9%87%D8%B1/%D9%85%D9%84%DA%A9-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81/

https://yadcode.ir/%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%D8%AF%D9%87-%D8%B5%D9%81%D8%AD%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%AE%D8%B5%DB%8C/ad/,10/,1049.html

تا فراموش نکرده ام مینویسم که بر طبق نظر علما حتی بر شهدا حق الناس بخشیده نمیشود پس از همه دوستان اقوام بستگان و نمازگزاران مسجد برایم حلالیت طلب کنید.



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






شهید عیسی قنبری، نهم آذر ۱۳۴۵، در شهر میانه به دنیا آمد. پدرش شکر و مادرش صدف نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ژاندارمری خدمت می‌کرد. چهاردهم تیر ۱۳۶۳، در چناره مریوان دچار سانحه رانندگی شد و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.




http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1146
https://shohadanaja.com/shahid/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%8A%D8%B3%DB%8C-%D9%82%D9%86%D8%A8%D8%B1%DB%8C
http://tashohada.ir/shohada_item/id,761/%D8%B9%DB%8C%D8%B3%DB%8C.html




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین











  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





جهانبخشی، ناصر: هشتم شهریور ۱۳۴۵، در روستای شیخ در آباد از توابع شهر میانه به دنیا آمد. پدرش محمدولی، دعانویس بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. بنا بود. سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و سوم دی ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت گلوله توپ به سنگر در زیر آوار ماند و به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.

وصیتنامه شهید جهانبخشی:

شهید، ناصر جهانبخشی: خدا را سپاس و حمد می گویم که در جبهه های حق علیه باطل حضور یافتم و ندای امام عزیزم را لبیک گفتم و توانستم به اندازه ذره ای و قطره ای از دریای بیکران انسانها، به اسلام، وطن و کشورم خدمتی کرده باشم. خدایا! تو شاهد و آگاهی و تو می دانی که آن گونه که اسلام و امام می خواست نتوانستم به این انقلاب خدمتی کرده باشم. خدایا! باید شما قلم عفو به گناهانم بکشی و اگر شما قلم عفو نکشی، پس کجا بروم؟! خدایا! امیدوارم این بنده ی روسیاه را پذیرفته و از گناهانم در گذری. پدر و مادر عزیز! شما در دوران زندگی زحمت های بسیاری برای من کشیده اید؛ ولی من نتوانستم ذره ای از زحمت های شما را جبران کنم و شما به گردن من خیلی حق دارید و حال که در این دنیا نتوانستم جبران آن همه زحمت های شما را به جای آورم، امیدوارم در آن دنیا کاری برای شما انجام دهم. برادران! بدانید که من این راه را با شناخت و آگاهی کامل انتخاب کرده ام؛ چون این راه امام حسین(ع) و راه اماممان و خمینی کبیر و راه صراط مستقیم می باشد و از دوستان و امت حزب الله می خواهم که این راه را بپیمایند و امام را هیچ وقت تنها نگذارند و همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشند. ...و به تو ای همسر گرامی ام! سفارش و وصیت من این است که همیشه راه بردباری و صبر و شکیبایی را پیش بگیرید و در تمام حال زینب وار به زندگی خود ادامه دهید. از اینکه در این مدت کوتاه زندگی مان نتوانستم همسری باوفا باشم و آن طور که باید و شاید، وظایفم را انجام دهم و همیشه موجب ناراحتی شما شدم، طلب عفو و بخشایش می نمایم و از شما می خواهم یگانه فرزندمان را در دامن خود چنان پرورش دهی که در آینده بتواند فرد مفیدی برای جامعه اسلامی باشد. امیدوارم به تمامی بازماندگانم خداوند صبر عطا فرماید و همگی شما را به خدا میسپارم.۱ (۱۲۰۱۵۴۱) ناصر جهانبخشی ۲۸/۹/۶۵

منابع:
https://defapress.ir/fa/news/274028
http://tashohada.ir/shohada_item/id,2296/%D9%86%D8%A7%D8%B5%D8%B1.html
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2107




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





شهید مهدی ربیعی ششم فروردین ۱۳۳۹، در روستای بهجت‌آباد از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش مسیح، کشاورز بود و مادرش ام‌هانی (فوت۱۳۶۱) نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. یازدهم آبان ۱۳۶۱، در فکه توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
http://tashohada.ir/shohada_item/id,213/%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D9%87%D8%B4%D8%AA-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D9%87.html
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/413491
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=386




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین




شهید محمداسماعیل ذوالفقاری، نهم شهریور ۱۳۱۲، در روستای قشلاق از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش عبدالحسین و مادرش خدیجه نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کارگر شرکت بود. ازدواج کرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت گلوله به پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیتنامه شهید، محمد اسماعیل ذوالفقاری:
شهادتْ از دانشگاه حسین(ع) است و ما هم امر رهبر را واجب کفایی دانستیم؛ همان طوری که عاشقْ معشوق را دوست دارد، ما هم از دل و جان می پذیریم. خدایا! تو پشت مَنی در هر سختی و امید مَنی در هر گرفتاری و ذخیره ی مَنی در هر اَمری که برایم پیش آید... تو ولی نعمت مَنی و معبود منی؛ مرا به خودم وامَگذار حتی به یک چشم به هم زدن. به نام خداوند ذات یکتا در زیارت عاشورا می خوانیم: «انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم»؛ یعنی یا ابا عبدالله الحسین(ع) من تا قیامتْ سِلم و صُلحمْ با هر که با شما صلح است و در جنگ و جهادم با هر که با شما در جنگ است. ای برادران! ساعتی کوکب بختْ یاری نمود و دست توانای راستین اسلام از سرزمین ایران طلوع نمود؛ یعنی ابراهیم زمان، خمینی بزرگ، معین مستضعفان و کوتاه کننده ی دست ستمگران، خورشیدوار نورش عالَم را فرا گرفته است؛ پس اکنون همه ی شما زُهیر وار، همان طوری که او به یاری حسین(ع) شتافت، شما هم به یاری ابراهیم زمان بشتابید و خون شهدا را پاسداری کنید و به یاری مظلومان بشتابید و با ستمگران بجنگید. الهی که خُرسند و رستگار باشید. (۱۳۱۱۱۵۸) محمداسماعیل ذوالفقاری


منابع:

https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/447403

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1549

http://tashohada.ir/index.php?action=shohada_item&id=1619




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






ربانی، کرمعلی: پانزدهم بهمن ۱۳۳۶، در روستای یعقوب‌آباد از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش محمدحسن، کشاورز بود و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر کارخانه سیمان بود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت گلوله به سینه و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای قشلاق تابعه شهر آبیک واقع است.
منابع:

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1552
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/447405

وصیتنامه شهید کرمعلی ربّانی:
وصیت نامه من به پدر و مادر و برادران و خواهرانم؛ همیشه در زندگانی به یاد خدا باشید و از خاندان عصمت و طهارت فاصله نگیرید. من از همسر گرامی ام می خواهم بنده را ببخشد و از گناه من بگذرد و از خدای بزرگ برایم طلب عفو و رحمت نماید. امیدوارم خداوند اجر کارهای تان را بدهد. از شما می خواهم –بچه های عزیزمان- فرشته و مهدیه را تربیت اسلامی کرده و طوری آنان را تربیت کنید که برای اسلام و مسلمین مفید باشند تا تو هم دینت را نسبت به خدا و به آن ها ادا کرده باشی. اگر سعادت شهادت نصیب من شد، به همگی شما توصیه می کنم: شاید اتفاقی بیفتد و حتی جنازه من به دست شما نرسد؛ اما برایم اصلاً ناراحت نباشید و مقاومت و صبر و استقامت از خود نشان دهید. اگر من به شهادت رسیدم امیدوارم تمام گناهکاران و خطاکاران توبه کنند که رحمت خدا وسیع است؛ اگر توبه کنند بسوی او می روند و او هم با آغوش باز از آنان -با بهترین نعمت ها- پذیرایی خواهد کرد و راه شان را نشان خواهد داد. همچنین به تمام برادران و هم رزمان سفارش می کنم که جای خالی شهدا را در پایگاه بسیج و دیگر مکان ها، پر کنند.۱ (۱۳۱۵۲۳۳) کرمعلی ربّانی ۱۲/۱۱/۱۳۶۴


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین









محل تولد تبریز تاریخ تولد ۱۳۴۵/۰۳/۰۱
محل شهادت سومار تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۰/۲۳
استان محل شهادت کرمانشاه شهر محل شهادت قصرشیرین
وضعیت تاهل متاهل درجه نظامی
تعداد پسر ۰ تعداد دختر ۱
تحصیلات خواندن ونوشتن رشته -
عملیات
سال تفحص
محل کار
بنیاد تحت پوشش
http://tashohada.ir/index.php?action=shohada_item&id=1527

https://ajashohada.ir/MartyrDetails/29016/

http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1865



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین







جهانگیرزاده، محمدحسن: پانزدهم خرداد ۱۳۴۵، در شهر هشترود به دنیا آمد. پدرش خیرالله، فروشنده بود و مادرش جیران نام داشت. تا دوم ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و نهم اسفند ۱۳۶۶، در سرپل‌ذهاب توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۰ پس از تفحص در گلزار شهدای شهر آبیک به خاک سپرده شد.

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2372
https://shahidane.ir/content/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%AD%D8%B3%D9%86-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%DA%AF%DB%8C%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/424187



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین





سپهری، رمضانعلی: بیست و ششم بهمن ۱۳۴۰، در روستای قشلاق از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش غلامعلی، کارگر بود و مادرش پروانه نام داشت. تا دوم ابتدایی درس خواند. او نیز کارگر بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم اسفند ۱۳۶۲، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد. برادرش کرمعلی نیز به شهادت رسیده است.



منابع:


http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=861

https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/443050/

http://qazvin.irib.ir/-/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B1%D9%85%D8%B6%D8%A7%D9%86%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C



وصیتانه شهید، رمضانعلی سپهری:

این وصیت نامه را با صحت و سلامتی کامل در مورخ ۲۶/۱۱/۶۲ نوشتم. خداوند بزرگ را شُکر می کنم و سپاسگزارم که مرا به راه مستقیم راهنمایی کرد؛ که این راه، راه انبیا است. خدایا! تو را شُکر می گویم که کمکم کردی به جبهه حق علیه باطل بیایم تا جانم را نثار دین اسلام کنم. ای خدای بزرگ! گر چه در جهاد اکبر ضعیف بودم؛ اما کمکم کن تا در جهاد اصغر پیروز شوم و امیدوارم این خون ناقابل را از بنده حقیرت بپذیری. امام را تنها نگذارید و گوش به فرمان امام خمینی، رهبر انقلاب باشید. حرف امام، همان حرف انبیا است. خانواده های شهدا را فراموش نکنید؛ این خانواده های شهدا بودند که این انقلاب را به پیروزی نهایی رساندند و فرزندان خود را فدا کردند؛ پس قدر این آزادی گرانبها را بدانیم. دین اسلام، دین مبارزه با فساد و کافران است و از صدر اسلام تاکنون هم این طور بوده است و باید ما هم پیرو امامان عزیز و گوش به فرمان ولی فقیه باشیم. فامیل ها، همسایگان و همشهریان محترم! من به شما خیلی بدی کردم و غیبت شما را نمودم؛ پس مرا حلال کنید و به بزرگی خودتان ببخشید. باید راه شهیدان را ادامه دهیم تا در آخرت جواب گوی آنان باشیم و اگر ما به بلندترین نقطه کوه هم برویم، مرگ به سراغ مان خواهد آمد؛ پس چه بهتر مرگ مان در راه خدا و شهادت باشد. برادر شهیدم، کرم جان! من آمدم به دیدارت؛ همان طور که در خواب گفتی رمضان بیا، آمدم! پدر و مادر ارجمند، گرامی و عزیز! یک وقت نباشد شما پس از شهادت من ناراحت باشید؛ نه! نباید ناراحت باشید و باید افتخار هم بکنید که کاری برای اسلام کرده اید. امام حسین(ع)، زن و فرزند و زندگی و جان خود را فدای اسلام عزیز کرد؛ پس اگر ما پیروی از امام عزیز می کنیم، باید عمل هم داشته باشیم؛ شهید شدن در راه خدا افتخار است. مادر جان! شیرت را بر من حلال کن و مرا ببخش که از اول بچگی ام تا به این سن، غیر از بدی هیچ کار خوبی برای شما نکردم؛ مرا به بزرگی خودت ببخش. همان طور که کَرم جان را سرافراز کردید، مرا هم سرافراز کنید. خداوند از شما راضی باشد؛ -ان شاء الله. این طور که مردم از شما در رابطه با شهادت کَرم تعریف کردند، جا دارد باز هم همان کاری را که برای کَرم کردید، برای من هم انجام دهید. پدر جان! شما هم از من راضی باش. برای شما هم هیچ کار خوبی نکردم؛ پس از شهادت من زیاد ناراحتی نکن. متشکرم؛ صبور باشید و صبر داشته باشید. برادر جان! در مدت ۲۲ سال عُمرم به شما هم خوبی نکردم. شما هم باید همان طوری که کَرم جان شهید شده بود روحیه داشتی، همان روحیه را از دست ندهی و صبر داشته باشی، که می دانم صبر داری. مرا ببخش و حلالم کن. متشکرم؛ خداوند از شما راضی باشد. خواهر مهربانم! شما هم مرا حلال کن؛ چون شما بر گردن من حق زیادی داشتی؛ ولی من هیچ کار خوبی برای شما انجام ندادم. شما به بنده زیاد خوبی کردی و در عوض من به شما خوبی نکردم؛ مرا حلال کن. زن داداش! مرا حلال کن. واقعاً سید هستی! سید پیغمبری و خوب، دلسوز و مهربان. همسر مهربانم! بعد از شهادت بنده حقیر، می توانی به موازین اسلامی خود عمل و ازدواج کنی. باید به دستورات دین اسلام عمل کرد. من از شما خیلی راضی هستم. امیدوارم از بنده حقیر راضی باشی و پیام من به شما این است: زیاد ناراحتی نکن و از طرف من از برادرها و خواهرهایت عذرخواهی کن که اگر بدی به آن ها کرده ام، مرا ببخشند. صبر داشته باش. مرا پیش برادرم دفن کنید. خواهرانم! از شما یکی یکی درخواست دارم نماز و روزه خود را فراموش نکنید و امام را دعا کنید و راه شهیدان را ادامه دهید.۱ (۱۳۸۷۸۷۷) رمضانعلی سپهری


  • خادم شهدای آبیک