نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الحسین(ع)

نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

اللهم ارزقنا شهادت فی سبیل الحسین(ع)

نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک

وصیت های شهدا و خاطرات رزمندگان را جهت انتشار به ما بفرستید.

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وصیتنامه» ثبت شده است

بسم رب شهدا و الصدیقین








شهید سید هاشم حسینی فرزند حاج سید جلال در تاریخ 1342 در روستای صالحیه قارپروزآباد) در خانواده ساداتی که مورد احترام همه بود ؛ خانه ای که همیشه در آن صدای قرآن و ذکر خدا شنیده میشد ، دیده به جهان گشود ، شهید سید هاشم حسینی پس از پایان تحصیلات در کارخانه فخر ایران مشغول به کار گردید قبل از تشکیل بسیج روستا در بسیج سپاه آبیک فعالیت مینمود ، پس از تشکیل بسیج روستا عضو آن شده و به جبهه اعزام گردید و سپس وارد سپاه پاسداران شد. شهید سیدهاشم تقوای بسیار بالایی داشت. در زمان جنگ تحمیلی 4 بار به جبهه های حق علیه باطل اعزام و در مناطق خرمشهر ، طلائیه و در عملیات های بیت الامقدس (آزادسازی خرمشهر) خیبر و به عنوان آر پی جی زن در جبهه به مبارزه با دشمنان اسلام پرداخت و پس از 10 ماه حضور در جبهه و مبارزه با کفر جهانی و در سن 20 سالگی و در مورخه 62/12/7 در عملیات خیبر و در منطقه طلائیه به درجه رفیع شهادت نائل آمد

فرازهایی از وصیتنامه شهید:
خدایا اگر هزار بار در جبهه بمیرم راضی هستم ولی نمیخواهم در رختخواب بمیرم. خدمت کلیه عزیزان عرض میکنم ؛ من این راه را کورکورانه نرفتم ، بلکه با چشمی باز و دلی پر شور این راه را انتخاب کرده ام.


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین









شهید علی مراد قجری پنجم مهر ۱۳۴۷، در روستای خوزنان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش محمدیار، بنا و کشاورز بود و مادرش گلدسته نام داشت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. کشاورز بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سیزدهم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

http://www.khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1808

وصیتنامه شهید، علی مراد قجری:
 با سلام به رهبر کبیر انقلاب، امام خمینی که برای بار دیگر اسلام را در ایران پیاده کرد و ستایش خدایی را که مرا به این مقام راهنمایی کرد، که اگر لطف او نبود، هرگز نمی توانستم به این مقام برسم و امروز افتخار کنم که توانسته ام در جبهه های حق علیه باطل برای رضای خداوند حاضر شوم و در راه او کار کنم. از خداوند متعال تشکر می کنم که مرا از جهل و نادانی نجات داد. این قدر پایم را در چکمه می کنم و این قدر جان فشانی و در راه خدا ایثارگری می کنم، تا شاید خداوند منان گناهانم را ببخشد؛ چون بزرگ ترین واجب از واجبات من، جهاد است و جهاد، بزرگ ترین افتخاری است که شامل حال همه کس نمی شود. ای پدر و مادرم و ای عزیزان بهتر از جانم! هرگز نمی توانم رنج و زحمت های شما را جبران کنم و امیدوارم فردای قیامت نزد زینب(س) روسفیدتان کنم. مادرم! سال ها مرا به آغوش خود گرفتی و رنج کشیدی و شیر دادی، تا مرا برای حفظ اسلام بزرگ کردی. امیدوارم مانند مادر «وهب» باشی، که وقتی سر فرزندش را به مادرش دادند، سر را به سوی شان پرتاب کرد و گفت: «من سری را که در راه خدا داده ام، پس نمی گیرم!» آفرین بر شما مادرانی که با هزاران رنج و مشقت، فرزندان تان را بزرگ کردید و در اختیار اسلام گذاشتید. ...و ای پدر مهربانم! سال ها برای من زحمت کشیدی و مرا تحویل اسلام دادی؛ تشکر می کنم از خدایی که چنین پدری به من داده است. ...و اما ای برادران و خواهرانم! امیدوارم راه مرا -که راه اسلام است- ادامه دهید. امیدوارم در برنامه های مسجد شرکت کنید و به جبهه بروید و راه مرا ادامه دهید. خواهرانم! باید حجاب تان نمونه باشد، تا دیگران از شما درس بگیرند و همیشه به یاد خدا باشید. پیامی که برای مردم دارم: همیشه به یاد اسلام باشید و همیشه کمک های خود را در راه خدا، یعنی جبهه ها به مصرف برسانید. ای کوردلان! راه من، راه حسین(ع) است و راه من، راه دل است و راه من، راه اسلام است. افتخار می کنم که امروز چنین سعادتی پیدا کردم که در دیار عاشقان باشم و به سوی خدا پرواز کنم. ...و ای مردم حزب الله! درود و رحمت خداوند بر شما باد که تا الآن و از این به بعد، به اسلام کمک کرده و می کنید. پشتیبان ولایت فقیه عالی قدر و ادامه دهنده ی راه شهدا باشید.۱ (۱۵۸۵۵۲۹) علی مراد قجری ۰۶/۰۲/۱۳۶۵







  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین









شهید طاهر عاشوری، پانزدهم مهر ۱۳۳۷، در روستای خوزنان از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش منصور، کشاورز بود و مادرش کافیه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=499

https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/494605

شهید، طاهر عاشوری: من، سربازطاهر عاشوری، فرزند منصور، علاقه ی زیادی به خدمت در راه وطنم دارم. سال ۵۸ به سربازی رفتم؛ اما بعد از ۸ ماه خدمت، دست هایی که در کار بود، من و هم دوره ای هایم را از خدمت زیر پرچم معاف کرد و من با برگه ی پایان خدمت به خانه برگشتم. همیشه آرزوی این را داشتم که روزی دوباره لباس مقدس سربازی را به تن کنم و در یک چنین شرایط مهمی از مرز و بوم کشورم پاسداری کنم، تا این که جنگ چندین کشور توسط نوکران و مزدوران آمریکا، به خصوص صدام یزید -این نوکر حلقه به گوش آمریکا- به ملت ما تحمیل شد و دیری نگذشت و من به آرزوی خود رسیدم. از طریق بخش تبلیغات رادیو از متولدین ۳۷ خواسته شد که خود را به ژاندارمری معرفی نمایند و من با مسؤولیتی که در راه خدا و دفاع از میهن عزیزمان حس کرده بودم و با تمام شوق و علاقه ای که داشتم، خودم را به ژاندارمری معرفی کردم و مجدداً بعد از یک ماه آموزش در پادگان ۰۶ تهران، با تعدادی از برادران سربازبه جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم. من تحت رهبری امام و با هدفی مشخص و آگاهانه به جنگ علیه ضد انقلاب و ضد خدا پرداختم و شرکت در این راه خدایی را افتخار می دانم و در این راه، دشمنان را با همکاری دیگر نیروهای اسلام به شکست حتمی خواهم رساند و پیروز خواهیم شد و اگر در این راه کُشته شدم، این مایه ی افتخار من است که در این راه به درجه ی شهادت برسم. با فریادی بلند می گویم: ای آمریکا و سایر کشورهای حلقه به گوش و مزدوران آمریکا! شما که از داخل و خارج مرزها علیه انقلاب ما بر می خیزید، باید بدانید که ما سربازان امام زمان(عج) به رهبری نایب بر حقش، نقشه های شوم شما را خنثی می کنیم و با کمترین و اولین فرصت نوکران شما را به دَرَک واصل می کنیم و همان طور که تاکنون دیدید، تمامی فعالیت ها و همکاری های تان با صدام یزید -چه از طریق نیروی انسانی و چه از طریق ادوات و سلاح ها- با حملات اسلام متلاشی شده اند. شما باید بدانید تا خون در رگ ما است، تقاص خون شهیدان مان را از شما خواهیم گرفت و به راه شان -که راه حسین(ع) و راه خدا است- ادامه خواهیم داد و اگر هم کشته شویم، افتخار می کنیم و شما می دانید و باید بدانید که با رهبری قلب مستضعفان و مسلمانان ایران، خمینی -بت شکن زمان- بت های دنیا را خواهیم شکست و با همکاری دیگر مستضعفان و مسلمانان دنیا، انقلاب اسلامی را به تمامی کشورهای اسلامی صادر خواهیم کرد. ...و ای خدا! مرا جزو سربازان امام زمان(عج) قرار بده و به آرزوی دیگرم یعنی این که بعد از پیروزی جنگ -برای اولین بار- در کشورهای خارج جمهوری اسلامی پیاده شود، برسان. ...و ای مزدوران! ما در راه حق مبارزه می کنیم و با شرافت و افتخار برای پدران، مادران، خواهران و برادران خود میراث می گذاریم. ...و شما ای برادران بسیجی! باید بدانید که نزد پروردگار هیچ قطره ای با ارزش تر از قطره خونی که در راه خدا ریخته می شود، نیست. آرزوی دیگرم این که به زودی و با پیروزی در جنگ، انقلاب اسلامی در کشور عراق پیاده شود تا ملت ها بتوانند به زیارت قبور متبرکه ی ائمه اطهار بروند. درود خدا بر شما ای مادرم؛ با تمام زحماتی که برایم کشیدی، در آخر مرا یک سرباز بار آوردی تا بتوانم در راه خدا با دشمنان الله بجنگم. چون کوه استقامت کن و از نام و یاد خدا غافل نشو و در راه دین بکوش و قامتت را بالا گیر و ندای «الله اکبر، خمینی رهبر» سر بده و فریاد شهیدان راه خدا را به گوش مردم برسان که همانا پیروی کردن از خدا، قرآن و خمینی است. امکان دارد اتفاقی واقع شود و جنازه ی من به دست شما نرسد؛ لذا به یاد شهدای کربلا باشید و ناراحتی به خود راه ندهید. در آخر می خواهم همگی پیرو ولایت فقیه باشید و علیه ظلم و ستم و تمامی قدرت های شیطانی بجنگید و در نمازهای تان دعا کنید که نیروهای اسلام به هدف شان برسند و دعا کنید و بگویید: خدایا، خدایا! تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگه دار. (۱۴۹۳۷۱۸) با نهایت احترام؛ سرباز احتیاط ۳۷ طاهر عاشوری




  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا والصدیقین






ربانی، کرمعلی: پانزدهم بهمن ۱۳۳۶، در روستای یعقوب‌آباد از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش محمدحسن، کشاورز بود و مادرش خدیجه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارگر کارخانه سیمان بود. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت گلوله به سینه و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای روستای قشلاق تابعه شهر آبیک واقع است.
منابع:

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1552
https://qazvin.navideshahed.com/fa/news/447405

وصیتنامه شهید کرمعلی ربّانی:
وصیت نامه من به پدر و مادر و برادران و خواهرانم؛ همیشه در زندگانی به یاد خدا باشید و از خاندان عصمت و طهارت فاصله نگیرید. من از همسر گرامی ام می خواهم بنده را ببخشد و از گناه من بگذرد و از خدای بزرگ برایم طلب عفو و رحمت نماید. امیدوارم خداوند اجر کارهای تان را بدهد. از شما می خواهم –بچه های عزیزمان- فرشته و مهدیه را تربیت اسلامی کرده و طوری آنان را تربیت کنید که برای اسلام و مسلمین مفید باشند تا تو هم دینت را نسبت به خدا و به آن ها ادا کرده باشی. اگر سعادت شهادت نصیب من شد، به همگی شما توصیه می کنم: شاید اتفاقی بیفتد و حتی جنازه من به دست شما نرسد؛ اما برایم اصلاً ناراحت نباشید و مقاومت و صبر و استقامت از خود نشان دهید. اگر من به شهادت رسیدم امیدوارم تمام گناهکاران و خطاکاران توبه کنند که رحمت خدا وسیع است؛ اگر توبه کنند بسوی او می روند و او هم با آغوش باز از آنان -با بهترین نعمت ها- پذیرایی خواهد کرد و راه شان را نشان خواهد داد. همچنین به تمام برادران و هم رزمان سفارش می کنم که جای خالی شهدا را در پایگاه بسیج و دیگر مکان ها، پر کنند.۱ (۱۳۱۵۲۳۳) کرمعلی ربّانی ۱۲/۱۱/۱۳۶۴


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدقین







نامه شهید عباس شجاعی چند روز قبل از شهادتش
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام خداوند بخشند و مهربان

خدمت پدر و مادر گرامی و برادران عزیزم علیرضا و غلامرضا سلام عرض میکنم و سلامتی تان را از خداوند متعال خواهانم.

اگر جویای حال اینجانب عباس شجاعی باشید خوب و سرحال هستم و دعاگوی شما میباشم.
علی و غلام شما هم سنگر مدرسه را محکم نگهدارید تا ان شاالله بعد از جنگ با هم در آن مبارزه کنیم و در آینده دیگر احتیاج به سرسپردگان آمریکا و عمالش نداشته باشیم.

اما غلامرضا جان من از تو معذرت میخواهم که موفق نشدم با تو خداحافظی کنم.

عباس شجاعی 60/12/10









  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین






بیوگرافی
وادیپور، جواد: بیست و نهم شهریور ۱۳۳۸، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش عروجعلی و مادرش خانم‌سلطان نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. معلم بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.

قزوین - آبیک



محل تولد تهران تاریخ تولد ۱۳۳۸/۰۶/۲۹
محل شهادت خرمشهر تاریخ شهادت ۱۳۶۱/۰۲/۲۰
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت خرمشهر
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات دیپلم رشته علوم اقتصادی
عملیات
سال تفحص
محل کار
بنیاد تحت پوشش
مزار شهید
نام جواد وادی پور
نام پدر عروجعلی
نام مادر خانم سلطان
محل شهادت خرمشهر

وصیتنامه شهید:
شهید، جواد وادی پور: دریابیدم؛ رهایم سازید؛ سَرَم را بشکافید؛ راحتم نمایید؛ آسوده ام سازید؛ سوختم؛ شعله های آتش در میانم گرفته اند؛ آن هم چه حرارتی، داغ و سوزان! به گرمی بیابان های داغ و تفتیده؛ نه! به گرمی خورشید... باز هم نه! که خورشید اندک گرمایی بیش نیست؛ به گرمی آتش دوزخ، که گویی نه؛ فراتر از این ها است! سوختم؛ چه گرمایی! گرمی دوزخ، گرمی نیست؛ سردی است!... یخ است! سوزشْ، سوزش سرماست؛ کولاک برف است؛ این سوزش، بالاتر از آن است که بتوان گفت؛ نمی شود توصیفش کرد؛ آه، سوختم! خدایا! نجاتم ده؛... رهایم ساز؛... آرامشم بخش. «دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی/ دیوانه ی تو، هر دو جهان را چه کند؟» چیست این آتش؟ آه، خدایم! گلویم می سوزد از فریاد؛... الهی! رحمی بر این بنده ی نالان و همی گریان؛ در این آتشگه ویران، ز چه رویی است این سوختن؟ آه! چقدر سخت و چقدر مشکلْ تحمل کردن دوری دیدارت! در فراق تو چِه ها کشیده ام؛ ترحمی نما و کرمی کن، تا که دیدارت کنم. خدایا! غسل کرده سویت آیم، وضوی خون گیرم و با تیمّمِ لخته لخته ای خون و خاک، به جانبت پَر کشم. خدایا! لطفی نما، آراسته و پیراسته و سرافراز و رها شده از تمامی قیود بندگی و تیرگی غیر تو، با تو دیدار نمایم. آری، خدایا! مرگی پُر افتخار نصیبم ساز؛ الهی! شهادت -این مرگ با سعادت- را نصیبم کن؛ «نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست/ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم» اینک که گرمی آغوش مرگ را احساس می کنم، چند پیام دارم؛ پیامم برای همشهریانم این است که پشتیبان ولایت فقیه و یاور امام باشند؛ هرگز از روحانیت متعهد و مسؤول جدا نشوند؛ همیشه یار مظلومان و دشمن ستمگران باشند؛ به آیات الهی -که بر زبان شیوای امام عزیزمان جاری می شود- دقیقاً توجه و عمل کنند؛ مسجدها را خالی نگذارند؛ امروز کسانی که مسجد را خالی بگذارند، مخالف اسلام و دشمن قرآنند. پیامم برای معلّمین و همکاران این است که برادران و خواهران! این انقلاب با خون هزاران شهید -که هر کدام خود آمال و آرزوها داشتند- به ثمر رسیده است؛ وظیفه ی شما این است که رسالت معلمی را -به نحو احسن و اکمل و با پیروی و اطاعت از رهنمودهای پیامبرگونه ی رهبر عزیز- به انجام رسانید؛ چرا که شما به امیدهای امام آموزش می دهید. سفارش من به شما امور تربیتی های متعهّد و ارجمند این است که فرزندان این آب و خاک را حسین گونه و زینب گونه پرورش دهید. برادران محصلم! به خدای خود و به قلم سوگند می خورم که درس خواندن شما -در سنگر مدرسه- بالاتر و برتر از خون دادن من و امثال من -در سنگر نبرد حق علیه باطل- است؛ با مطالعه و درس خواندن، دشمنان اسلام، قرآن و امام بزرگوارمان را ناامید و مأیوس نمایید. پیامم برای برادران انجمن اسلامی آبیک، این هم سنگران دیرینه ام: اگر خطایی از من دیدید، حلالم نمایید؛ امام عزیز بر انجمن های اسلامی تکیه ی زیادی دارند؛ انجمن های اسلامی چشم و گوش این امت هستند؛ اگر حرکتی می کنید، فقط برای رضای خدا باشد؛ اگر -خدای ناکرده- در درون تان رضایت خدا مطرح نبود -اگرچه خودِ کار خوب باشد- آن حرکت را انجام ندهید؛ چرا که «انما الاعمال بالنیات»، اَعمال در روز واپسین به نیت سنجیده می شود. خودمان را با جان و مال در خدمت انجمن اسلامی قرار دهیم و نه انجمن اسلامی را در خدمت خودمان؛ چون باید جواب گوی خدای مان در روز محشر باشیم. پیامم برای خانواده ام این است که اولاً از این که برای شما فرزند و برادر خوبی نبودم، مرا ببخشید و عذر می خواهم از این که آن چنان که شایسته بود در حقتان نیکی نکردم و وظیفه ی شرعی خود را انجام ندادم. مادر عزیز و پدر گرامی! خون من رنگین تر از خون علی اکبر حسین(ع) و سرخ تر از خون شهدای دیگر نیست؛ لذا در شهادتم ناراحت و غمگین نباشید؛ چرا که سرباز روح الله بودن افتخار است. برای دامادی پسرتان در حجله گاه شهادت حتماً شیرینی و نقل پخش کنید. در خاتمه از همه ی دوستان و آشنایان -که به دلایلی موجبات ناراحتی شان را فراهم کردم- پوزش می طلبم. «در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس/ هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس» (۱۸۰۸۳۱۲) جواد وادی پور

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=735
http://tashohada.ir/index.php?action=shohada_item&id=364





  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین




باقر امیرپور
نام: باقر
نام خانوادگی: امیرپور
نام پدر: رضا
نام مادر: کک لیک
تاریخ تولد: 1338-01-02
محل تولد: ساوجبلاغ - قارپوزآباد
تاریخ شهادت: 1365-02-10
محل شهادت: فاو
مقطع تحصیلی: پنجم ابتدائی
محل مقبره: تهران - ساوجبلاغ - قارپوزآباد
وصیتنامه:

حالا که بنده به جبهه حق علیه باطل می‌روم امید است که برگردم اگر برنگشتم شهید شدم جنازه من را در قارپوزآباد وطن خود دفن نمایید و برای من گریه نکنید و بنده به راهی خدا رفتم و شهید شده‌ام و برای من غیر فاتحه دیگر گریه نباشد. مورخه ۲۰/۰۱/۱۳۶۵. باقر امیرپور




http://fa.jahad.org/index.php/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D8%A8%D8%A7%D9%82%D8%B1_%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1_%D9%BE%D9%88%D8%B1

http://tashohada.ir/shohada_item/id,1680/%d8%a2%d8%ba%d8%a7%d8%b2%da%af%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%ac%d9%87%d8%a7%d8%af.html

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1985






  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و الصدیقین









شهید محمد رجبی
 محمد رجبی،دهم فروردین ۱۳۴۲، در روستای صالح‌آباد از توابع شهر کرج به دنیا آمد. پدرش حبیب‌الله، کشاورز بود و مادرش نجیبه نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. هجدهم بهمن ۱۳۶۱، در خوزستان به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۶۹ پس از تفحص در گلزار شهدای روستای حاج‌تپه از توابع شهر آبیک به خاک سپرده شد.

وصیتنامه شهید:
بسم الله الرحمن الرحیم. «ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون» (آل‌عمران/ ۱۶۹) البته مپندارید که شهیدان راه خدا مرده‌اند؛ بلکه زنده [و] به حیات ابدی پیوسته‌اند و نزد خدا روزی می‌خورند. ای مقصد، معبود، مطلوب و آرزوی من! قسم به عزت‌ات که من کسی را که گناهانم را ببخشد، غیر از تو نمی‌دانم و آن که درهم شکستگی‌ام را جبران کند، جز تو نمی‌بینم. به من رحم کن، هنگامی که از میان شعله‌های آتش دوزخ فریادی برآید: «جواد بن شفیع» کجاست؟ همان کسی که به واسطه‌ی آرزوهای دراز ـ با امروز و فردا کردن ـ وقت گذرانی کرد و در کارهای زشت عمر خود را تلف نمود.» نهایت آرزویم آن باشد که بمیرم؛ ولی از مرگ خبری نباشد!! ای خدای من! با چنین حال و احوالی که در پیش دارم به که پناه برم، تا مرا یاری کند [و] گناهانم را ببخشاید؟ این بنده‌ی ضعیف، ذلیل، حقیر، مسکین و مستکین [و] از همه جا نا امید، فقط رو به سوی تو دارد. دوست دارم که همیشه به یاد تو باشم. دوست دارم که همیشه مطیع تو باشم. دوست دارم که همیشه مجری احکام تو باشم. دوست دارم که همیشه قبل از آن که سخنی بگویم و عملی انجام دهم، کاملاً بیندیشم که: «آیا تو نیز راضی هستی، یا نه؟» بارها تصمیم می‌گیرم و اراده می‌کنم که چنین باشم؛ اما چه کنم که شیطان مرا گول می‌زند و فریب می‌دهد و از راه بِدَرم می‌کند و اگر تو دستم را نگیری، باز بیشتر سقوط می‌کنم. ای خدا، ای پروردگار! کمکم کن. خودت می‌دانی [که] اگر لحظه‌ای رحمتت را از بندگانت قطع کنی، نابود نابود خواهیم شد. من به ناله و [با] کمال خضوع به درگاهت آمده‌ام و به خواری و ذلت به سویت رو آورده‌ام؛ پس اگر تو [مرا] از در بِرانی، دیگر به [که] رو آورم؟ اگر تو رد[م] کنی از حضورت، پس به که پناه برم؟ پس، آه [و] تأسف و حسرت، از خجلت و افتضاح من و وای [و] اندوه و غم، از مصایب و کردار زشت و جنایت بزرگ من. «هوای نفس‌پرستی»، مرا دل‌مرده ساخته است؛ تو ای خدا! از رجوع به لطف و کرم‌ات، باز این دل مرده‌ام [را] زنده گردان. خدایا! شهادتم را در راه اسلام و قرآن ـ که خاری در چشم دشمنان است ـ بپذیر. ای مادر مهربان و عزیزم! سلام مرا بپذیر [و] حلالم کن. مبادا در فقدان من گریه کنی. اگر من شهید شدم، در [سردر] خانه‌مان پرچم‌های سبز [برافراش] و افتخار کن که فرزندت در راه خدا به این مقام بزرگ رسیده است. ای پدر ارجمندم! مرا حلال و با استقامت، صبر و شکیبایی از انقلاب اسلامی دفاع کن. مبادا روحیه‌ی خود را ببازی و گریه کنی؛ چون گریه‌ی تو باعث ناراحتی من است. به دعای خیر پاسداران و رزمندگان اسلام ـ در هر کجای جهان ـ [مشغول] باش. ای خواهران مسلمانم! شما نیز زینب [(س)] زمان باشید و در راه خدا مبارزه کنید. ای خواهر کوچکم! شما از من خواسته بودی، که [برایت] جگر صدام را [بیاورم] و یک تانک. [چه کنم که] جگر صدام نجس [و] کثیف است و تانک هم بزرگ [و] نمی‌شود با آن بازی [کرد]! ولی ـ ان شاء الله ـ [اگر] پیروز شدیم، برایت نابودی صدام و پیروزی اسلام [را هدیه می‌آورم] و به زیارت امام حسین [(ع)] می‌روم [و] برایت یک گلوبند می‌گیرم [و] سوغاتی می‌آورم و اگر شهادت نصیبم شد، بدان نابودی صدام و پیروزی نهایی اسلام [بر] کفر جهانی [را] ارمغان آورده‌ام؛ چون این حمله، آخرین حمله و مرگ صددرصد صدام و صدامیان است. برادران عزیزم! راه خدا بهترین راه‌هاست. «جهاد اکبر»، همان [جهاد با] نفس است، که انسان را برای نزدیک شدن به خدا وا می‌گذارد؛ پس اول باید با نفس جنگید و بعد «جهاد اصغر» کرد. اگر شهید شدم، [یکی‌ از شما] اسلحه‌ی مرا برگیرد و [به] صف رزمندگان [بپیوندد]. از خدا خواهانم [که] پوینده و کوشنده‌ی این راه باشید. ... و ای امت شهیدپرور ایران! تنها راه نجات اسلام و رهایی مستضعفین و پیروزی نهایی، پشتیبانی قاطع و بی‌دریغ از دولت جمهوری اسلامی و پیوستن به خط امام ـ که همان خط اصیل اسلام و محمد (ص) است ـ [می‌باشد]. در هر کجا هستید از روحانیت مبارز دفاع کنید و امام عزیز [و] رهبر انقلاب را تنها نگذارید. مرا هر کجا که [می‌خواهید] دفن کنید. این را [هم] بدانید: «اگر شهید شدم، امام حسین [(ع)] را می‌بینم و اگر زنده ماندم، قبر او را می‌بینم و با ادب [و] احترام زیارت می‌کنم». شنبه. ۲۱/۱۲/۱۳۶۰ . محمد رجبی

منابع:
http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,216/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF.html
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=389


  • خادم شهدای آبیک
بسم رب شهدا وصدیقین






وصیتنامه شهید، حاجعلی حضرتی:
اینجانب، حاجعلی حضرتی، فرزند اسمعلی، ساکن فعلی قشلاق، دارنده ی شناسنامه ی شماره ۱۲۳۲، به خداوند یکتا و به یک صد و بیست و چهار هزار پیامبر -که اولین آن ها حضرت آدم(ع) و آخرین آن ها حضرت محمد (ص) می باشد- و به دوازده امام -که اولین آن ها حضرت علی(ع) و آخرین آن ها حضرت بقیه الله (عج) است، که در پسِ پرده ی غیبت یاری دهنده ی رزمندگان در جبهه می باشد- اعتقاد دارم و معتقد به امر ولایت و روز قیامت می باشم و امروز هم با آگاهی کامل به امر مبارک حضرت امام -که لب های پیامبرگونه ی خود را به حرکت در آورده و می فرمایند: «امروز حضور در جبهه ها از اهم واجبات است.»- بر خود تکلیف دانسته، در میدان نبرد با کفار حاضر شده ام، تا دِینِ خود را به اسلام و قرآن ادا نمایم، تا در روز قیامت خجالت زده نشوم و باعث سرافکندگی شما خانواده ی محترمم نگردم. برادر جان! پیام من هم بعد از شهادتم این است: امام را یاری کنید و پشت جبهه را خالی نگذارید و مسجدها را پُر نگه دارید و دعاهای کمیل و توسل را پُر شُکوه برگزار کنید و نمازها را به جماعت به پا دارید، تا رحمت خداوند شامل حال شما شود.۱ (۱۲۴۲۰۷۲) حاجعلی حضرتی



منابع:
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2013


نام

حاجی علی حضرتی
نام پدر اسمعلی
نام مادر معصومه
محل شهادت شلمچه

بیوگرافی
حضرتی، حاجی‌علی: چهارم فروردین ۱۳۴۷، در روستای قشلاق از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش اسم‌علی، کشاورز بود و مادرش معصومه نام داشت. او نیز کشاورز بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم بهمن ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش و سوختگی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

محل تولد آبیک - قشلاق تاریخ تولد ۱۳۴۷/۰۱/۰۴
محل شهادت شلمچه تاریخ شهادت ۱۳۶۵/۱۱/۰۲
استان محل شهادت خوزستان شهر محل شهادت خرمشهر
وضعیت تاهل مجرد درجه نظامی
تحصیلات نامشخص رشته -
عملیات
سال تفحص
محل کار
بنیاد تحت پوشش
مزار شهید قزوین - آبیک - قشلاق



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و صدیقین








شهید صدیف شریفی‌زیارانی است: پنجم شهریور ۱۳۳۵، در روستای زیاران به دنیا آمد. پدرش مرحوم عباس شریفی، کشاورز بود و مادرش طاهره نام داشت که در حال حاضر در زیاران ساکن هستند. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد.  با دوستان خود انجمن اسلامی زیاران را پس از پیروزی انقلاب اسلامی تأسیس کرده و به فعالیت های فرهنگی و تبلیغی پرداختند. با تشکیل شوراهای اسلامی روستایی از سوی جهاد سازندگی، صدیف در دو دوره متوالی به عضویت شورای اسلامی زیاران در آمد و خدمات زیادی را برای پیشرفت و آبادانی روستا و خدمت به مردم و کشاورزان انجام داد.

با مشارکت همکاران انجمن اسلامی شرکت طیور را پایه گذاری کرد. پس از صدور فرمان تشکیل بسیج مستضعفین، با دوستانش واحد بسیج زیاران را سازماندهی و راه اندازی کرد. صدیف به دلیل خدمات فراوان به مردم از محبوبیت خاصی در بین آنها برخوردار بود و اخلاق و برخورد خوب او با مردم نیز بر دوستی و محبت وی می افزود.
صدیف در ابتدای جنگ با فراخوان منقضیان خدمت سال 1356، مدت شش ماه عازم جبهه شد و دلاورانه با دشمن جنگید. او در عملیات فتح المبین- کربلای پنج در شلمچه و ثامن الائمه (ع) به صورت بسیجی رزمنده شرکت داشت.
 شهامت و رشادت او همراه با تدبیر و تجربه ای که به دست آورد او را به فرماندهی دسته و گروهان رساند. صدیف در طی پانزده ماه حضور در جبهه های جنگ، در لشکر 27 محمد رسوال الله لشکر 8 نجف اشرف و لشکر 17 علی بن ابیطالب خدمت کرد.
صدیف روز بیست و هشتم دی ماه سال 1365 در گردان محمد رسول الله (ص) در عملیات کربلای پنج مردانه می جنگید. آن روز، روز تحقق آرزوی دیرین او بود و اصابت گلوله مستقیم دشمن به پیشانی وی، لبیک حق را به او رساند. پیکر پاک شهید صدیف شریفی زیارانی همچو پرچمی در اهتزاز در گلزار شهدای زیاران در سینه کوههای سر بلند البرز به خاک سپرده شد تا نام و یاد او قرین افتخار و سربلندی جمهوری اسلامی ایران بماند.

 برگرفته از سایت خط سرخ پایگاه اطلاع رسانی سرداران و 3000 شهید استان قزوین و شهدای جهاد سازندگی

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=1736



  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و صدیقین






امیدوارم خداوند قصور وگناهان مرابا شهادت ببخشد

نگذارید جبهه ها خالی بماند تااین صدام لعنتی را ازعراق ریشه کن نموده تاملت عراق را آزاد ومسلمانان موفق به زیارت وپابوس امامان خود شوند.
(شهید بهلول اسدی)







درود بر پیغمبران پاک سرشت و فرستادگان و رسولان حق و سلام بر خاتم آنان و بر ولی و وصی او و فرزندش که آخرین آنان مهدی موعود عج است و سلام بر امام خمینی رهبر عالیقدر ایران و سلام بر رزمندگان و سلام بر شهیدان راه حق ؛ اینجانب بهلول اسدی که در جنگ تحمیلی در جبهه ها شرکت کرده و عنقریب با کفر بعثی ستیز خواهم کرد و اگر چنانچه در این رهگذر به فیض شهادت نائل آمدم به خانواده ام میگویم راه مرا اگر توانستید با کمک به جبهه و جنگ ادامه دهید. نگذارید جبهه ها خالی بماند تا این صدام لعنتی را از عراق ریشه کن نماییم و ملت عراق را آزاد و مسلمانان به زیارت و پابوس امامان خود موفق شویم.
امیدوارم خداوند به قصور و گناهان من مرا با شهادت ببخشد و برای شما از خداوند جزای خیر مسئلت دارم. خداحافظ

نام: بهلول
نام خانوادگی: اسدی
نام پدر: عیسی
نام مادر: ام البنین خانم
تاریخ تولد: 1344-06-05
محل تولد: زنجان - قاضی کندی
تاریخ شهادت: 1365-10-19
محل شهادت: شلمچه
مقطع تحصیلی: سوم راهنمائی
محل مقبره: زنجان - زنجان - قاضی کندی

http://www.tashohada.ir/shohada_item/id,2230/%D8%A8%D9%87%D9%84%D9%88%D9%84.html


  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا و صدیقین










برادران و خواهرانی که این جملات را پس از شهادت من میخوانید این را بدانید که حرکت من حرکتی با اراده و با آگاهی و توام با عشق به معبود است و راضی نیستم هیچ کس مرا با الفاظی چون جوان ناکام ؛ حیف و ... یاد کند.چون من به زندگی اصلی و واقعی رسیدم بلکه برای شما غصه میخورم که چگونه در زندگی دنیا غرق شده اید.
اینجا چگونه انسان شدن را اموختم ؛ نداشتن دلبستگی به دنیا را که حضرت علی(ع) شرط نجات میداند را در اینجا اموختم.

اینجا زاهدان واقعی را دیدم  اینجا هر که نگاه میکنم یاد خدا را در من زنده میکند ؛ حال شما حکم کنید چگونه میتوانم اینها را رها کنم و به خانه و به شهر برگردم ؛ شهری که قدم به قدم ان گناه است و معاصی و دیدن انها مرا به یاد غیر خدا میاندازد.

مادرم هیچ ناراحتی به خود را نده که فرزندانت در راه اسلام به شهادت رسیدند و این بسی مایه افتخار است ؛ هر گاه میخواهی گریه کنی برای حضرت اباعبدالله گریه کن.

سلام بر تو ای پدر بزرگوارم تو بر گردن من خیلی حق داری چرا که با دستهای پینه بسته ات برای ما رزق حلال آوردی

و شما ای خواهران و برادرانم ار شما حلالیت میطلبم و از شما میخواهم زینب گونه صبر و استقامت داشته باشید و پیام شهیدان را به تمام جهانیان برسانید.

بخشی از وصیت نامه شهید فریبرز حاج سیاری

http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2374

برادران و خواهرانی که جملات مرا پس از شهادت میخوانید بدانید؛ حرکت من با آگاهی و عشق به معبود است.من به زندگی اصلی و واقعی رسیدم بلکه برای شما غصه میخورم که چگونه در زندگی دنیا غرق شده اید.

وصیتنامه شهید فریبرز حاج سیاری:

شهید، فریبرز حاج سیاری: خدایا! شهادت میدهم که تو یکتایی و بی همتا؛ تو خالقی و قادر؛ تو احدی و صمد و تو لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد. خدایا! به مخلوق ضعیف خود و به این عبد روسیاه، رحم کن؛ نکند با عدالتت با من رفتار کنی. بار خدایا! خجل و شرمگینم، از این که با کوله باری از گناه و معصیت به سوی تو می آیم؛ یک عمر در ظلمت و خواب بسر بردم و نپنداشتم که تو نظاره گر اعمال مَنی و جز نافرمانی چیز دیگری از این بنده نمی بینی. خدایا! تو چه نعمته ایی به من دادی و من شایستگی و لیاقت آن را نداشتم و از میان ادیان کاملترین دین را برای من قرار دادی؛ یعنی اسلام را و از میان فرق اسلام، شیعه را و از میان تشیع، شیعه دوازده امامی را و از میان شیعه دوازده امامی، خط ولایت و خط اصیل اسلام و خط امام و از میان زمانها، زمان انقلاب اسلامی ایران را و در این زمان بهترین سن را انتخاب کردی؛ یعنی جوانی را و از میان رهبرهای دنیا بهترین رهبر را به من عطا کردی و از میان مشاغل، بهترین شغل را که همان شغل سید الشهدا(ع)است، یعنی پاسداری و از میان مکانها، بهترین مکان را، مکانی که محل عبور ملائکه خدا و اولیاء خدا است، یعنی جبهه ها و از میان خانواده ها بهترین خانواده را، یعنی خانواده شهیدپرور و از میان مرگها، بهترین مرگ را. یعنی کشته شدن در راه خودت را انتخاب کردی. خدایا! من قطره ای از اقیانوس بیکران نعمتهایی هستم که تو به من دادی که نه قدرت فکر و تصور آنها در ذهنم وجود دارد و نه قلم، قدرت نگاشتن آن را؛ اما از این طرف من با این همه نعمت چه کردم؟ آیا در جهتی که باید استفاده کنم، استفاده کرده ام؟ نه، نه، هرگز! خدایا! چه کنم؟ آیا مرا با این حال قبول میکنی یا نه؟ اگر قبولم کنی، شرمنده و سرافکنده ام و نمیدانم با چه رویی میتوانم به جنت تو داخل شوم، زیرا جنت تو بالاتر از آن است که شخص گناهکاری همچون من وارد آن شود و اما اگر قبولم نکنی کجا بروم؟ اما وقتی به یاد سخن امام چهارم میافتم مقداری آرامش خاطر برایم حاصل میشود و هر گاه به خطای خودم پی می برم، ترس و هراس میگیرم و چون به کرم تو نظر میکنم، امیدواری پیدا میکنم. در این لحظاتی که در فضای عرفانی و آماده برای جهاد در راه خدا هستم، این وصیتنامه را مینویسم و امید است که راهگشای بندگان صالح و هدایت کننده گمراهان باشد؛ کسانی که پس از گذشت بیش از ۷ سال از انقلاب خونین اسلامی، هنوز توانایی بازکردن چشمان خویش را بر حقایق نورانی این انقلاب ندارند و با نا امیدی چشم به راه به حقیقت پیوستن افکار پوچ خویشند. برادران و خواهرانی که این جملات را میخوانید! این را بدانید که حرکت من حرکتی با اراده و با آگاهی و توأم با عشق به معبود است؛ راضی نیستم هیچ کس مرا با الفاظی چون جوان ناکام، حیف و غیره یاد کند؛ چون که من با شهادتم به زندگی اصلی و واقعی رسیدم. من غصه میخورم برای شما که چگونه در زندگی دنیا غرق شده اید، مثل کودکانی که به هر چیز رنگی و زیبایی که تمایل پیدا میکنند، حاضر به جدا شدن از آن نیستند، منتهی با کیفیتی بهتر و بزرگتر؛ مانند: ماشین و خانه و غیره. خدا را گواه میگیرم که در اینجا صدق و صفا در میان بندگانش دیدم؛ اینجا عشق به خدا را یافتم و اینجا چگونه انسان شدن را آموختم و نداشتن دلبستگی به دنیا را که حضرت علی(ع)شرط نجات افراد میداند. افرادی که دارای فرزند هستند؛ ولی برای این که یاد آنها ایشان را از جهاد باز نگرداند حتی نظر به عکس فرزند هم نمیکنند. اینجا دیدم عاشق بسیجی را که بیش از ۱۸ سال ندارد؛ ولی بیش از ۴ سال در جبهه است و اینجا دیدم عاشقان به معبود را، اینجا دیدم زاهدان واقعی را و اینجا هر که را نگاه میکنم یاد خدا را و خدا را در من زنده میکند. حال شما فکر کنید که چگونه میتوانم اینها را رها کنم و به خانه برگردم... به شهر برگردم؛ به شهری که قدم به قدم آن گناه است. آری، ای شمایی که این وصیتنامه را میخوانید و شما خویشاوندان و پدر و مادر عزیزم! آیه قرآن در مورد مرگ میفرماید: زمانی که مصیبتها به آنها میرسد، میگویند انا الله و انا الیه راجعون. حال شما نیز بعد از شنیدن خبر شهادت من، بگویید که همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم. مبادا با جمله ای و عملی موجب خشم و غضب مرا در قبر فراهم کنید. نمیگویم که گریه نکنید؛ بلکه مادرم! هرگاه میخواهی گریه کنی، برای حضرت ابا عبدالله الحسین(ع)گریه کن. سلام و درود بیکران بر شما خانواده ام باد و سلام بر تو ای پدر بزرگوارم. تو بر گردن من خیلی حق داری. تو زحمتها کشیدی و عرقها ریختی تا رزق حلال برای ما به دست آوری تا وجود ما با نان حلال رشد کند که دستهای پینه بسته تو گواهی بر آن میدهد و من دستهای تو را می بوسم و گرد لباس تو را سرمه چشم خود میکنم. پدر جان! هر بدی از من دیدی مرا ببخش و برای من طلب مغفرت فرما. ...و تو ای مادر مهربان! هیچ ناراحتی به خود راه نده که فرزندت در راه اسلام به شهادت رسیده و این یعنی مایه افتخار و از تو عاجرانه میخواهم که شیر خود را بر من حلال کنی و برایم طلب مغفرت نمایی. ...و شما ای خواهران و برادرانم! از شما حلالیت میطلبم و از شما خواهرانم میخواهم زینبگونه صبر و استقامت داشته باشید و پیام شهیدان را به تمام جهانیان برسانید. ...و در پایان از امت حزب الله و شهیدپرور میخواهم که جبهه ها را خالی نگذارید و پشتیبان و یاور امام بزرگوار باشید که ما هر چه داریم از این امام بزرگوار است





  • خادم شهدای آبیک

بسم رب شهدا وصدیقین






بیوگرافی
محمدی‌زیارانی، محمدرضا: هشتم بهمن ۱۳۴۲، در روستای زیاران از توابع شهر آبیک به دنیا آمد. پدرش محمدحسن، کارگر بود و مادرش زرانگیز نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. او نیز کارگر بود. سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیست و دوم فروردین ۱۳۶۶، در شلمچه به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
نام محمد رضا محمدی زیارانی
نام پدر محمد حسن
نام مادر زرانگیز
محل شهادت شلمچه


قسمتی از وصیت نامه شهید محمد رضا محمدی زیارانی
من براى خودتان مى‌گویم چون که من شناختم و رفتم و حالا شما...
همه بدانند که من با کمال آگاهى در این راه قدم گذاشتم، ... همه بدانند و مى‌دانند که زمانى که هنوز امام نیامده بود ایران چه وضعى داشت. تمام جامعه را فساد گرفته بود و مردم در بدبختیها، غرب زدگیها به سر مى‌بردند از روز اول که آمد شیطانها فرار کردند و تمام مراکز فساد نابود شد. آیا این دلیل حقانیت امام نیست که بجاى قمار و مشروب، نماز جمعه و دعاى کمیل بر قرار گردد. از همه آنهایى که به من علاقه داشتند و دارند مى‌خواهم به حقانیت این راه اقرار کنند و به این راه بپیوندند البته  من براى خودتان مى‌گویم چون که من شناختم و رفتم و حالا شما...
 و وصیتم به مردم زیاران: قدر خانواده‌هاى شهدا را بدانید و شما اى مردم غیور و شهید پرور و رزمنده زیاران فرزندان خود را به یاری امام و نایب بر حقش بفرستید تا یارى کننده دین خدا باشند و وصیتم به دوستانم که نماز و روزه یادتان نرود. البته به همه سفارش می کنم که نماز و روزه واجب است  و آنها را باید انجام داد. کارهاى خیر انجام دهید، دست بینوایان را بگیرید و ناتوانان را کمک کنید تا خدا از شما راضى شود و بدانید در جبهه رزمندگان دائماً در حال راز و نیاز با ایزد منان هستند و وصیتم به خواهران مهربان و فامیلان خوبم، همه‌ُ خواهران حجاب را رعایت کنید. اى خواهرانم اگر اسلام را خوب شناخته‌اید بدانید که من راه امام حسین(ع) را ادامه دادم و شما پیغام خون مرا زینب گونه باید به جامعه برسانید وگرنه به سعادت نخواهید رسید... شما اى فرزندانم من همگى شماها را دوست داشتم ولى براى رضاى خدا رفتم تا دین حق پایدار بماند و امام زمان از من راضى و خشنود گردد ... از اینکه شما را رها کرده و رفتم به جبهه حق علیه باطل براى این بود که دشمنان اسلام سرزمین مقدسمان را اشغال کرده بودند، از وجدان دور بود که ما راحت باشیم و وسایل زندگیمان فراهم باشد و شرق و غرب بر سر یک عده از همشهریان و هموطنان ما گلوله‌ بریزید، پس باید به پاخاست و به نداى امام عزیزمان لبیک گفت چون ما مرجع تقلیدمان امام است و باید با جان و دل فرمانش را عمل کنیم و لبیک گوییم.
http://khatesorkh.ir/index.php?martyr_id=2260

http://tashohada.ir/index.php?action=shohada_item&id=2449

شهید محمد رضا محمدی زیارانی: وصیتم به خواهران مهربان این است حجاب را رعایت کنید؛شما پیغام خون مرا زینب گونه باید به جامعه برسانید وگرنه به سعادت نخواهید رسید.

  • خادم شهدای آبیک